تشكيل آلمان شرقي
مرتضي ميرحسيني
اكتبر 1949 در چنين روزهايي آلمان كه در جنگ دوم جهاني شكست خورده و از همان زمان در اشغال متفقين بود به دو كشور مجزا از هم تقسيم شد. حكومتي كه در ناحيه شرقي اين سرزمين، زيرنظر و با حمايت شوروي شكل گرفته بود جمهوري دموكراتيك آلمان نام گرفت، هرچند بيشتر ما آن را به آلمان شرقي ميشناسيم. تا مدتي رفت و آمد ميان دو آلمان، آزاد و تقريباً بيمانع و بدون مشكل بود، اما با افزايش شمار مهاجران از شرق كمونيستي به غرب نسبتاً آزادتر، ترددها هم محدود و محدودتر شد. هرچه حكومت آلمان شرقي بيشتر به سمت تماميتخواهي رفت، شمار كساني كه از اين كشور ميگريختند نيز بيشتر شد و به قول ويكتور شبشتين «مردم آلمان شرقي با مهاجرت به غرب ناخشنودي خود را از وضع موجود ابراز ميكردند - مهاجرت يا به عبارتي راي دادن با پا تنها شيوه مجاز براي راي دادن بود!» اوايل دهه 1960 حكومت آلمان شرقي مقررات سختگيرانهاي براي خروج از اين كشور وضع كرد و بعد هم آن ديوار مشهور، يعني ديوار برلين را براي به بند كشيدن مردمش ساخت. منطق اريش هونكر (رهبر آلمان شرقي) و دارودستهاش حكم ميكرد به جاي تغيير در شيوه زمامداري و اصلاح رويههاي نادرستي كه منجر به فرار مردم ميشد، راه خروج مردم ناراضي را ببندند و هيچ تغييري در حكمراني خودشان ايجاد نكنند. حكومت آلمان شرقي حتي دستگاه امنيتي و اطلاعاتياش را - كه اشتازي خوانده ميشد - تقويت و بزرگتر كرد تا ناراضيان را بيشتر از قبل زيرنظر بگيرد و ميان همه كساني كه احتمال داشت مخالف حكومت باشند بذر وحشت و بدگماني و بياعتمادي بپاشد. به روايت ماتياس مولر كه در مقطعي از دهه 1970 مقيم آلمان شرقي بود «حتي موقعي كه اشتازي ما را رصد يا شنود نميكرد، ما فكر ميكرديم كه دارد اين كار را ميكند. باورمان شده بود كه آنان از همهچيز خبر دارند.» اشتازي نه فقط يك سازمان امنيتي و اطلاعاتي، كه اساس حكومت آلمان شرقي بود. از بالا به ماموران اين سازمان دستور داده بودند مخالفان حكومت را بيآبرو كنيد و كار و حرفه و روابط اجتماعيشان را به نابودي بكشيد و براي اين كارها از هر راهي، بهويژه از ضعفهاي شخصي آنان بهره بگيريد. مورخ سرشناس دوران ما، تيموتي گارتناش چند سالي در آلمان شرقي زندگي و پژوهش كرده و واقعيتهاي اين كشور را ديده بود. به قول خودش در آن سالها مشغول جمعآوري اطلاعات درباره اين كشور و تلاش براي شناخت درست آن بود؛ «هرچه بيشتر ميفهميدم، نفرتم از آن بيشتر ميشد.» آلمان شرقي از كشورهايي بود كه حتي معموليترين مردم آن خواهناخواه با انتخابي سخت مواجه بودند و مجبور ميشدند ميان «همكاري با» يا «مقاومت ضد» حكومت ديكتاتوري يكي را انتخاب كنند. شهروند عادي وجود نداشت، چون حكومت تماميتخواه آلمان شرقي چنين اتباعي را به رسميت نميشناخت و همه مردم را به دو جبهه مخالفان و موافقان دستهبندي ميكرد. در دورهاي نه چندان طولاني برخي - حتي خارج از جهان كمونيستي - ميگفتند آلمان شرقي در ريشهكن كردن فقر و برقراري عدالت و رفاه كامياب بوده و الگوي مناسبي براي عرضه به ديگر كشورهاست. گارتناش ميگفت «عرضه براي چه كسي؟ طبق يافتههاي من، نه براي آن دسته از افرادي كه در آلمان شرقي با آنها ملاقات كردم.» راست ميگفت. آلمان شرقي نه فقط موفقيتي در اقتصاد كسب نكرده بود، كه به اذعان مقاماتش در سالهاي آخر عملاً در ورشكستگي و تباهي دست و پا ميزد. گويا «همه»، جز اكثريت مردم از حكومتشان بسيار راضي بودند. همين «رضايت» فراگير هم بود كه زمينه اضمحلال اين كشور در اواخر دهه 1980 را مهيا كرد.