گفتوگو هست، ديالوگ نيست!
محمدزارع شيرين كندي
تصورِ فرهنگ بدون زبان و، به تبع آن، واژگان و مفاهيم به غايت دشوار است اگر محال نباشد. هر واژه و مفهومي در درون يك فرهنگ و تاريخ آن معنا دارد. در بيشتر فرهنگهاي خاورميانهاي، اصطلاحات و مفاهيمي همچون «گفتوگو»، مناظره، آزادي، برابري، قانون، سياست و مردمسالاري معنا و كاربردي سنتي (پيشامدرن) دارند. در فرهنگ ما، كلمه «گفتوگو» معنا و كاربردي پسنديده و نيكو نداشته و هرگز در معناي «ديالوگ» - كه از سقراط و افلاطون تا گادامر و هابرماس به مثابه نشانه برجسته نحوه زيستِ مدني شهروندان آزاد و برابر و شيوه راستين فلسفهورزي تلقي ميگشته - استعمال نشده است. واژه «گفتوگو» اغلب در معنايي مذموم به كار رفته است مانند سر و صدا، هياهو، دعوا، بگومگو، قال و مقال، جر و بحث، منازعه و مشاجره لفظي، بدگويي و عيبجويي. «گفتوگو» و بحث و جدال و استيضاح و اعتراض كار ابليس و پيروان او دانسته شده است. در فرهنگ سنتي (پيشامشروطه) ما «گفتوگو»، مباحثه، مناظره، نقد و انتقاد و رد و انكار نوعي بيآزرمي قلمداد گشته و انسانِ ساكت و آرام و راضي و سر به زير ستوده شده است. در فرهنگهاي تاريخ استبدادي نه از «گفتوگو» به معناي «ديالوگ» سراغ ميتوان گرفت نه از رايزني، نه از حجت و استدلالآوري، نه از بازشناسي و به رسميت شناختن مخالف و نه از آزادي و برابري. در اين فرهنگها انسان «فرد» و «شهروند» به شمار نميآيد از اين رو صاحب حق و حقوقي هم نيست. پس به طريق اولي صاحب راي و نظر و سخن نيز نميتواند باشد بنابراين «گفتوگو» به معناي «ديالوگ» نيز معناي محصلي نميتواند داشته باشد. انتقادها و اعتراضهايي كه در برخي آثار و متون عرفاني نسبت به جهل و جمود و قشريت و جزميت و زهدِ ريا ديده ميشود به معناي تاييدِ پرسيدن، انديشيدن، تبادلِ راي و ديالوگِ آزاد و برابر نيست. مروت و مدارا، تساهل و تسامح، آزادي دروني و معنوي در متون عرفاني صرفا به سبب سختگيري و آزار ظاهرپرستان طرح گشته است وگرنه عارفان بزرگترين مخالفان ديالوگ مبتني بر قواعد عقل و منطق، استدلال، سنجش و انتقادند.
در غرب، از يونان تا اروپا و امريكاي كنوني، ديالوگ همواره گفتوگوي دو يا چند فرد و گروهِ از هر حيث آزاد و برابر تلقي ميشده است، آزاد از فشارها و زورگوييهاي نهادها و اتوريتهها و سازمانهاي رسمي مستقر و مسلط و برابر در برابرِ تنها قانون متقن و مبرهن. واضح و بديهي است كه انسانها از لحاظ طبيعتِ فيزيولوژيك، روانشناختي، ميزان هوش و دانش و جايگاه و موقعيت و ثروت يكسان و مساوي نيستند اما وقتي در شهر و كشوري داراي قانون اساسي و ساختار اداري عادلانه ميزيند طبعا واجد حقوق تعريف شدهاي هستند كه متعلق به همگان است. از اين رو وقتي قرار است دو يا چند تن درباره مساله يا موضوعي در عرصه عمومي باهم ديالوگ كنند چنين كاري در مكان و موقعيتي از پيش عادلانه و منصفانه صورت ميگيرد و همه تفاوتهاي نژادي و زباني و ديني و قومي و قبيلهاي و همه اختلافات در رنگ و چهره و قد و هوش و مال و منصب، به تعبير جان رالز، در پرده حجاب قرار ميگيرد. سرّ و سبب پيدايي ديالوگ در وجود عقل و منطق و زبان و گفتار و سخن و در يك كلمه «لوگوس» نهفته است كه وجه تمايز آدمي از ساير موجودات است. انسان زبان است و چون زبان است زمان و تاريخ است. بدون زبان و بيان زمان و تاريخ بيمعنا ميشد همانطور كه موجودات ديگر فاقد زمان و تاريخند، چراكه زبان ندارند. ما آدميان به گفته هولدرلين، «يك ديالوگايم. ما ميتوانيم به يكديگر گوش بسپاريم.» ما انسانها عين همزباني هستيم. ما ديالوگيم و تاريخ اگزيستانس ما تاريخ همزباني است.
گذشته از الفاظ و عبارت شاعرانه هولدرلين، انسانها ديالوگ ميكنند، تا محاوره و مباحثه كنند تا از اختلاف به اجماع و وفاق برسند، تا زنده بمانند و در كنار هم زندگي كنند كه عمرآدمي بسيار كوتاه است، تا از خشم و خشونت بپرهيزند و خون همديگر را نريزند كه عمر آدمي بسيار كوتاه است. اين معنا از لوگوس و ديالوگ از دولتشهرهاي يونان گزارش شده است. در آنجا تبادل سخن و بحث ميان شهروندان آزاد و برابر براي حل اختلافات و مشكلات دولتشهر مهمترين شيوه همزيستي و مشاركت مدني به شمار ميآمد. سقراط و افلاطون به همان اندازه كه ميكوشيدند با گفتار و ديالوگ و برهان، انديشه و فلسفهشان را به گوش ديگران برسانند، سوفسطاييان با خطابه و ترغيب و تلقين و اقناع اظهار وجود ميكردند. در هر صورت، همگان، اعم از مخالف و موافق و خوب و بد و شريف و وضيع و فرومايه و فروتن، با سخن و نطق و بيان سر و كار داشتند نه با شمشير و چوب و چماق و سرنيزه. «جنگيدن با كلمات نه با شمشيرها».
يكي از رساترين و دقيقترين معادلهايي كه در فارسي براي واژه ديالوگ پيشنهاد شده، «همپرسه» است. «همپرسه»، به خصوص با توجه به ديالوگهاي افلاطون، معناي ديالوگ را بيشتر و بهتر از محاوره و «گفتوگو» ميرساند. افلاطون گفتار را بر نوشتار سخت ترجيح ميداد و ديالوگ را به گونهاي مترادف تفكر ميدانست. شايد بتوان گفت كه بهزعم او، ديالوگ تفكر با صداي بلند در بيرون است و تفكر ديالوگ با صداي آرام در درون. در ديالوگهاي افلاطون همه مشاركتكنندگان به سخن گوينده گوش ميدهند، ميفهمند، براي اطمينان خاطر منظورش را ميپرسند، چون به درستي فهم و دريافتشان مطمئن شدند پاسخي به قول و راي او ميدهند، او نيز پس از فهم و درك پاسخِ مخاطب نظر جديدش را ابراز ميكند و ديالوگ برقرار ميگردد و دوام مييابد. ديالوگ نوعي تفسير (هرمنوتيك) است. من تفسيري از جمله و گفته شما دارم، آن را به شما عرضه ميكنم، اگر درست دريافته باشم نظر خود را درباره آن به شما ميگويم و شما پاسخ ميدهيد؛ همين راه و روند را شما نيز درخصوص گزارههاي من طي ميكنيد. به همين دليل، «همپرسه» نام و عنوان خوبي براي اين عمل و فعاليت جمعي است. بيشتر ديالوگهاي افلاطون به نتيجه قطعي و سرانجام محتوم منجر نميشوند زيرا پرسش و تفكر فلسفي پايانناپذير است و با حكم و دستور نميتوان خاتمهاش داد. با وجود اين، در اثناي «همپرسه»هاي افلاطون ابعاد و اعماق موضوعات مختلف فلسفي كاملا شكافته و روشن ميشود و دانش و آگاهي مشاركتكنندگان در قياس با پيش از «همپرسه»ها به مراتب فزونتر و ژرف تر ميگردد. هر ديالوگي همچون عملي جمعي و مدني صرفا در سايه يك «قانون» عادلانه نيرومند و بلند و روشن ميتواند انجام پذيرد. در فضاي هرج و مرج و آشوب ناشي از بيقانوني يا ابهام قانون و استبداد و تمامتخواهي از مونولوگ ميتوان سخن به ميان آورد اما از ديالوگ هرگز!