اجراي خياباني، هنري كه به تاثير شرايط تغيير مسير ميدهد
تماشاگران، عنصر به چالش كشنده مكان
مسلم خراساني
وقتي عملي را در خيابان انجام ميدهي هر چقدر ساده و بياهميت باشد، معنا و تاثير آن نيز تغيير ميكند. چون بافت و موقعيت دگرگون شده است و مهمتر از آن احتمالا شاهدان يا تماشاگراني حضور خواهند داشت كه آن عمل با باورها، نگرش و جهانبينيشان تداخل پيدا خواهد كرد. ميتوان ميان چارديواري خانه با گشودن در يخچال از خوردن و نوشيدن لذت برد اما وقتي چند كودك فقير دور و برت را گرفتهاند و تو داري به ساندويچ يا برش پيتزا گاز ميزني، آن لقمه در دهانت شبيه به زهر ميشود و تا لحظهاي كه آنجا را ترك نكردهاي يا براي آنها خوراكي نگرفتهاي آن زهر و تلخي را در بزاق و شقيقههايت احساس ميكني. يا هنگامي كه پوشش يا مدل مويي را برميگزيني كه در شخصيترين خلوتت به تن داري يا براي خود برميگزيني.
در پيادهروي خياباني شلوغ، شانه به شانه دوستي راه ميرفتيم و تنهزنان- تنهخوران از عابران ميگذشتيم و حرف ميزديم. ناگهان دوستم بازويم را كشيد و با نگاه و لحني رقتبار گفت: «اينها رو نگاه كن». وقتي به جهتي كه نشان ميداد برگشتم، گروه كوچك موسيقياي را ديدم كه مشغول نواختن ساز و خواندن آواز بودند. توقف كردم و به قطعهاي كه اجرا ميكردند گوش دادم. علاوه بر چند ساز يك آمپليفاير و ميكروفن كوچك نيز همراهشان بود. شبيه يك كنسرت نقلي. قطعه دلنشين و مشهور «هتل كاليفرنيا» را اجرا ميكردند با همراهي خواننده زن كه ترانه را ميخواند. دوستم گفت نگاه كن به چه روز فلاكتباري افتادهايم! براي مبلغي ناچيز بايد كنار خيابان بايستي و مثل گداها پول جلوي پايت پرت كنند.
پرسيدم مگر فرآيند دريافت پول و كسب درآمد از يك كنسرت مجلل در يك سالن حرفهاي غير از اين است؟ آنجا در ازاي اجراي قطعاتي، هزينهاي دريافت ميكني. تماشاگران تشويقت ميكنند، كف ميزنند يا بد و بيراه ميگويند و در آخر هزينه به كارت يا حسابت واريز ميشود يا با چكي در آينده وصول خواهد شد. البته اگر دولا راست شدن و خوشرقصيها براي گرفتن نوبت اجرا و رعايت و احترام براي دستورالعملهاي مميزي و حذف بخشهايي كه از نظر سالن و نهادهاي نظارتي خلاف عرف دانسته ميشود و سر خم كردن جلوي كس و ناكس براي همراهي و كمك به شكلگيري اجرا را به حساب نياوريم. گفت: تو شأن، احترام و ارج و قربي را كه در يك سالن رسمي يا اجراي رسمي و موقر هست با وضعيتي اسفبار اينچنين در كنج خيابان يكي ميداني؟ اگر اينطور است ميتواني از فردا بيايي گوشه خيابان بايستي و نمايش اجرا كني؟
از او پرسيدم مگر اجرا كردن در خيابان چه ايرادي ميتواند داشته باشد؟ گفت اگر خودت انتخاب كني ايرادي ندارد. بسياري هنرمندان معروف دنيا با اينكه امكان اجرا در سالنهاي بزرگ را دارند به انتخاب خود در خيابان و مترو و گذرگاههاي شلوغ اجراهايي برگزار ميكنند؛ اما وقتي مثل اين افراد و خود ما مجبور باشي براي لقمهاي نان روي زمين داغ مثل دستفروشها بنشيني تا كسي دلش به رحم بيايد و انگار كه صدقه ميدهد پولي به تو بدهد، آزاردهنده، مضحك و دردناك است. من پاسخي به او ندادم.
وقتي سكوتم را ديد، پرسيد: تو به راستي با اين جريان و اتفاق موافقي؟
پاسخ من اين بود كه وقتي پاي هنر به خيابان باز ميشود براي من نه تنها معنا، كاركرد و زيبايياش دگرگون ميشود بلكه در بطن اين اتفاق تلخ و دردناك، يك اتفاق چشمگير امكان وقوع مييابد. اتفاقي كه بسياري از هنرمندان در كل عمرشان سعي داشتهاند روزي به آن دست يابند. پرسيد در پس اين خفت و خواري چه چيز اميدبخشي ميتوان ديد، جز آنكه خودمان را فريب دهيم و اين شرايط بيرحمانه و وحشتناك را ناديده بگيريم؟
پاسخ: بردن هنر به ميان مردم و در دل جامعه. درست است كه بسياري از ما با فقر دست و پنجه نرم ميكنيم اما اين جبر، ناخواسته اين امكان را فراهم كرده كه هنرمندان كمكم از ميان چارديواريهاي بسته به هواي آزاد نقل مكان كنند. اين هجرت ناخواسته، جنبههاي ناخوشايند بسياري دارد اما در دل خودش ميتواند تبديل به يكي از مهمترين تحولات فرهنگي و هنري در جامعه ما بدل شود. هنر و انواع آنكه به طرق مختلف از نشان داده شدن، آشكار شدن و از ارج و قرب بيبهره است يا تنها براي تبليغ ايدئولوژي و انديشه خاص مورد نظر افراد مورد بهرهبرداري قرار ميگيرد و در رسانهها با اكراه به نمايش و معرفي آن ميپردازند حالا در كوچه پسكوچهها قدم ميزند و به گوش ميرسد. براي من مثل اين است كه گويي هنرمند از كنج سياهچالههاي سنهاي نيمهتاريك، موقتا خلاصي يافته و به فضاي باز گام گذاشته و اندكي مجال تنفس هواي تازه دارد. هرچند كه خيابان نيز ميتواند آلودگيهاي خودش را داشته باشد.
درست است كه كارهايي كه اجرا ميشوند اغلب دست و پا شكسته است و برخيها مبتدي و غيرحرفهاي هستند و هنوز به گفته تو هنرمندان به اصطلاح حرفهاي براي حضور در چنين فضايي شانس خود را نيازمودهاند اما اگر اين بذر بهطور مستمر كشت شود و هنرمنداني كه مثل درختها در گوشه خيابانها و پيادهروها ميايستند، به ايستادگي خودشان ادامه دهند، ميتوان اميد داشت كه دوباره صداي ساز و آواز و رقص در كوچهها بلند شود. در دل اين اتفاق به ظاهر كوچك مقابل ما، چند تابوي مهم فرهنگي از جمله خوانندگي يك زن در انظار عمومي شكسته شده است. بندهايي در اشعار اين خواننده شنيده ميشود كه شايد در آن سالنهاي مجلل مجوز پيدا نكند. اينجا هنرمند آنچه احساس ميكند و ميخواهد در يك فرم هنري ارايه ميدهد بيآنكه از كسي كسب اجازه كند يا به كسي تعهد يا حساب پس بدهد. اين رويداد اگر به طرز چشمگير ادامه پيدا كند و جديتر دنبال شود، ميتواند هنر ما را از يك پديده ويتريني و تفنني كه جنبه موزهاي دارد، دور كند؛ هنري كه واسطهاي ميشود براي زنده ماندن.
آن دوست با طعنه ميپرسد چه زنده ماندني؟ نام اين فلاكت را زنده ماندن و زندگي ميگذاري؟ حتي اگر شاهكارهاي ادبيات و موسيقي در اين پيادهروها اجرا شود كسي به آنها وقعي نخواهد گذاشت؛ چرا كه گرسنگي نه تنها ذايقه كه هوش و زيبايي را نيز از ما ميگيرد. چه كسي است كه وقتي از اين طريق احترام، توجه و در آمد كسب ميكند حاضر است به آن سياهچالهاي نيمهتاريك با بايدها و نبايدها، محدوديتها، خطمشيءها و مجوزهاي كوچك و بزرگ بازگردد. هنوز كسي اين اتفاق را جدي نگرفته است و به گفته تو حرفهايها با انتخاب خود اين فضا را برنگزيدهاند و شايد هيچگاه اين شكل از هنر را انتخاب نكنند و جدي نگيرند. چون در هنر دنبال نوعي پرستيژ اجتماعي هستند.
ميپرسد يعني به جاي تلاش براي پس گرفتن امكانات و برداشتن اين موانع و محدوديتها ترجيح ميدهي به اينهمه امكانات پشت كني و عرصه را براي كساني خالي بگذاري كه شايد همين انتظار را از تو دارند كه با سختگيريها و دشواريها و رساندن جان به لبت، تو را از ادامه تلاش بازدارند؟
من مخالف اجرا در فضاهاي مجلل، موقر و لبريز از احترام و صميميت نيستم و هدفم پشت كردن، تسليم شدن، يا عدم تلاش و اعتراض جهت احقاق حقوقي كه از هنرمندان تئاتر ضايع ميشود، نيست. اما هنگامي كه مسيري بسته ميشود، به بنبست ميرسد يا به شبكهاي منفغل و ناكارآمد بدل ميشود هرچند كه در ظاهر پوياست. هنرمند و هنرش ناخودآگاه به سمت مسيري سوق پيدا ميكند تا بتواند استعدادها و گفتههايش را بيان كرده و شكوفا سازد. هنرمند منتظر نميماند تا راه و مسيري تازه براي او ساخته شود. او به آن سمت سوق پيدا ميكند. برخي اوقات از ايستادگي و برخي اوقات با تغيير رويكرد و زاويه ديد و برخي اوقات از رو گرفتن از مسيرهاي هميشگي و گام گذاشتن در مسيرهاي تازه.
حالا نيز به جاي آنكه زمان و عمرش را در فرآيندهاي فرسايشي گرفتن اجرا و پرداخت هزينههاي سرسامآور به سالنها و سر خم كردن در برابر فرآيندها و نهادهاي نظارتي اجرا بگذارد، در گوشهاي از خيابان توقف ميكند سازش را از پوشش محافظ بيرون ميآورد يا از دوش برميدارد و با دميدن و زخمه زدن بر آن، رهگذران را دمي از حركت باز ميدارد يا مثل معركهگيران با نعره و ايها الناس گفتن، گروهي را دور خودش جمع ميكند.
در اينجا نه تنها قوانين و مقررات و محدوديتها و ديسيپلين خاص مديريتي حاكم نيست، بلكه در عين حال با آنكه خيابان شلوغ، پر ازدحام و ظاهرا غير صميمي است، هر كس كه بخواهد به اجرا اضافه ميشود، هركس بخواهد از آن جدا ميشود و تجربهاي صميميتر از آنچه در آن سالنهاي دربسته اتفاق ميافتد در جريان خواهد افتاد.
اتفاق مهم ديگري كه در اين لابهلا اتفاق ميافتد اين است كه هنر دارد به فرد كمك ميكند تا زنده بماند. تو، واسطهاي براي ترحم ميبيني اما من كالايي ميبينم كه الزاما مادي و براي فروش نيست. فرد، رهگذر يا تماشاگر خياباني در كنار خيابان بعد از شنيدن يك ترانه يا تماشاي نمايش و رقص، يا بيتفاوت عبور ميكند و ميگذرد، يا توقف ميكند و از آن لذت ميبرد و بعد از تماشا آنجا را ترك ميكند، يا براي كار هنرمند ارزشي قائل ميشود و او را تشويق ميكند و آنجا را ترك ميكند يا همانطوركه تو گفتي از سر شفقت، مهرباني و دلسوزي هزينهاي نيز در كلاه او مياندازد يا در بدترين حالت از سر عذاب وجدان براي تسكين درون نا آرامش اين كمك را انجام ميدهد.
هر چند كه براي بسياري شايد اين كمك از سر ترحم باشد و به مذاق كسي خوش نيايد اما زنده نگاه داشتن همين روحيه شفقت، دلسوزي، ترحم يا «همدردي انساني» مقصود دروني بسياري از هنرها و فعاليتهاي هنري بوده و هست.
ممكن است در نگاه تو اين دور شدن از شأن انساني باشد، يا نوعي روش براي فقيرپروري، اما من وقتي ميبينم فردي چون حافظ كه قرنها پيش زيسته، ديواني دارد كه مردماني فقير با چاپ آن بر تكه كاغذ پارهاي و فروش آن در خيابان، قادر به تهيه لقمهاي هرچند ناچيز ميشوند جنبهاي از تاثير هنر و هنرمند را ميبينم كه شايد كسي حالا حالاها به آن توجه نكند. هنري كه به پديدهاي براي بقا و زنده ماندن بدل شده است. من حافظ را بيشتر نه به خاطر شعرها، خلاقيت و تفسيرپذيري آثارش، بلكه به اين خاطر توجه داشتهام كه كسي بوده كه بعد از قرنها، واسطهاي ميشود هرچند كوچك براي زنده ماندن بسياري افراد. جايگاهي كه حتي سعدي، مولانا و فردوسي نيز نداشتهاند. هر چند كه آثار چشمگير و قابل تاملي در ادبيات ما داشتهاند.
اگر اينگونه به اين اتفاق نگاه شود ديگر هنرمند، عملي كه انجام ميدهد را نه تنها كوچك و خوار و ايستادن خود را بيثمر نميبيند بلكه در انتخاب ترانهها و شكل و كيفيت اجرا و حتي محل آن هوشمندانهتر فكر و عمل ميكند چرا كه ميداند مجهز به سلاحي است كه بدون هيچ خشونت و خونريزي، عواطف، احساسات و انديشه را نشانه ميرود.
دوست گفت كه تو دچار خيالبافي و خوشبيني مزمن شدهاي. افراد با اينهمه برنامهريزي و امكانات نتوانستهاند به آن تاثيري كه ميگويي دست يابند و بيشك با چنين شرايط وخيمي كه ميبينم چشماندازي كه تو تصوير ميكني جز سرابي خوشآب و رنگ نيست. من گفتم ميتوان اندكي صبر كرد و حركت جريان آب در مسير تازه را تماشا كرد يا اين جريان به گفته تو زير تابش بيامان آفتاب خشك ميشود يا ميتواند مثل نهري كه به راه ميافتد در مسير خود به مرور بستري ايجاد كند و پيرامون خود امكان رويش و سبز شدن را نيز فراهم آورد.
در اينجا گويي دوستم كه از خوشبيني من لبخندي روي لبانش نشست، گفت: بيا تصور كنيم به دنبال اين نقل مكان گسترده چنين اتفاقي خواهد افتاد اما چه كسي حاضر خواهد شد تشك و جايگاه گرم و نرمش را ترك كند و به زير تابش بيامان آفتاب بيايد؟ من بدون درنگ گفتم: كسي كه مثل اين گروه كوچك موسيقي به استيصال رسيده است. حتي اگر دور از شأن خود ببيند براي حيات خود چنين اقدامي خواهد كرد.
من اضافه كردم كه منظور من از خيابان الزاما كوچهها و معابر مركزي شهر نيست، هر آن جايي است كه امكان گرد هم آمدن وجود دارد. از دل كوير گرفته تا بلنديهاي يك تپه. از كشتزار گرفته تا چندشنبه بازارها. حتما لازم هم نيست در يك خيابان شلوغ پر از دود و سر و صدا بود. اما نبايد فراموش كرد كه در معابر و گذرگاههاي درون شهر و ميادين آن، معنا و كاركرد يك اجرا يا قطعه موسيقي ميتواند بسيار متفاوتتر از آن چيزي باشد كه در يك شالي برنج يا بر تپهاي متروك و دورافتاده در دل كوير اتفاق ميافتد چرا كه نظارتها و مديريتها و كنترلهاي درونشهري خود يك مانع و مساله مهم در اين راستاست چرا كه كساني به دليل عواقب يا مجازاتهاي احتمالي شايد از انجام اينكار چشمپوشي كنند.
دوستم پرسيد: حالا به نظر تو كسي كه احتمال ميدهد با اين مشكلات و سختيها مواجه ميشود آيا راضي ميشود كه در چنين مسيري گام بگذارد؟ گفتم: نميدانم كه چه اندازه از چنين پديدهاي حمايت شود اما همين حالا مقابل من و تو در يكي از بزرگترين و مشهورترين خيابانهاي شهر يك گروه كوچك موسيقي در حال نواختن يك قطعه غيرمجاز است و عدهاي در حال تشويق، فيلم گرفتن و عدهاي در حال انداختن پول در كلاهشان هستند.ما با هنر خياباني در قالب ديوارنگاريهاي اعتراضي، اجراهاي خياباني، نمايشهاي سرگرمكننده، نوازندگان دوره گرد يا معركهگيرها و مراسم و سوگواريهاي جمعي در فرهنگ خودمان آشنا هستيم اما اگر خيابان را تنها معبرها و گذرهايي كه عابران و وسايل نقليه از آن عبور ميكنند در نظر نگيريم، در شرايط حاضر ميتوان گستره وسيعي از مكانهاي غيرمرسوم را به محيطها يا مكانهايي كه امكان اجرا در آن وجود دارد اضافه كرد. تصور كنيد به هر مكاني كه گام ميگذاريد، نمايش يا اجرايي در آن تدارك ديده شده است. منوي رستوران را كه باز ميكنيد، تصوير يا شعار روي يك تيشرت را در يك بوتيك كه ميخوانيد، نقش و نگار ليوان چايي كه سر ميكشيد، موسيقياي كه از ضبط ماشينها پخش ميشود، چيزي در ارتباط با آنچه قصد بيان يا اجرايش هست، ديده يا شنيده ميشود. گويي تئاتر همهجا را تسخير كرده است. منظور من از تسخير، تصاحب و در انحصار خود در آوردن نيست بلكه به چالش كشيدن يك مكان و تبديل كردن آن مكان يا رويدادي كه در آن حادث ميشود به محل و رويدادي است براي نمايش زيبايي، بيان عقايد، تبادل انديشه، فرياد اعتراض، احقاق حقوق يا دفاع از جان و زندگي خود و ديگران.
درست است كه بسياري از ما با فقر دست و پنجه نرم ميكنيم اما اين جبر، ناخواسته اين امكان را فراهم كرده كه هنرمندان كمكم از ميان چارديواريهاي بسته به هواي آزاد نقلمكان كنند. اين هجرت ناخواسته، جنبههاي ناخوشايند بسياري دارد اما در دل خودش ميتواند تبديل به يكي از مهمترين تحولات فرهنگي و هنري در جامعه ما شود.
هنر و انواع آنكه به طرق مختلف از نشان داده شدن، آشكار شدن و از ارج و قرب بيبهره است يا تنها براي تبليغ ايدئولوژي و انديشه خاصي مورد نظر افراد موردبهرهبرداري قرار ميگيرد و در رسانهها با اكراه به نمايش و معرفي آن ميپردازند، حالا در كوچه پسكوچهها قدم ميزند و به گوش ميرسد
اينجا هنرمند آنچه را احساس ميكند و ميخواهد در يك فرم هنري ارايه ميدهد بيآنكه از كسي كسب اجازه كند يا به كسي تعهد يا حساب پس بدهد. اين رويداد اگر به طرز چشمگير ادامه پيدا كند و جديتر دنبال شود، ميتواند هنر ما را از يك پديده ويتريني و تفنني كه جنبه موزهاي دارد، دور كند. هنري كه واسطهاي ميشود براي زنده ماندن