بايستههاي تربيت سياسي
عليرضا هاشمي سنجاني٭
در محيط سياسي داخلي و خارجي، هرروز شاهد برخوردها و كشمكشهاي فراواني هستيم كه همگي متاثر از مطالبات گوناگون، هويتها، دلبستگيها و وفاداريهاي افراد نسبت به مليت، اديان و مذاهب، ديدگاههاي متفاوت و... است. نگاه، گرايش، دانش و احساسات كسبشده در دوران كودكي و نوجواني به مثابه پايه و اساس فعاليتهاي اجتماعي - سياسي آينده از اهميت شاياني برخوردار است. اگر بپذيريم رسالت مهم و دليل شكلگيري مدارس در طول تاريخ بشري آمادهسازي شهروندان مسوول، فعال و خلاق بوده است و اگر بپذيريم آنگونه كه ژان ژاك روسو گفت، شهروند بايد ساخت، چراكه با آن همهچيز خواهيم داشت و بدون آن، هيچچيز نخواهيم داشت و اگر بپذيريم جامعهپذيري سياسي از اجزاي تربيت شهروند، ساختن فرهنگ سياسي نسل جديد را به گونهاي سامان ميدهد كه استمرار رو به رشد جامعه ممكن شود و اگر بپذيريم مردمسالاري ديني در جامعه ما مسبوق به سابقه نبوده و پديدهاي جديد است بايد مردمسالاري و لوازم آن و تركيب آن با دين را جديتر از قبل مورد تامل و تفكر و گفتوگوي جمعي قرار دهيم. هم مخالفان مردمسالاري مانند افلاطون و هم طرفدارانش مانند ديوئي بر آگاهي و بنياد آن -تربيت- تكيه و تاكيد ميكنند. حكومتي كه بر پايه گزينش همگاني است نميتواند در كار خود كامياب شود مگر آنكه بر گزيننده و برگزيده هر دو از تربيت سياسي شايسته برخوردار باشند. تربيت سياسي با آموزش درباره سياست و دانشهاي مربوط به آن آغاز و با سياستورزيهاي اوليه (شوراي دانشآموزي- مجلس دانشآموزي و...) در محيط مدرسه، با تجربههاي سياسي محدود عمق يافته و مفاهيم سياسي دروني ميشوند. تربيت سياسي در قله خود سياستورزيهاي پيش رو را هدف قرار داده و دانشآموز را به ابزارهاي لازم براي فعاليتهاي آتي آماده ميكند. مقوله تربيت نه آموختن صرف، نه القاي باورها، نه واداشتن به تبعيت از ديگران و پيروي از آداب و رسوم و عادتهاست، تربيت رسيدن به مقام خردمندي و آزادي است. تربيت منتهي به مردمسالاري از يك طرف بايد ايجاد آمادگي و شوق به شركت در كارهاي اجتماعي- سياسي را در فرد دنبال كند و از طرف ديگر تحمل مخالف و بردباري را به منش فرد تبديل نمايد. آنچه شوق به شركت در كارهاي اجتماعي - سياسي را در فرد برميانگيزاند، زندگي در جامعهاي است كه شهروندانش را ميبيند و هر عضو جامعه خود را تاثيرگذار در تصميمات و اقدامات جامعه مييابد. تاثيرگذاري شوقآور است و بر كوشش و تلاش هر عضو ميافزايد و برعكس ناديدن و نيافتن نقش در روند جامعه، گوشهگيري، انزوا، بياعتنايي و گاهي عصيان را به دنبال خواهد داشت.
بردباري و تحمل مخالف مانع زيرزميني شدن انديشهها و آشكارگي تفكرات را در پي خواهد داشت، زندگي همبسته اعضاي جامعه محتاج اين نوع از تربيت سياسي منتهي به مردمسالاري است.
تربيت سياسي در كنار دوپايه ذكر شده بايد با واقعيات سني و طبيعي دانشآموزان سنخيت داشته باشد، انتظارات از نوجوان ۱6-۱5ساله را ايدهآليستي دامن نزنيم و واقعگرا باشيم.
مدرسه مهمترين نهاد اجتماعي شدن فرزندان اين سرزمين است، مدرسه را متعلق به جامعه بدانيم و حساسيت دولت بر حمايت و پشتيباني باشد نه دخالت و تصديگري در اين نهاد.
كلام آخر اينكه؛ تربيت پيچيده است، تربيت سياسي پيچيدهتر، تحقق مردمسالاري سخت است، مردمسالاري ديني سختتر. اگر باور به ساختار سياسي كشور در عمل، نه در سخن جدي است، براي سامان بهينه نظم سياسي كشور، راهي به جز صداقت و جديت در گفتوگوي جمعي و يافتن پاسخهاي كارآمد در زمينه تربيت سياسي نداريم. اين مسير را باز كنيم.
٭دبير كل سابق سازمان معلمان ايران