ادامه از صفحه اول
رخدادهايي كه از آينده ميآيند
پس، تكرار همان عقبنشيني به مبدا و نقطه صفر و حركت كردن به گونهاي ديگر، از مسيرِ ديگر و پايين آمدن از قله كوه؛ نه به خاطر پذيرش شكست كه به خاطر فتحِ كاملِ آن است. تكرار دوباره شكست خوردن است، بهتر شكست خوردن، دوباره امتحان كردن، بهتر امتحان كردن. شايد تنها اين نوع «تكرار» است كه ميتواند از تكرار رخدادهايي همچون رخداد اخير مانع شود. پس، عقل سليم و معطوف به بقا، اصحاب قدرت امروز جامعه را بيش از هميشه به بازگشت به تكانههاي اصيل انقلاب، يعني عدالت، آزادي، برابري، كرامت انساني، مردمسالاري و... بالا آمدن از قعر شب زيست جهان خود و پذيرش ناكاميها و كژرويها و كژكاركرديها و كژنگريستنها ميخواند.
گفتوگو: جدال امكانها و باورها
حتي امكان مطالبهگري از ساختار قدرت براي پيادهسازي چنين خواستي را ندارند و آنهايي كه قدرت و امكان تصميمگيري درباره چنين موضوعات مهمي را دارند، باوري به گفتوگو و مشاركت عمومي در تعيين ساختارها ندارند. چنين ناسازوارگي چند دهه است كه كشور ما را در مدار باطل سكوت و انفعال، اعتراضات و فرونشاندن اعتراضات قرار داده است كه هزينههايي را بر جامعه تحميل ميكند.
ضرورت داشت پيش از رسيدن جامعه به التهابات و ناآراميها و پيش از آسيبهاي پديدارشده، متوليان امور سياسي به گفتوگو بينديشند و زمينه واقعي آن را فراهم سازند. هنوز هم برخي شواهد پرشمار نشان ميدهد باور به گفتوگو در بين جناح مستقر در ساختار قدرت وجود ندارد يا ضعيف است. نمونه آن اخراج يكي از جامعهشناسان اصولگرا از برنامه زنده تلويزيوني يا «لعنت فرستادن يكي از وعاظ اصوالگرا به كساني است كه رفتار خشونتبار از سوي طلبهها را نميپذيرند»! انسان از شنيدن چنين ادبيات ناسازگار با دين كه از سوي مناديان دينداري به كار گرفته ميشود، متحير و نگران ميشود. از سوي ديگر، هنوز هيچ گفتوگويي انجام نشده بر مبناي پيشفرضهايي، شروطي براي آن تعيين ميشود براي نمونه اين شرط كه «افراد شركتكننده در گفتوگو، تحتتاثير رسانههاي بيگانه نباشند»! چنين شرطي بر اين فرض استوار است كه هر نقد و اعتراضي از سوي بيگانگان برنامهريزي ميشود حتي اعتراضات صنفي. جدال نابرابر توانستن و خواستن يا به بياني جدال امكان و باور، جامعه ما را از موهبت گفتوگوي سازنده و مفاهمه براي رسيدن به خير و خرد جمعي محروم ساخته است. تا چنين جدالي وجود داشته باشد، همچنان چنين وضعيت تعليقي دست و پاي جامعه را براي رسيدن به آرامش و آباداني خواهد بست.
نامهاي كه اعلام وصول نميشود
در جوامعي كه تغيير همچون امري بديهي پذيرفته ميشود، تفاوتهاي نسلي هم امري شگفتآور نيستند و به منزله امري بديهي پذيرفته و در معادلات اجتماعي به حساب ميآيد. اما آنچه اين نسل را در جامعه ما چنان متفاوت مينماياند، ناديده گرفتن تغييرات اجتماعي و پنهان كردن آن زير رويكردي ذاتگرا بوده است كه حاصل آن نوعي دوگانگي امر واقع اجتماعي و امر رسمي بوده است. اين دوگانگي چيزي است كه هضم آن براي نسل جديد ثقيل است. شايد تجربه تروماتيك نسلهاي گذشته از ناكامي در دستيابي به آرزوها و تجربه حسرتهاي هميشگي، چنان ايشان را به سوژههايي «آموخته به درماندگي» تبديل كرده باشد كه شيوههاي آزاد ابراز وجود را از ياد بردهاند و تبديل به سوژههايي شدهاند فرسوده، افسرده و نق زن كه مدام در حال نشخوار ناخرسندي بدون اميدي براي تغيير هستند. سوژههايي دلخوش به فتوحاتي مثل گرفتن يك وام بانكي و افزايش حقوق 10 درصدي در تورم 40 درصدي. نسل جديد در دامان خانوادههايي اينچنين پرورده شدهاند، خانوادههايي با اولياي ناكام و ناخرسند كه تمام اين ناكامي و ناخرسندي را هرروزه در حوزه خصوصي و در خانواده ابراز و بلكه نشخوار ميكند، در عين حالي كه دلزده از تمام ممنوعيتها و محروميتهايي هستند كه چشيدهاند، آرزويشان براي آزادي را با پرورش فرزنداني با حداقل نهي و ممنوعيت محقق ميكند. به هر حال هميشه اولياي استطاله آرزوهاي برآورده نشدهشان را در فرزندانشان جستوجو ميكنند. آرزو براي فرزندان، تجسم آرزوهاي برآورده نشده والدين است. نسل «زي» همچنان فرزند دنياست، كسي كه عملا در فضايي شبكهاي رشد كرده، مرزهاي فيزيكي برايش كمرنگ است، تحرك اجتماعي را مفروض ميگيرد، همساني انسانها را حس ميكند، زندگي در كره زمين و سرنوشت مشترك انساني را درك ميكند و در «طلب كردن زندگي»- اصطلاحي كه آصف بيات اين را به كار برده است- صريح است و دچار درماندگي آموخته نسل قبل نيست. اين است كه اگرچه معترضين منحصر به اعضاي اين نسل نيستند، ولي اين نسل مشاركت شاخصي در اعتراضات دارد. اين نسل نامهرسان طلب زندگيهاي ناكرده و حسرتهاي فروخوردهاي است كه به او منتقل شده و بارقه اميدي است كه نسل سرخورده پيشين را هم به عرصه علني طلب ميكشاند. سوال اين است كه چرا تصميمگيران و سياستسازان جدّيت و تعهد كافي براي اعلام وصول اين نامه را ندارند و به جاي تصميمهاي مسوولانه همچنان از اعلام وصول طفره ميروند. چرا همچنان مطالبات اجتماعي و خواست كرامت انساني را در غالب شبهمسالههايي مثل «يا امنيت يا آزادي» صورتبندي ميكنند؟ مگر مسووليت هم امنيت و هم آزادي جامعه بيش از همه برگردن تصميمگيران و سياستگذاران كلان نيست؟ تعلل در تصديق و دادن نشانيهاي غلط حاصلي جز تخريب سرمايه و اعتماد اجتماعي و فروپاشي اصول مقوّم حيات اجتماعي نخواهد داشت. عدم تصديق و عدم پذيرش مسووليت تصميمهاي سخت، حتي ميتواند سويههاي بالقوه غرور آفرين گفتمان انقلاب اسلامي، همچون مقاومت در برابر گفتمان هژمونيك جهاني و جستوجوي راهي پايدار براي توسعه و عدالت را نيز مخدوش كند. اين امر وقتي ميتواند محقق شود كه اين سويههاي بالقوه غرورآفرين، در تقابل با آزادي و كرامت انساني مفصلبندي نشوند.