• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5343 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۵ آبان

ناگفته‌هاي محمد فنايي از سفر به امريكا و قضاوت در فينال جام جهاني- بخش دوم

خودم را مخفي كردم تا با مدونا دست ندهم و روبوسي نكنم

توي ايران ترسيدم بگويم چقدر پاداش گرفتم

علي ولي‌اللهي

در دفتر تاريخ جام جهاني و در هايلايت‌هاي اصلي آن نام يك ايراني مي‌درخشد: محمد فنايي كه در فينال جام جهاني 1994 امريكا به عنوان كمك داور حضور داشت. تا به امروز هيچ ايراني ديگري فينال جام جهاني را تجربه نكرده است. اين افتخار در زمان خودش در كشور به دليل ديدگاه‌هاي سياسي و تنگ‌انديشي‌ها آنچنان كه بايد و شايد مورد تقدير قرار نگرفت، اما هر چه از آن گذشت همانند يك شيء تاريخي ارزش بيشتري به خود گرفت. در آستانه جام جهاني با محمد فنايي گفت‌وگوي مفصلي ترتيب داديم و ايشان براي نخستين‌بار ناگفته‌هايي از نحوه حضور در ايالات متحده و قضاوتش در جام جهاني تعريف كرد. در بخش اول كه روز گذشته منتشر شد، خوانديد كه ايشان با چه مشقتي خودش را به امريكا رساند. حال امروز خواننده خاطرات جالب ايشان در سفر به ايالات متحده و ملاقات با مدونا و راكي باشيد. 

   برگرديم به پرواز شما به امريكا براي قضاوت در جام جهاني. گفتيد كه از نااميدي محض به يك‌باره همه ‌چيز درست شد.
بله، در نهايت من در سه، چهار پنج ايالت امريكا قضاوت كردم و خب يكي، دو تا ايالت هم ما داوران را براي گردش‌هاي توري دسته‌جمعي بردند زماني كه هنوز بازي‌ها شروع نشده بود. ببينيد! اينها موارد بود؛ مني كه به من ويزا نمي‌دادند و همه ‌چيز داشت نابود مي‌شد، يكهو سر از فينال جام جهاني درآوردم. خب هميشه در اين فكر هستم كه چه اتفاقي افتاد! چه كسي توانست كمك كند! به هر حال يك چيزي پشت همه اينها بود و از قديم مي‌گفتند كه اگر آن بالايي بخواهد، همه نخواهند هم مي‌شود ولي اگر نخواهد همه بخواهندنمي‌شود. خب وقتي به ايران آمدم، ديدم كه كاغذهاي من را دارند مي‌دهند. گفت آقا! اين براي شما بود كه اينجا مانده بود. گفتم دريغ از اينكه ما اين فرهنگ را داريم و خنده‌ام گرفته بود. شايد من نادرترين داور دنيا بودم كه اين اتفاقات برايم افتاد. متاسفانه اين را به چه كسي بايد مي‌رفتم مي‌گفتم؟ چه كسي گوش شنوا داشت كه يك روز برم بگويم آقا! چه بلايي هست سر من آورديد؟ كدام‌تان آمديد از من حمايت كنيد؟ كدام‌تان به من كمك كرديد كه امروز پشت من داريد شادي مي‌كنيد؟ متاسفانه اينها چيزهايي هست كه وجود دارد. تا ديروز همه از فغاني حمايت مي‌كردند. وقتي كه چيزي شد اين شكلي برخورد كردند. الان خيلي از هيات‌ها هستند كه البته يك عده‌شان هم حق دارند. مي‌گويند تا فغاني هست، داوران ما نمي‌توانند اين‌ور آن‌ور بروند. من دلم با داوران ايران است، ولي وقتي انگيزه هم ندارند خب راست هم مي‌گويند. اين مشكلات داوري ماست. اين وضعيت داوري است و فضا براي داوران ما مهيا نيست و خب امروز هم VAR قوز بالا قوز شده است. اينها تا دوره‌هايش را نبينند، نمي‌توانند جايي بروند. مقصر كيست؟ اين تغييراتِ پشت ‌سرِ همِ فدراسيون ما و مسووليت قبول نكردن درست حسابي و مشكلاتي كه امروز در كشور ما وجود دارد. اميدوارم فدراسيون جديد ان‌شاء‌الله بتواند با موفقيت كارهايش را به خوبي انجام دهد تا باعث شادي مردم ايران شود و حضور در جام جهاني بتواند براي ايران سربلندي خوبي باشد. 
   در خودِ كشور امريكا حتي همين حالا هم فوتبال آنقدر محبوب نيست؛ يعني ورزش اول‌شان نيست. در جام جهاني 94 جو عمومي مردم آن كشور نسبت به برگزاري جام جهاني را يادتان هست كه چه شكلي بود؟ استقبال مي‌كردند؟ پرشور بودند؟
اولا كه مي‌دانيد فوتبالي كه امروز مي‌گويند فوتبال، آنها soccer مي‌گويند. خود فوتبال امريكايي ملاك بود؛ يعني همه ملت امريكا عاشق فوتبال امريكايي بودند. بعد استاديوم‌هايي كه داشتند جالب هست، همه را به آن شكل بيشتر درست كرده بودند؛ مثلا چند استاديوم 80 هزار نفري داشتند كه اصلا يكي، دو تا از آنها هم سرپوشيده بود كه براي آن كار بود. يعني آن بازي عشق امريكايي‌ها بود، چون درگيري داشت. مي‌دانيد كه امريكايي‌ها از ورزش‌هاي درگيرانه خيلي خوش‌شان مي‌آيد. پول مي‌دهند كه بروند بوكس همديگر را بزنند، نابود كنند يا بروند از آن فوتبال‌هايي كه تنه مي‌زنند (راگبي؛ فوتبال امريكايي). اينها را خيلي دوست دارند. كشتي هم براي همين هست. يعني بازي‌هاي گلادياتوري را خيلي دوست دارند. يا همان كشتي امريكايي (كشتي كج)، اين كشتي در تنها كشوري كه زياد هست، امريكاست. جاي ديگر كه برگزار نمي‌كنند. بنابراين آنها در گذشته خيلي به فوتبال اهميت نمي‌دادند. تاريخچه فوتبال امريكا اصلا چيزي نداشت. اينها كم‌كم به يك جايي رسيدند كه آمدند خودشان را با دنياي فوتبال وفق بدهند. ديدند كه نه، اين فوتبال خيلي حرف براي گفتن دارد و خيلي مي‌تواند آنها را جلوي چشم بگذارد. دنيا ورزش را به اقتصاد قبول دارد. بنابراين اينها چون از نظر قدرت سياسي‌شان هم در دنيا حرف براي گفتن داشتند، تصميم گرفتند كم‌كم وارد اين حيطه شوند. شروع كردند به زدن چند تا استاديوم‌هاي مخصوص فوتبال و كم‌كم ليگ‌هاي‌شان را برگزار كردند. حالا ليگ‌هايي كه برگزار مي‌كردند، سعي مي‌كردند از خارج بازيكن‌ بخرند. مي‌بينيد كه الان هم اكثر تيم ملي‌شان خارجي هستند، ولي تابعيت آنجا را گرفتند. چرا ما الان داريم از آنها مي‌ترسيم؟ چون اكثر اينها يا انگليسي هستند يا كشورهاي پيشرفته كه فوتبال در آنها بازي مي‌كنند. لذا اينها آمدند اين كار را انجام دادند و كم‌كم زماني كه همه ‌چيز را مهيا كردند و بدون تعارف چون پرچم‌شان بالا بود و در همه‌ جاي دنيا مي‌توانستند نفوذ داشته باشند در فيفا و اينها شركت كردند و انتخاب شدند. زماني كه انتخاب شدند، تصميم گرفتند با قدرت كار كنند. اين آمادگي را هم پيدا كرده بودند و استاديوم‌هاي متعددي را آماده كردند و تقريبا به خاطر دارم كه در 9 ايالت امريكا مسابقات برگزار شد. امريكا كشور كوچكي نيست و بسيار بسيار پهناور است؛ يعني جالب است فقط من از لس‌آنجلس مي‌خواستم به نيويورك بروم، 6 ساعت روي هوا بودم. خيلي فاصله‌ها زياد است. شهرهايي كه ما براي داوري مي‌رفتيم بايد مثلا 5-4-6 ساعت در هواپيما مي‌بوديم. بنابراين خب به اين ايالت‌ها خيلي رسيدگي كردند و اين بازي‌ها را انجام دادند. خودِ فوتبالش هم كم‌كم مطرح شد. درست است كه به مراحل بالا نيامد، ولي به هر حال يك فوتبالي بود كه داشتند حمايت مي‌كردند. 
   شكل ميزباني امريكا چطور بود؟
من شايد به جرات بگويم و البته اين را تاريخ دارد نشان مي‌دهد كه بهترين و بانظم‌ترين جام جهاني تاكنون در امريكا بوده است. اين را آمار هم نشان مي‌دهد. اولا يك استاديومي نبود كه كمتر از 70 هزار نفر ظرفيت از نظر تماشاچي داشته باشد و بنابراين طرفدار زياد پيدا كرد. كشوري بود كه همه تيم‌هايي كه در دنيا وجود داشتند، مي‌خواستند بروند. تماشاچي‌ها به ‌راحتي هم مي‌رفتند چون بدون تعارف، اگر امروز بپرسند قطر يا امريكا؟ كدام توريست به قطر مي‌رود؟ به امريكا مي‌روند، به آلمان يا به فرانسه مي‌روند. اين يك واقعيت است. يك محدوديت‌هايي هم خود قطر گذاشته است بر مبناي خودش. حالا شما حساب كنيد ما مثلا براي جام جهاني كانديد بوديم و انتخاب هم مي‌شديم. چه بلايي سر اين لژيونرها مي‌آورديم؟ اصلا كسي رغبت مي‌كرد به ايران بيايد با اين فرهنگ ما؟ خب براي آنها سخت است و سخت بود كه مثلا توريست به ايران بيايد! اين است كه الان قطر پرهزينه‌ترين جام جهاني دنيا را دارد انجام مي‌دهد؛ يعني يك چيزي حدود بيش از 220 ميليارد دلار هزينه كرده است. شوخي نيست! هزينه يك كشور است. شما قبلا يك سوال در مورد ديدگاه مقامات نسبت به سفر من پرسيديد. اين را بايد اضافه كنم كه اين فضا براي ما مهيا بود ولي به هر حال آن موقع‌ها سخت مي‌گرفتند ولي امروز راحت‌تر است براي ورزش كه به كشور امريكا بروند. آن موقع‌ها اين مساله تهاجم فرهنگي ملاكي بود كه حضرت آقاي خامنه‌اي فرموده بودند. مسوولان هم تبعيت مي‌كردند ديگر. تهاجم فرهنگي مثلا از چه كشوري؟ از آلمان اگر به ايران بيايد كه ما خشنوديم. از سوييس به ايران بيايد كه خوب است. آنها مي‌گفتند مثلا از امريكا نمي‌خواستيم مورد تهاجم فرهنگي قرار بگيريم. مخالف فرهنگ ما بود. پس بنابراين آن زمان‌ها قطعا اين شوراي برون‌مرزي خيلي مخالفت مي‌كرد. شايد در آن تاريخ ما خيلي از تيم‌هاي‌مان نتوانستند بروند و خب من همه‌اش ترسم از اين بود كه نكند مخالفت كنند، چون به هر حال دست سياسيون بود و آنها مي‌توانستند خيلي راحت بگويند كه نه، ايشان نبايد برود. آن هم به تنهايي!
   از حضورتان در امريكا مي‌گفتيد...
من حقيقتا دلم در امريكا گرفته بود، چون تنها بودم. من يادم هست كه ما را به بازديد از ستاد ژورناليست‌ها (آن خبرگزاري‌هايي كه بودند) بردند. من در آنجا حقيقتا دلم گرفت. ديدم يك ايراني وجود ندارد. حتي يك خبرنگار ايراني نبود. البته در سايت‌ها مي‌آمديم؛ آن موقع چند تا خبرگزاري مثل خبرگزاري رويترز و اينها بودند و شما بايد منتظر مي‌شديد كه روي سايت‌ها چه مي‌آيد! كسي ارتباط نداشت كه! من وقتي انتخاب شدم براي فينال (كه خودش دنياي ديگر دارد كه چطوري شد) نزديك بود تا مرز سكته هم پيش برويم. شما يك سوالي كرديد از اينكه من وارد زمين كه شدم، استرس نداشتم؟ ولي واقعيت اين است كه من در رفتن خيلي استرس داشتم و حتي مدام نگران بودم نكند چه بشود، چه كار بشود، چطوري است، آيا ايراني‌ها اين بازي را مي‌بينند يا ... چون مي‌دانيد! فينال در وقت امريكا ساعت 12.5 ظهر بود. 
   بله؛ اينجا بدموقع بود.
اين هم بالاخره باز همان مساله اقتصاد بود. اينها مي‌خواستند كاري كنند كه حداقل در اروپا ساعت 9-8 يا 10 شب باشد كه فكر مي‌كنم ايران 11.5 اين حدودها بود. بنابراين ما اين مسابقه را در گرما و شرجي بودن خيلي شديد برگزار كرديم. در رختكن كه بودم خيلي استرس داشتم. ما چهار تا داور بوديم كه داور چهارم از داورهاي سرشناس دنيا اهل آرژانتين بود. تجربه او خيلي بالا بود. او ديد كه من يك مقدار در پوشيدن لباس و اينها حالت استرس دارم، گفت چه خبر است چي شده؟ خوبي؟ مي‌ترسي؟ گفت بيا اين آدامس رو بگير بجو. تا آخر آدامس را بجو. تسلط پيدا مي‌كني. واقعا هم همين بود. حالا در ايران شايد آدامس جويدن در يك مسابقه بزرگي از نظر ما خيلي فرهنگي نيست؛ ولي به هر حال آن آدامس به من خيلي آرامش داد و خب كار را هم به نحو احسن انجام دادم كه مورد تقدير فيفا هم قرار گرفت و يك پاداش بسيار مهم و بزرگي در آنجا به من به عنوان برترين كمك‌ داور دادند. حالا مي‌گويم؛ ما فضاي مجازي نداشتيم و انعكاس آن خيلي نبود ولي ساندرو پل به عنوان بهترين داور (خدابيامرز) و من هم بهترين كمك‌ داور دنيا شدم. ولي چه انعكاسي آنجا شد؟ چه ارزشي براي اينها داشت؟ هيچي. خب من در آسيا هم در يك برهه‌اي بهترين كمك داور آسيا شده بودم. چه اتفاقي براي اينها بود؟ ولي آنجا به من پاداش دادند؛ به‌ صورت نقدي پول دادند، دلار دادند... اينها همه بود ديگر. من در ايران نمي‌خواستم بگويم، مي‌ترسيدم بگويند مالياتش را بده (باخنده) اينها يك پاپاسي خرج من نكردند و همه اينها را فيفا خودش از شروعش انجام داد. فيفا در ايران كه بودم به من حرمت مي‌گذاشتند، چه برسد به آنجا كه برسم. 
   از حاشيه‌هاي حضورتان در امريكا چيزي به خاطر داريد؟ 
حاشيه كه بود ولي خب من خيلي از مسائل را در آنجا رعايت مي‌كردم، چون بالاخره كشور امريكا يك جور متفاوتي بود. حتي مثلا من يادم است كه يك جاهايي ما مي‌رفتيم و استقبال كه مي‌كردند، خيلي‌ خانم‌ها مي‌آمدند و دوربين‌ها هم بود. نوع لباس پوشيدن‌شان و اينها يك جوري بود. من مي‌رفتم پشت دوربين‌ها قايم مي‌شدم. جالب است به شما بگويم مدونا آمد و برنامه داشت و شروع كرد و زماني كه كارش تمام شد، آمد با همه دست داد. ما كه داشتيم وارد مي‌شديم، خيلي‌ها را هم داشت مي‌بوسيد و من فوري نشستم بند كفشم را بستم كه ديده نشوم. (باخنده) 
   يعني براي اينكه با شما دست ندهد، نشستيد بند كفش‌تان را بستيد؟
بله، هم دست دادن و هم اينكه خيلي‌ها را هم مي‌بوسيد. مي‌خواستم در دوربين‌ها نباشم. روماريو و ببتو و باجيو و اينها همه بودند. ما داورها در صف اول بوديم ديگر؛ بعد داشت دست مي‌داد كه من زود نشستم بند كفشم را بستم.
   اين را البته به شوخي مي‌پرسم الان پشيمان نيستيد؟ (باخنده) 
پشيمانم! (با خنده) البته شوخي مي‌كنم. ببينيد من در امريكا ترس اين را داشتم كه اگر بگويند از كجا آمديد، بگويم ايران، يك چيزي هم به من بگويند! والله بزرگ‌ترين مسوولان‌شان (خب ما در ارتباط بوديم ديگر) وقتي مي‌گفتم من از ايران هستم، بغلم مي‌كردند. خودِ رييس‌جمهور امريكا وقتي جام را داشت مي‌داد، به من دست داد و تبريك گفت. شما ببينيد! من نه آدم سياسي هستم و نه چيزي؛ ولي به هر حال اين مسائل در دنياي پيشرفته وجود دارد كه هيچ كسي با انسان‌ها بد نيست مگر عكس آن ثابت شود. بنابراين دوستي، صلح و صميميت الگو و سرچشمه زنده بودن انسان‌ها در دنياست كه متاسفانه ما در كشورمان نداريم و اين روزها هم كه روزهاي تلخ زندگي مردم ايران است كه اميدوارم به خير بگذرد.
   جناب فنايي! در امريكا كه بوديد، به بازار در سطح شهر هم براي خريد و اين چيزها رفتيد؟ مي‌خواستم ببينم جو مردم، بازار و خيابان‌ها چطوري بود. 
من چون از ايران آمده بودم، امريكايي‌ها ترس اين را داشتند كه نكند براي من يك اتفاقي بيفتد، چون وقتي من به امريكا رفتم، ديگر حفاظتم با امريكا بود. من محافظ داشتم. يك محافظ قوي‌ هيكل داشتم و هر جا كه لازم بود، مثلا وقتي مي‌خواستم به خريد و اينها بروم، همراه من مي‌آمد كه حالا يا به من صدمه‌اي نزنند يا اتفاقي نيفتد. نه براي اينكه مواظب من باشد. نه! ولي من مراقب بودم. من چند ايالت امريكا رفتم و همه‌اش هم درگير مسابقات نبوديم. ما در هتل بوديم و بعد مي‌توانستيم برويم بيرون. مي‌دانيد كه امريكا در محله‌هايش هايپر و سيستم‌هاي سوپرماركت‌هاي بزرگ داشت و من اينجور جاها رفتم خريد كردم. يك خاطره‌اي بگويم؛ من در دالاس در كمپ بودم. تلفني به من شد كه ديدم يك نفر به من زنگ زد. به زبان فارسي هم صحبت مي‌كرد. گفت آقاي فنايي! گفتم بفرماييد. گفت من از طرف آقاي نمي‌دانم دكتر فلان صحبت مي‌كنم. گفتم ايشان چه كاره‌ است؟ گفت رييس‌كل هتل‌هاي زنجيره‌اي امريكاست (يك چيز معروفي بود). يعني طرف خيلي خيلي معروف بود و رييس بزرگ‌ترين هتل‌هاي لاكچري امريكا بود. اين فرد يك ايراني‌الاصل بود؛ حالا از بچگي در آنجا بوده يا چه. بعد ديدم گوشي را به ايشان داد و صحبت كرد. گفت آقاي فنايي! ما شنيديم كه رسانه‌ها مرتب از شما مي‌نويسند. ما فهميديم كه جاي شما در فلان جاست و تقريبا نزديك هستيم و من خيلي خوشحالم و مي‌خواهم از شما دعوت كنم با ما ناهار بخوريد اگر فرصت داريد. بالاخره گفتم باشد؛ فلان ساعت و فلان روز. ديدم يك ماشين آخرين سيستم فرستادند و ما را به آنجا بردند. آن مرد يك مرد متشخص ايراني بود كه اصلا آدم لذت مي‌برد از ديدنش. ما با ايشان شروع كرديم به صحبت كردن راجع به دفتر و تشكيلات ايشان. هتلش يك هتل خيلي عجيب و غريبي بود. بعد حتي به خاطر من يك شام داورها را دعوت كرد. از طريق فيفا هماهنگ كردند و از داوران دعوت كردند چون دو، سه تا تيم‌هاي جام جهاني هم قبل از مسابقات در آنجا بودند مثل مكزيك و ... يكي، دو تا تيم هم در آنجا بودند. ما را دعوت كرد و خيلي حرمت گذاشت. يك كادوي ارزشمند و 8-7 هزار دلار هم در پاكت گذاشت و داد و گفت باعث افتخار است و يكسري كادوهايي بعدا براي من فرستاد. ايشان خيلي در امريكا معروف بود. بعد شب سخنراني كرد و داشت انگليسي صحبت مي‌كرد و بعد من را معرفي كرد. گفت ايشان فلان و اينها ... بعد همه هم براي ما دست زدند. خب ببينيد! چقدر ارزش قائل هستند و من آنقدر خوشحال بودم كه يك ايراني اين‌طوري است. بعد داشت خاطراتش را براي من مي‌گفت. گفت من اينجا متولد شدم. پدرِ من در هتل با ظرفشويي بالا آمد و من خودم او را كمك مي‌كردم و كم‌كم كه بزرگ شدم براي خودم كار كردم. گفت يعني پيشرفت انسان‌ها در امريكا دست خودشان است. يك كارگر مي‌تواند رييس يك هتل بشود. حتي در كمپ خودِ ما (كمپ كوپر) يك ايراني بود كه مسوول خدماتي بود. او ما را شناخته بود و آدم خيلي بامعرفتي بود. حتي يك شب من به منزل او رفتم كه همان نزديكي‌ها بود. كمپ كوپر، كمپ ورزشي پزشكي بود. در دنيا يك كمپ عجيبي بود. واقعا من اگر بخواهم آنجا را تشبيه كنم، مثل بهشت بود. آدم‌هاي پولدار دنيا، آنهايي كه در سن‌هاي بالا هستند و بيماري و مريضي دارند و نياز به حمايت دارند به آنجا مي‌آيند با پول‌هاي كلان. همه‌ چيز دارد. يعني شما نگاه مي‌كنيد، مي‌بينيد 10 تا استخر و سونا، 10 تا زمين تنيس، زمين‌هاي چمن كه آن موقع من اصلا نمي‌دانستم اينها چيست. پيست‌هاي تارتان. بين تارتاران‌ها جوي آب. بعد مي‌ديدم آدمي مثلا 90 ساله كه در گوشش گوشي دارد نم‌نم مي‌دود با مربي متخصص. يعني ما چيزهايي را در آنجا مي‌ديديم كه مي‌گفتيم آخر، يعني اينجا كجاست! ما چرا آنقدر با دنيا فاصله داريم! خب حالا شما ببينيد 28 سال قبل بود. الان برويد ببينيد چه خبر است. اين مسائل بود و اينها چيزهايي بود كه بهترين خاطرات زندگي من در طول 70 سال، همان دوراني بود كه در امريكا بودم. حتي يك شب ما را دعوت كردند و به يك هتل تاپ در لاس‌وگاس بردند ولي گفتند اگر كسي برود قمار كند و ما بفهميم، همين جا بيرونش مي‌كنيم. چون مي‌گفت مي‌روند مي‌بازند و گند مي‌زنند به بازي‌ها. 
   پس با اين شرايط در فينال سوت زديد.
اين را بگويم هيچ ‌وقت در هيچ جام جهاني‌اي برزيل به آن با طراوتي بازي نمي‌كرد. فقط فينال را استرس داشت، وگرنه ايتاليا كه جزو ضعيف‌ترين تيم‌ها بود و حتي با نيجريه در يك‌چهارم نهايي با كمك داور مكزيكي بالا آمد. بنابراين تيم ايتاليا ضعيف بود؛ ولي در فينال به هر حال بعد از 20 سال اينها به هم افتاده بودند. حالا خاطراتي شخصي هم دارم. اينكه آن خبرنگارها و ژورناليست‌هاي ايتاليايي وقتي من انتخاب شدم، داشتند به من بد و بيراه مي‌گفتند. 
   بدوبيراه مي‌گفتند؟!
مصاحبه كه مي‌كردند، مي‌گفتند مگر تو كي هستي كه ... 
   شما را جدي نمي‌گرفتند؟
نه ديگر؛ مثلا مي‌گفتند ايران؟ اصلا تو چطوري انتخاب شدي؟ براي ما سخت است. ما بعد از 20 سال به برزيل افتاديم. خب مي‌دانيد سال 74 هم اينها با برزيل بودند كه 4-1 باختند. مي‌گفتند آخر تو ناشناخته‌ هستي. گفتم يعني چه؟ گفتند آخر ايران فوتبال ندارد. گفتم ما قهرمان پكن بوديم. گفت اصلا فوتبالِ آسيا كه چيزي نيست. اصلا المپيك آسيايي آماتور است و فوتبال نيست كه. يك حالتي به اين صورت داشتند و بعد من جواب‌شان را دادم كه آقا! ‌شما از من چي مي‌خواهيد؟ يعني يك جورهايي اينها بلد بودند. ايتاليايي‌ها چون تعليم‌ داده ‌شده مافيا هستند، عادت دارند كه به يك طريق روحي و رواني آدم را تضعيف كنند. من اصلا نبايد با اينها مصاحبه مي‌كردم (ممنوع هم بود)؛ ولي اينها خِر من را در همان هتل فيفا گرفتند، چون ما به هتل آنها رفته بوديم. گفتم شما مشكل‌تان چيست؟ برويد با همان فيفا حرف بزنيد، ببينيد آنها چرا اشتباه كردند من را انتخاب كردند. لحظه‌اي كه آنها اسامي داوران فينال را اعلام كردند پشت‌ درهاي بسته بود و درباره داورها تصميم گرفتند، خب ما همه‌اش 10 نفر بيشتر نمانده بوديم. از دالاس مقرمان را به لس‌آنجلس بردند. فيفا در آنجا مستقر شد. ما 11-10 داور بيشتر نمانده بوديم. دو تا نيمه‌نهايي بود و دو تا رده‌بندي و فينال. من هم جزو آنها بودم. اصلا باور كنيد من به يك ايراني در دالاس گفتم آقا! يك جايي يك هتل ارزان پيدا كن كه اگر اينها عذر من را خواستند، من همين جا بمانم و به ايران نروم آبرويم برود. تا آخر بازي‌ها همين جا بمانم. ويزاي ما هم دو ماهه بود ديگر كه خدا خواست و ما به لس‌آنجلس رفتيم و جزو همان 10 تا داوري بوديم كه بايد مي‌رفتيم. 
   ديگر چه خاطره‌اي داريد؟
زماني كه من به آنجا رفتم، اتفاقات خوبي مي‌افتاد؛ مثلا يك بازديد از استوديو پارامونت داشتيم كه آنجا آرنولد و راكي و اينها كه همه دعوت بودند، با ما ناهار خوردند. آنجا 80-70 تا استوديو بود و ما همه كلك‌هاي فيلم‌هاي هاليوود را در آنجا واقعا مي‌ديديم؛ يعني الان من وقتي دريا را مي‌بينم، مي‌دانم كه چيست. وقتي كشتي را در دريا مي‌بينم، مي‌فهمم ... همه اينها را مي‌دانم. شايد كمتر ايراني‌اي اينها را بداند، چون بازديد از آنجا كار آساني نبود. حتي به ما مي‌گفتند دوربين نياوريد. ممنوع است. ما در آنجا مهمان بوديم و خيلي پذيرايي كردند و كادو دادند. اينها مواردي بود كه به هر حال در هر كشوري اتفاق نمي‌افتد. مثلا شما مي‌گوييد مي‌روم كويت، مي‌خواهم بروم كجا؟ اسب‌سواري، شترسواري يا نمي‌دانم چيزهاي ديگر. فرق مي‌كند. قطر را مي‌گويم؛ خودم قبلا در قطر بودم. البته الان قطر كشور خيلي پيشرفته‌اي شده است. با نفتش همه كار كرده است. ولي خب آن فرهنگش بايد حفظ شود ديگر؛ فرهنگ مسلماني‌اش. آنها به معناي واقعي مسلمان هستند و مثل ما نيستند كه زوري مسلمان مي‌شويم. آنها خودشان به هر حال خيلي رعايت مي‌كنند. من يادم هست كه سه، چهار بار به آنجا رفتم و يكي، دو بار هم در آنجا قضاوت كردم. الان جام‌جهاني حتي موردِ انتقادِ خيلي از كشورها قرار گرفته كه اينجا كجاست كه ما مي‌رويم؟ همه مي‌خواهند توريست برود. مي‌خواهند طرفدارهاي‌شان بروند آزاد باشند، مشروب بخورند، كاباره بروند، نايت‌كلاب بروند و اينها چيزهايي است كه در قطر وجود ندارد. خب اگر كسي مي‌خواهد با يك خانمي آنجا به يك هتل يا يك اتاق برود، حتما بايد مدرك زن و شوهري داشته باشند. خب اين براي دنيا خيلي سخت است؛ ولي حالا به هر حال مثل اينكه يك مقداريش را آزاد گذاشتند حالا بايد ديد كه چه اتفاقي مي‌افتد.
   شما قبل از اينكه به امريكا برويد دور دنيا را گشته بوديد و خب ايران هم كشور وطن شماست. اين تفاوت سطح كشورها را در امكانات و شرايط ميزباني‌ها و هتلينگ چطور ارزيابي مي‌كنيد؟
سوالات شما شايد فردا براي خود شما هم دردسر شود (با خنده) . به هر حال اينكه از واضحات است؛ مگر كسي در دنيا مي‌تواند پيدا شود صادقانه صحبت كند و بگويد مثلا اقتصاد امريكا نسبت به كشورهاي دنيا ضعيف است يا ايراد دارد! نه؛ اصلا چنين چيزي وجود ندارد. امريكا يك كشور پهناوري است و جالب است به شما بگويم مردمش مشغول كارهاي خودشان هستند. آنجا پارتي بازي اصلا وجود ندارد. اين يك واقعيت است و يك مثال هم مي‌زنم. هر كسي سرش به كار خودش است. هر كس مي‌خواهد پيشرفت كند، بايد كارش را به خوبي انجام دهد. هر كسي مي‌خواهد درآمدزايي كند، بايد به نحو احسن انجام دهد و بنابراين امريكا اين شكلي كه ما در اخبارها مي‌شنويم الان دارد منفجر مي‌شود و الان اقتصادش نابود شده، نيست. آنها هر لحظه كه اراده كنند، مي‌توانند تحولات اقتصادي‌شان را تغيير دهند. بنابراين اصلا قابل مقايسه با هيچ جاي دنيا نيست. من به قول شما خيلي كشورها رفتم حالا چه به‌ صورت داوري و چه به ‌صورت گردشگري. خيلي رفتم. باور بكنيد امريكا چند سر و گردن از همه دنيا بالاتر است. مثال آن هم اين است؛ امروز فرانسه يا آلمان كه يك كشور اقتصادي است (تكنولوژي بالايي دارد) اگر تصميم بگيرند كه يك كاري در دنيا انجام دهند آيا انجام مي‌دهند؟ نه. ولي امريكا هر تصميمي بگيرد، دنيا بايد انجام دهد حالا چه به اجبار و چه به زور. مگر تحريم‌هاي ما توسط چه كشوري انجام شد؟ امريكا. آن آقاي رييس‌جمهور آمد و گفت اينجوري بشود، همه دنيا تبعيت كردند. كدا‌م‌شان توانستند مقاومت كنند؟ كدام‌شان مقاومت كردند؟ هيچ كدام؛ حتي روسيه و چين كه با ما ادعاي رفاقت مي‌كنند. بنابراين حرف براي گفتن دارد. بي‌جهت نيست كه رييس‌جمهور امريكا را مي‌گويند نفر اول دنياست. حالا جايگاهش را عرض مي‌كنم؛ كاري ندارم بايدن است يا ترامپ است يا هر كسي. بنابراين اصلا مع‌الفارق است. با كشور خود ما كه اصلا. كشور ما واقعا از نظر آماري از نظر اقتصادي وضع خوبي ندارد؛ در حالي كه ما منابع بسيار بسيار غني داريم. ما از نظر داشتن معادن، منابع و انرژي شايد در دنيا بياييم نفر هفتم و هشتم بشويم؛ ولي آيا به درستي داريم استفاده مي‌كنيم؟ آنكه خب به هر حال فلج‌مان كردند. اين واقعيتي است. اين هم گاهي روي اصل اين هست كه شايد يك مقداريش را خودمان مي‌خواهيم. بنابراين اين اصلا قابل ‌مقايسه نيست. شما در امريكا هر جا كه مي‌رويد، هر چه بخواهيد فراهم است. منتها خب حالا ناامني هم دارد. من نمي‌گويم همه ‌چيز گل و بلبل است‌ها. مي‌گفتند آقا! اينجا شب به بعد يعني 12 به بعد ديگر بايد خودت مراقب باشي، چون اين سياهپوست‌ها و بي‌پول‌ها يقه‌ات را مي‌گيرند و پول مي‌گيرند و اگر ندهي ممكن است به شما صدمه هم بزنند. من يادم هست در نيويورك آقاي خرازي مرا دعوت كرد بعد از فينال و من از لس‌آنجلس به آنجا رفتم. خب آنجا هم كار سياسي كردند، 90 تا سفير كشورها را به سازمان ملل دعوت كردند، جشن گرفتند و كلا محبت كردند. گفت يك هفته بايد بماني، گفتم نه بابا من دو روزه مي‌خواهم بروم. آنجا راننده‌اش كه با پسرهاي آقاي خرازي (دو تا بچه جوان و نوجوان داشت) گفت برويم مجسمه آزادي را ببينيم و اينها. رفتيم به مقر سياهپوست‌ها، چون من يك داوري هم در نيوجرسي انجام دادم. نيوجرسي يك ايالتي هست كه يك ربع تا نيويورك فاصله دارد. خيلي هم زياد نيوجرسي رنگين‌پوست دارد. راننده در مسير داشت توضيح مي‌داد. روز هم بود، در ميانه راه اين سياهپوست‌ها مي‌آمدند گير مي‌دادند. راننده مي‌گفت نه، برو. مي‌رفت. بعد اين راننده مي‌گفت ببين! اگر شب به او پول ندهي، آن وقت شيشه ماشينت را مي‌شكند. بايد به آنها پول بدهيد. اينجا پليس هم ديگر نيست. اينها هم هست. من نمي‌گويم گل و بلبل است. به هر حال امريكا با يك وسعت زيادي، بيش از 300 ميليون جمعيت دارد. بنابراين از اين دست موارد هم وجود دارد و طبيعتا اين‌طور هم نيست كه بگوييم همه‌ چيز در امريكا سر جايش است. به هر حال اين ملت را بايد سير كنند، حالا به عناوين مختلف و با فرهنگ‌هاي مختلف. امريكا كشوري است كه هر كسي در دنيا دلش مي‌خواهد برود آنجا را ببيند و اصلا در آنجا زندگي كند، چون اسباب زندگي در تمام جاهايش فراهم است. مثلا شما به ديترويد ميشيگان برويد (من آنجا بودم) يا اورلاندو. باور كنيد مثل بهشت روي زمين است؛ يعني همه‌ چيزشان مرتب، همه‌ چيز دارند، يك شهربازي‌اي داشت كه اصلا مثل شهر بود. اينها همه وجود دارد. آيا در كشور ما اينها هست؟ كشور ما مي‌توانست از انرژي‌اش و معادن طلا و معدن‌هاي زغال‌سنگ و معدن‌هاي مس درست استفاده كند، هيچ ‌وقت نتوانستيم درست استفاده كنيم. بنابراين اين مسائلي بود كه درواقع يك سورپرايزي براي من بود كه شايد خدا خيلي دوستم داشت كه اگر جام جهاني هم رفتم، در بالاترين سطحش بودم و در بهترين كشور دنيا بودم. يا مثلا المپيك؛ من المپيك را در بارسلون اسپانيا بودم يكي از كشورهاي خوب و ديدني دنياست. يا بازي‌هاي ديگر مثلا در تونس كه خب به هر حال تونس يك كشور بسيار زيباي توريستي بود كه از كشورهاي اسكانديناوي به آنجا مي‌آمدند لب دريا آفتاب مي‌گرفتند. به هر حال آنجا هم حكومتش پادشاهي بود. بن علي بود. من وقتي لب درياي‌شان مي‌رفتم، اين توريست‌ها همه لخت خوابيده بودند آفتاب بگيرند. كسي چشم چپ به اينها نگاه نمي‌كرد. عادت داشتند كه توريست ببينند. من چند سالي هم در لبنان بودم. لبنان هم يك كشور بسيار بسيار زيباست. يعني بهترين‌ عرب‌هاي دنيا در آنجا هستند. ولي خب به هر حال آنها هم يك معايب و يك محاسني دارند. من پنج سال هم در آنجا قضاوت مي‌كردم. من كم كار نكردم، كم در جاهاي مختلف دنيا نبودم. هر جا رفتم برايم ارزش قائل بودند جز در خودِ كشورم كه اين باعث تاسف است ديگر. تنها هم من نيستم، كشور ايران فقط براي يك عده خاصي مثل اينكه درست شده؛ يك عده‌اي كه به هر حال هم دارند لذتش را مي‌برند. حالا شايد بگويم يكسري آقازاده‌ها كه در همه جاي دنيا دارند مي‌چرخند، ولي جوان‌هاي ما اينجا بيكاري و بي‌عاري و بدبختي دارند. مواد مخدر و افيون دارد همه جوان‌هاي ما را نابود مي‌كند. 


   من نادرترين داور دنيا هستم
   بهترين و بانظم‌ترين جام جهاني تاكنون در امريكا بوده است
   اگر امروز از توريست‌ها بپرسند قطر يا امريكا؟ كدام توريست به قطر مي‌رود؟
   اگر جام جهاني در ايران بود كسي رغبت مي‌كرد، بيايد؟
   من در امريكا مي‌ترسيدم بگويم ايراني هستم، اما رييس‌جمهور امريكا با من دست داد و محترمانه رفتار كرد
   رييس يكي از لاكچري‌ترين هتل‌هاي زنجيره‌اي امريكا كه يك ايراني بود، فرستاد دنبالم 
   امكانات امريكا را كه مي‌ديدم، مي‌گفتم خدايا ما چرا اينقدر با دنيا فاصله داريم؟
   ما را بردند لاس‌وگاس اما تهديد كردند كه اگر قمار كنيم از جام جهاني اخراج‌مان مي‌كنند
   خبرنگاران ايتاليايي به من بد و بيراه مي‌گفتند
   در استوديو پارامونت با راكي و آرنولد ناهار خورديم
   تمام حقه‌هاي فيلم‌هاي هاليوودي را ياد گرفتم
   با پسرهاي آقاي خرازي رفتيم نيويورك‌گردي
   انگار ايران فقط براي يك عده خاص و آقازاده‌ها درست شده و دارند لذتش را هم مي‌برند
‌خدا دوستم‌داشت كه در‌ بالاترين‌سطح‌جام جهاني و در بهترين‌جام‌جهاني قضاوت كردم

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون