ماموريت غيرممكن
مرتضي ميرحسيني
دستور رييس مشخص بود، اما امكان اجرا نداشت. دستور داده بود همه اسناد حساس را بسوزانند و از بين ببرند و تاكيد كرده بود اجازه ندهيد فهرست نام ماموران و خبرچينهاي سازمان افشا شود، اما اسناد آنقدر زياد و فرصت آنقدر كم بود كه اجراي درست و كامل دستور او ممكن نشد. ماجرا به روزهاي پاياني سيطره كمونيستها بر اروپاي شرقي برميگشت و تا آن زمان، دولتهاي كمونيستي وابسته به شوروي در لهستان و مجارستان سقوط كرده بودند، اما حكومت آلمان شرقي همچنان لجاجت ميكرد و تن به برگزاري انتخابات با حضور احزاب ديگر نميداد. بيانيه حزب كمونيست اين كشور هم جالب و هم مسخره بود. اينكه «انتخابات ميتواند دموكراتيك باشد، اما راهي براي حضور احزاب ديگر به قدرت نخواهد شد.» البته كشور ناآرام بود و مردم به حرفهاي مقامات حكومت و بيانيههاي رسمي چندان توجهي نميكردند. مردم احساس ميكردند تا همينجا به اندازه كافي به آنها (يعني به سران حزب يا به اصطلاح حكومتيها) اجازه صحبت دادهاند و از اين پس اگر حق صحبت براي كسي وجود داشته باشد، به نمايندگان واقعي مردم تعلق دارد. اعتراضات رو به گسترش از يك طرف و لجاجت حكومت از طرف ديگر، كشور را در بحران فرو برد و نوامبر 1989 در التهاب و ناآرامي شروع شد. چهارمين روز آن ماه، سران حزب كمونيست دور هم جمع شدند و در جلسهاي تصميم گرفتند قاطعانه با خواستههاي معترضان مخالفت كنند، يا به تعبير خودشان «اجازه ندهند خيابان برايشان تعيين تكليف كند.» همان روز مردم معترض، تظاهرات بزرگي را با حضور حداقل 700 هزار نفر در برلين شرقي به راه انداختند و در مركز شهر، پلاكاردي با اين نوشته را بلند كردند «ما مردم هستيم!» يكي از سازماندهندگان اين تجمع اعتراضي به نام اولريكه پوپه ميگفت «ما تغيير كرده بوديم. ديگر دنبال گفتوگو با رژيم نبوديم. كارمان به مواجهه رسيده بود، البته مواجهه عاري از خشونت. ما قدرت رژيم را زير سوال برده بوديم. حالا اين ما بوديم كه اين پرسش را طرح ميكرديم: قدرت بايد در دست چه كسي باشد؟» چيزي كه ميخواستند سرنگوني حكومت آلمان شرقي و يكپارچگي دوباره كشور آلمان بود. برتري مردم در زورآزمايي با صاحبان قدرت كه معلوم شد، بسياري از درون حكومت رنگ عوض كردند. كاري كه در كشورهاي ديگر اروپاي شرقي هم متداول شده بود و هميشه در روزهاي منتهي به سقوط ديكتاتوريها روي ميدهد. به قول ويكتور شبشتين، «در اين زمان در سراسر بلوك شوروي، بسياري از كمونيستهاي داراي سوابق تاريك اما بسيار جاهطلب، شتابان درصدد جا زدن خويش به عنوان عناصر اصلاحطلب بودند. اينها ميكوشيدند چنين جلوه دهند كه در سالها و دهههاي گذشته همراه پشت صحنه، داخل حاكميت، درصدد تغيير سيستم بودند.» خلاصه آن اعتراضها و اين تغيير موضع مرداني از بدنه حكومت، اقليت حاكم را به تنگنا انداخت. در بحبوحه تظاهرات روزهاي بعد - زماني كه مردم خشمگين فرياد ميزدند «چاقوهاي تيز و طنابهاي دار را آماده كنيد!»- بود كه دستور به سوزاندن اسناد سازمان اطلاعات و جاسوسي آلمان شرقي، موسوم به اشتازي صادر شد، در نوامبر 1989 در چنين روزي. اما چنان كه اشاره شد امكان اجراي كامل دستور وجود نداشت. هم آنقدر ضد مردم حتي عاديترين افراد جامعه پرونده ساخته بودند كه «حجم پروندهها خارج از حد تصور و سوزاندنشان ناممكن بود» و هم اينكه بسياري از ماموران اجراي دستور «به اين نتيجه رسيده بودند كه الان موقعي است كه هركسي فقط بايد به فكر نجات خودش باشد.» بسياري از پروندهها در بايگاني سازمان باقي ماندند و پروندههايي هم بودند كه ماموران - احتمالا براي بهرهبرداريهاي بعدي- با خودشان برداشتند و بردند. هر چند بخشي از اسناد، به ويژه آن اسنادي كه حاوي نام خبرچينهاي كلهگنده اشتازي بود سوزانده شد و از بين رفت.