درباره اهميت كنشهاي دانشجويان هنر
آينههاي راستين جامعه
پريس تنظيفي
در هفتههاي گذشته شاهد تحركات اعتراضي در عرصه اجتماع ايران بودهايم. بهگونهاي كه موجب اتخاذ كنشي در جامعه شده است كه پيش از اين بدين وضوح آن را مشاهده نميكرديم. نزديك به دو ماه است كه اين كنش در جريان است. اين در حالي است كه دستگاهها تلاش ميكنند با استفاده از ابزارهاي خود كنشگران را از كنش بازدارند و كنش را متوقف كنند.
بديهي است كه با رخداد چنين وضعي در يك جامعه، مناسبات پيشين نظم اجتماعي در نهايت -به قهر يا رضايت- عطف به كنش رخداده تغيير ميكند و ديگر مناسبات پيشين برقرار نخواهد بود. به بيان ديگر، نتيجهاي كه حاصل ميشود، فارغ از استحصال اهداف افراد حاضر در كنش، روابط بين نيروهاي جامعه را تغيير خواهد داد. اين يك تغيير گسترده مناسبات اجتماعي است كه به واسطه خود همه ابعاد جامعه را درگير ميكند؛ يكي از اين ابعاد، عرصه هنر است كه همواره ارتباطي تنگاتنگ با كليت جامعه دارد.
در واقع با توجه به دامنه وسيع تاثيراتي كه كنشهاي اجتماع در همه عرصههاي جامعه ميگذارد، عرصه هنر نيز متحول ميشود؛ زيرا پارادايم حاكم بر آن را در رابطه تنگاتنگ با جامعه قرار داده است.
پارادايم هنر كه پيش از قرن بيستم پارادايم هنر زيبا بود، از ابتداي قرن بيستم بدل به هنر بيانگرا شد؛ اين بيانگرايي هنرمند را قادر ساخت از بيان انديشه، افكار و آلام خود تا بيان انديشه، افكار و آلام ديگران بسته به حقيقت وجودش راههاي متفاوتي را آزادانه تجربه كند؛ در حالي كه در هر حال سرگرم شكلدهي يك گفتمان به واسطه اثر هنري است. پيش از رواج پارادايم هنر بيانگرا، پارادايم هنر زيبا كه از سوي حاكمان پيشتيباني ميشد، كاركردي زينتبخش داشت كه سرمايه حاكمان را نمودار ميكرد و جلال و شكوه بارگاهشان را رقم ميزد تا بدين وسيله پايه حاكميتشان به واسطه تفاوت شوكت حاصل از هنر با زندگي رعايا مستحكم شود و تبليغ ديدگاهشان در شكلي عالي رقم بخورد. بدين ترتيب هنر وظيفهاي تبليغاتي (پروپاگاندا) در انحصاري خاص برعهده داشت. تغيير پارادايم از هنر زيبا به هنر بيانگرا موجب شد تا نيروي هنر جهت بيان احساسات و افكار هنرمند به كار گرفته شود و از آنجا كه هنرمند در بطن جامعه خود زندگي ميكند و احساسات و افكارش متاثر از آن است، هنر هم تحت تاثير جامعه و روابط و نيازهاي آن بدل به نمودي «شخصي-اجتماعي» شد. اين موجب شد تا هنر در قرن بيستم بدل به انعكاس راستين جامعه شود. اين تغيير پارادايم كه به شكل تغيير زبان هنر عيان شد، به خوبي در تلاش هنرمندان امپرسيونيست قابل پيجويي است؛ زيرا آثار هنرمندان مكتب امپرسيونيسم به واسطه همين تغيير پارادايم، مطلوب حاكميت آن زمان نبود.
در سال 1863 امپراتور ناپلئون سوم براي مقابله با تحريك روزافزون محافل هنري در خصوص نپذيرفتن نقاشاني كه آثارشان از سوي سالن آكادمي (سالن رسمي هنر مورد تاييد دربار) پذيرفته نشده بود، حكم افتتاح يك سالن به نام رفوزهشدگان را صادر كرد تا نشان دهد چه آثار سخيفي مردود شدهاند و اينگونه از فشار روزافزون جامعه بكاهد. با نمايش آثار رفوزهشدگان در آن سالن، منتقدان آثار آنها را تقبيح كردند، اما اين واكنشي بود كه روح انقلابي اين نقاشان را تثبيت كرد. هنرمنداني مانند سزان، آدوارد مانه، كاميل پيسارو، كلود مونه، پير آگوست رنوار و ادگار دگ از جمله هنرمنداني بودند كه آثارشان در سالن رفوزهشدگان نمايش داده شده بود. بيشتر اين هنرمندان در سالهاي اوايل دهه 20 زندگي بودند (مانند سزان) و تازه سبك خود را شكل ميدادند.
تاريخ هنر نشان داد كه اين هنرمندان جوان پيريز تغييرات بزرگي بودند كه هنر قرن بيستم را با تمام عظمتش ايجاد كرد و به واقع نمايش آثارشان در سالن رفوزهشدگان، رفوزگي هنر آكادمي بود كه قدرت را در دست داشت. دانشجويان و مخاطبان هنر به خوبي استعارهها را درك ميكنند. طي نزديك به دو ماه گذشته شاهد آن هستيم كه دانشجويان هنر در كشور دست به خلق آثار هنري زدهاند كه متفاوت است از آنچه همواره از سوي حاكميت به عنوان جريان هنري قالب كشور تبليغ ميشد. ميدانيم كه با پيروزي انقلاب سال ۱۳۵۷ شمسي تشكيل نهادهايي مانند حوزه هنري نوعي جريان خاص در هنر را تبليغ كرد كه هر چند در مواردي از نظر تكنيك اجرا از تكنيكهاي هنر قرن بيستم بهره ميبرد، اما پارادايم حاكم بر آن همان پارادايمي بود كه منجر به مردود كردن آثار هنرمندان جوان در فرانسه قرن نوزدهم شد. در حالي كه آنها هنر را به قرن بيستم هدايت كردند. تلاش دانشجويان هنر در خلق آثار جديد با برخورد شديد مديران دانشكدهها و دانشگاهها روبهرو است كه با اقدامات سلبي آنها مانند مردود كردن دانشجويان و محروم كردن آنها از دريافت مدرك فارغالتحصيلي به دليل ثبت معدل صفر در كارنامه تحصيليشان همراه است. بيترديد اين هنرمندان جوان با توجه به عملكرد متفاوت و حساس خود، در حالي كه تلاشي بيوقفه براي نمود هنري جامعه و بيان آنچه رخ ميدهد دارند، در واقع يك دگرديسي در پارادايم هنري ايران ايجاد كردهاند. اين يادآور نقطه آغاز تغيير پارادايم هنر در قرن بيستم است و زماني رخ ميدهد كه جامعه به واسطه كنش كنشگران خود تغيير را تجربه ميكند. بدين ترتيب بايد انتظار داشت هنر ايران از اين پس شكل، معنا و رابطههاي متفاوتي نسبت به جامعه و اصحاب قدرت داشته باشد. دانشجويان هنر كه اكنون در دانشگاههاي كشور سرگرم خلق آثار خود با رويكردي متفاوت هستند، هنرمندان مهم آينده اين كشورند كه اهميت زيادي در تعيين سليقه و سمت و سوي هنر خواهند داشت.
نحوه برخورد مديريت دانشگاهها و دانشكدههاي هنر با آنها هيچ تاثيري در جلوگيري از تغيير پارادايم هنر كشور نخواهد داشت. اين تغيير پارادايم هنر محتوم است. آنچه باقي ميماند و در تاريخ هنر اين كشور ثبت ميشود، رفتاري است كه مديريت در برابر تغيير اتخاذ كرده است. اينكه مديران دانشگاههاي هنر تا چه اندازه پذيراي اين تغيير بودهاند و از جايگاه و توان خود براي دانشجويانشان هزينه كردهاند، همان چيزي است كه در تاريخ هنر ذيل گزارش و تحليل آثار هنري خلق شده در اين روزها، درج ميشود. به واقع آنها اكنون در نقطهاي از تكرار تاريخ و بازساخت سالن رفوزهشدگان قرار دارند. تاريخ ميتواند در تكرار زماني دايرهاي شكل گيرد و يك عمل بارها تكرار شود يا مسيري خطي داشته و پيشرفت حاصل شود.
آنچه شكوفايي را رقم ميزند، مديريتي است كه پذيراي هنر نسل آينده است. آنها ديگر پارادايم پيشين را برنميتابند و قصد ايجاد خوانشي خطي به جاي خوانش دايرهاي تاريخ را دارند. نيروي هنرمندان جوان با ديدگاههاي تازهشان همانگونه كه نيروي هنرمندان امپرسيونيسم بر آكادمي فائق آمد، بر سدسازي غلبه دارد. آنها جامعه خود را منعكس ميكنند و اين اهميت دانشجويان هنر است.