اندر مصائب روزنامهنگاری
نیوشا طبیبی
روزنامهنگار و خبرنگار جماعت در کشور ما همیشه مواجه با خطرات مختلفی بوده و هستند. به تاریخ مطبوعات ایران اگر نظری بیندازید، میبینید که اغلب مدیران و صاحبان جراید از ابتدا تاکنون اغلب از اصحاب قدرت بودهاند، گیریم زمانی در موضع مستقر بودهاند و زمانی در موضع منتقد، اما به هر روی به ساختار حاکمیت تعلق داشته و دارند. احتمالا نفس مخاطرهآمیز «نوشتن» و خبرنگاری و خبررسانی ایجاب می کرده که مالکان روزنامهها از کسانی باشند که پیچیدگیهای روابط و حساسیتها و بایدها و نبایدها و خطوط قرمز را دقیق بدانند تا بتوانند روزنامه را اداره کنند.
روزنامهنگار، با عشق و علاقه به نوشتن و اطلاعرسانی و اغلب با اعتقاد به اینکه رسالتی بر دوش دارد وارد این حرفه شده است. کسی برای مال اندوختن به این عرصه نمی آید. اینجا جایی است که آدمی کمتر روی خوشی میبیند. بیش از آنکه مورد تمجید و تحسین واقع شود، در مظان اتهام است. ناسزا گفتن به روزنامهنگار سهلترین کار است. روزنامهنگار به هر سمتی که روی بیاورد، عدهای هستند که به او اتهام انحراف و وابستگی و بیشرافتی بزنند. گرایش سیاسی هم تفاوتی در حجم و غلظت ناسزاها ایجاد نمیکند. هر سمتی که بایستید، سمت مقابل فحاشی میکند، فشار میآورد و تهمت میزند. اگر در موضع منتقد دولت مطلب بنویسید یا خدای ناکرده به انتقاد از صنوفی خاص بپردازید، خطر دستگیری و شکایت و دادسرا و دادگاه هم بسیار از آنچه می پندارید به شما نزدیکتر است.
سویه دیگر را ببینید، با قبول تمام این مخاطرات، روزنامهنگار از درآمد چندانی هم برخوردار نیست. اغلب اعتراضی هم ندارد، آنقدر نوشتن را دوست دارد که میتواند مضایق مالی شغل محبوبش را تحمل کند. روزنامهها بر دوش دو دسته روزنامهنگار می چرخد: روزنامهنگارانی که دستمزد میگیرند و روزنامهنگاران مجانی. دسته اول که دستمزد میگیرند و همانطور که عرض شد چیز دندانگیری هم نیست - به هر حال رسما روزنامهنگار محسوب می شوند. در انجمنهای مطبوعات و سندیکاهای صنفی - اگر وجود داشته باشند - می توانند با نام و نشان مشارکت کرده و از حقوق صنفی خود دفاع کنند .
دسته دوم روزنامهنگارانی هستند که برای روزنامهها حکم صفحه پرکن را دارند. برای مدیران مطبوعات بود و نبودشان یکی است. «این نباشد دیگری هست». اینها عاشق نوشتن هستند، معتاد به این هستند که وقت بگذارند مطلبی شایسته مخاطبانشان بنویسند، کاری کنند و چیزی بنویسند و حرفی بزنند که شرافتمندانه باشد. اینها هم مثل بقیه روزنامهنگاران در معرض و آماج ناسزاها و فشارها هستند به علاوه اینکه رسما روزنامهنگار محسوب نمیشوند، از دید مدیران مطبوعات هم ارج و منزلتی ندارند و همین که تریبونی به ایشان داده شده باید بروند و شکرگزار باشند.
این روزنامهنگاران که غالبا - به دلیل عدم وابستگی مادی و جناحی و سیاسی مستقل هستند، مالهکش و وسط باز خوانده و از سوی مطبوعات مقابل، به انواع و اقسام صفات رذیله معمول در ادبیات جاری آنها منسوب می شوند. مصداق چوب دو سر طلا همین روزنامهنگاران غیررسمی و نادیده گرفته شده هستند. کسانی که نه اهمیتی برای مدیران مطبوعاتی که در آن قلم می زنند، دارند و نه مخالفان، اعتدال و حقجویی و میانهروی آنها را میبینند. ایستادن در میانه و مستقل بودن، در زمانه ما سختترین کارهاست. ایستادن بر سر موازین اخلاقی و اصول وطندوستی و انسانیت و سخن گفتن از پرهیز از خشونت از کمتر کسانی برمی آید.
خداحافظی دکتر احمد زیدآبادی، نشانه ای بود از اینکه تابآوری در موضع اعتدال و خردورزی ایستادن تا چه حد ناممکن و سخت شده است.