فوتبال براي مردم
تازه مگر ميشود؟ داستان آن پدر و پسري است كه ميخواستند چهارپاي خود را به بازار ببرند و بفروشند. فوتباليست ما نه كنشگر سياسي است، نه مبلغ نظام و نه عامل براندازي. جواني است كه اين روزها در حساسترين برهه زندگي حرفهاي خود قرار دارد و چشم ميليونها ايراني به ساقهاي اوست. اينكه سرود بخواند يا نخواند؛ اينكه بعد از گل خوشحالي بكند يا نكند؛ اينكه مچبند مشكي ببندد يا نبندد و... همه در حاشيه است. اجازه دهيم سرش به كار خودش باشد، به حرف مربياش دقت كند و به نداي قلبش (هر چه هست) گوش دهد. فوتباليست ما چه سرود بخواند و چه نخواند هم باشرف است و هم باغيرت، چون از تلاش و همت و حميت خودش به اينجا رسيده و نان بازوي خودش را ميخورد. طبيعي است افرادي كه همه چيزشان از آقازادگي و رانتها و دوپينگهاي سياسي در داخل يا خارج از كشور به دست آمده اين را نفهمند و قياس به نفس كنند. عرضم تمام! آقاي جمهوري اسلامي، آقاي كيهان، آقاي سايبري، ايران اينترنشنال، آقاي برانداز و آقاي معترض... به كار خودت برس و بگذار فوتبال هم كار خودش را بكند. در همه عرصهها دوقطبيسازي و نفرتپراكني و اختلافافكني را از حد گذراندهاي و حالا به فوتبال رخنه كردهاي. اما از اين نمد كلاهي برايت درنخواهد آمد. فوتبال، فوتبال است و متعلق به مردم. «بگذاريد لااقل فوتبال براي مردم بماند».