به بهانه نامه دكتر حسين مصباحيان استاد و پژوهشگر فلسفه
فلسفهورز دانشگاهپژوه
محسن آزموده
دو، سه روز پيش در ميان اخبار ريز و درشت و نگرانكننده اين روزها، نامه دكتر حسين مصباحيان، استاد و پژوهشگر فلسفه خطاب به دانشجويان و همكارانش را خواندم كه وضعيت نابسامان استخدامي خود را در گروه فلسفه دانشگاه تهران طي 16 سال گذشته، شرح داده و ضمن توصيف فراز و نشيبها و سختيهايي كه تحمل كرده، درنهايت نوشته بود: «اينك اما كه بار ديگر و اينبار همراه با پيگيري مصرانه رياست فعلي دانشكده ادبيات در از كار انداختن هر سه پرونده تمديد، تبديل و تغيير وضعيت، فاقد قرارداد استخدامي و در عمل اخراج شده به حساب ميآيم، اندازه اجحاف را از اندازه تحمل خود بيشتر ميبينم و ضمن اعلام انصراف از پيگيريهاي بيحاصل حقوقي و قانوني، آن هم در شرايطي كه حقوق مهمتر مردم به رسميت شناخته نميشود، كنارهگيري ناگزير خود از ادامه كار در دانشگاه را اعلام ميدارم.» (پايان نقل قول) متن تلخ و ناراحتكنندهاي است.
دقيقا دكتر مصباحيان را 16 سال است كه ميشناسم، من هم در سال 1385 به عنوان دانشجوي كارشناسي ارشد به گروه فلسفه دانشگاه تهران رفتم. شاگرد كلاسهاي ايشان نبودم، اما در جريان انتخاب موضوع پايان نامه از نزديك با او آشنا شدم. غير از خوشتيپي و ظاهر غيررسمي آنچه چشمگير بود، گشادهرويي و مهرباني و صميميت با دانشجويان بود، امري كه در ميان اساتيد، اگر ننويسم بيمثال، لااقل ميتوانم بگويم بسيار نادر است. حوزههاي پژوهشي مورد علاقهاش هم تفاوت بارزي با علاقهمنديهاي استادان ديگر داشت يعني به جاي سير در عالم مثل و ايدههاي استعلايي و شرح و تفسير تاريخ فلسفه و انديشههاي فيلسوفان كلاسيك، به تفكر در بطن تاريخ و پيوسته به امور سياسي و اجتماعي علاقه داشت، به همين خاطر در چارچوبهاي متصلب فلسفه دانشگاهي ما، ناگزير درس فلسفههاي معاصر را ارايه ميكرد. هيچگاه نكتهاي را كه در جلسه دفاع پايان نامهام به عنوان داور گفت، فراموش نميكنم. من طبق روال، ابتدا مختصري درباره علل و انگيزههاي فلسفه خواندن و پرداختن به موضوع خاص پاياننامه گفتم و بعد مثل همه درباره موضوع پاياننامه و كاري كه كردم، شرح دادم. بعد از اين شرح، دكتر مصباحيان گفت، آن بخش ابتدايي صحبتها يعني آن روايت شخصي و بيان تجربه زيسته مهمترين بخش اين صحبتها بود، زيرا آن چيزي بود كه به معناي واقعي كلمه منحصر به فرد است و به خود نويسنده پاياننامه تعلق دارد. بعدها بود كه به نقل از نيچه خواندم كه فلسفه هر فيلسوفي، در واقع خودزندگينامه آن فيلسوف است (نقل به مضمون).
دكتر مصباحيان در بحبوحه دردسرهايي كه در سال پرمخاطره 88 برايم پديد آمد، بسيار همراهي كرد، كمترينش كمك به تهيه منابع پاياننامه كه مثل امروز اينقدر به راحتي در اينترنت در دسترس نبود. بعد از آن تا به امروز به عنوان روزنامهنگار حوزه انديشه، همواره پيگير نوشتهها و گفتارهايش در حوزه عمومي به عنوان فيلسوف-روشنفكر بودهام و بارها با او درباره موضوعات فلسفي و فرهنگي و سياسي و اجتماعي گفتوگو و از سخنرانيهايش گزارش تهيه كردهام. از معدود اساتيد فلسفه است كه نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي و فرهنگي بيتفاوت نيست و همواره در حوزه عمومي، حضوري جدي و فعال دارد. يكي از اصليترين علاقهمنديهايش مساله دانشگاه و تامل در شرايط آن است و تاكنون در اين زمينه كتابها و مقالات زيادي نوشته. دريغ داشتن دانشگاه و كار دانشگاهي از پژوهشگري كه دلبسته دانشگاه و دانشجويان است، تلخ و تاسفبرانگيز است. اميدوارم گشايشي پديد آيد و دكتر مصباحيان، با همان منش گشادهرو و دغدغهمندش، نزد دانشجويان و به دانشگاه بازگردد.