نه نقلي، نه حملي
ابراهيم عمران
روزانه به طور تقريبي يك ساعت در صبح و نزديك به دو ساعت در عصر؛ در ترافيك ميماند. قبل كرونا بارها به تاكسيراني و رييس خط زنگ ميزد. صداي اعتراض مسافران بود. هر چند هيچوقت اين همه پيگيري منجر به بهبود اوضاع نميشد. به سامانه شهرداري هم كه اميدي نبود. هميشه جوابهاي تكراري و اينكه رسيدگي خواهد شد؛ ميشنيد. ستون تلفني روزنامه شهرداري و دولت هم؛ ديگر پاي ثابت بود. هر چه از دستش بر ميآمد براي نظم دادن به خط انجام ميداد. خطي كه به شوخي ميگفت اگر بسامان شود، كشور درست ميشد! بيسبب هم نميگفت. نمونه كوچكي بود از بيمديريتي و ناهماهنگي. از طرفي رانندهها هم حق داشتند. هزينههاي سنگين لاستيك و بيمه و ساير استهلاكها، اجازه نميداد هميشه در خط كار كنند و حضور داشته باشند. به هر كي كه ميگفت اين پيگيريها را ميكند؛ لبخندي تحويل ميگرفت و جواب ميشنيد كه دلش خوش است و بهتر است كه اينگونه هم خوش بماند! دوران كرونا كمتر از خط خبر داشت. ديگر هم نميدانست اوضاع چطور است. با برخي دوستان ميآمد و ميرفت. بعد كرونا كه دل و جرات سوار شدن در تاكسي و ون را پيدا كرد؛ ديد وضع بر همان منوال است. ديگر حوصله و اعصاب پيگيري نداشت. برخي دوستان به طعنه به او ميگفتند چه خبر از تماسها و تلفنزدنها به روزنامهها! از اينكه اينگونه حق شهروندياش به سخره گرفته ميشد؛ ناراحت بود. البته بيشتر براي ديگران تا خودش. از اينكه اگر همه مثل او در پي استيفاي حق مسلم و قانوني خويش ميبودند؛ شايد گرههاي روزانه زندگي شهري باز ميشد. او نيز مانند همه ساعتها در ترافيك و در حقيقت قبل ترافيك، در ايستگاههاي تاكسي ميماند. ديگر حتي برايش توفيري نداشت ون و تاكسي چه زماني برسند. حتي توان حرف زدن با راننده و اعتراض هم نداشت. كتابش را باز ميكرد و تا رسيدن مقصد سرش را بالا نميآورد. از اينكه دستكم هفت سال به همه جا رجوع كرده بود و دست خالي برگشته بود، حزني بزرگ در خود احساس ميكرد. بارها شنيده بود در ينگه دنيا پيگيري حقوق اوليه شهروندي نه تنها واجب بلكه نشاندهنده آگاهي و دانش شهروندان است. اينجا اما گويي برعكس معنا مييافت. به روز حمل و نقل و رانندگان كه در تقويم نگاه ميكرد، اينبار او لبخندي از روي تمسخر بر لبانش مينشست؛ چه كه نه حملي درست انجام ميشد، نه ميشد نقلي از اين حمل داشت و نه راننده و مسافر از اين روز اطلاع و آگاهي! او نيز كمكم چاره را در آن ميديد كه از وسيله شخصياش استفاده كند؛ با يك خودروي اضافه كه آلودگي كم و زياد نميشد! وقتي او نتوانست پيرامونش را اصلاح كند، به طريق اولي اين پيرامون بود كه او را به سنخ خويش
در ميآورد...! آري او نيز به خيل عظيم بيتفاوتهاي اجتماع اضافه شد. با اين تمايز كه او حتي ديگر برايش حساسيتهاي گذشته وقعي نداشت. آنچنان سِر و بيحس شده بود كه گويي او نبود كه هفتهاي يكبار پيگير اوضاع خط مربوطه ميبود!