• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5380 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۸ آذر

اشغال تبريز در سال 1290 (2)

مرتضي ميرحسيني

به اينجا رسيديم كه مجاهدان تبريز به جنگ با اشغال‌گران روس مجبور شدند و در آخرين روزهاي آذر ماه به رويارويي با آنان رفتند. به قول كسروي «هركس مي‌خواست غيرت و مردانگي را تماشا كند مي‌بايست در اين روز به تبريز آيد... رزم پيش مي‌رفت تا مجاهدان پيرامون ارگ را از دشمن پرداختند و اميرحشمت از آن سوي عالي‌قاپو رسيد. در اينجا نيز يك رشته جنگ و كشتار پيش رفت تا روسيان را از عالي‌قاپو و بانك روس و آن پيرامون‌ها بيرون راندند. يك دسته از قزاقان ايراني كه روسيان با خود آورده بودند غيرتمندانه در اينجا به مجاهدان پيوستند و كساني از ايشان در گرفتن عالي‌قاپو كشته شدند. نيز شهباز نامي از دليران مجاهدان در اينجا كشته گرديد. يك دسته از روسيان در اداره شهرباني ايستادگي مي‌نمودند. مجاهدان به سراغ ايشان رفتند و از پشت‌بام و از اين‌سو و آن‌سو گرد ايشان را فراگرفتند. روسيان گريزگاه نداشتند. مجاهدان خواستند ايشان را نكشند. رجب سرابي كه در مردانگي‌هاي آن روز يكي از پيشگامان و دليري‌هاي فراوان كرده بود چون زبان روسي مي‌دانست از سنگر بيرون آمده با روسيان به سخن پرداخت و به ايشان پيشنهاد نمود خود را بسپارند و ايمني داد كه مو از سر كسي از ايشان كم نخواهد شد. در اين ميان كه اين سخن‌ها را مي‌گفت يكي از روسيان با تير از دهانش زد و مرد غيرتمند افتاده و در همان‌جا جان داد. مجاهدان چون اين را ديدند ديگر نايستاده به جنگ پرداختند و در اندك زماني يكايك روسيان را از پا انداختند. اين گفته اميرحشمت است كه پنجاه كس بيش بودند و كسي زنده نماند.» درگيري‌ها تا پايان روز (روز 29 آذر) ادامه داشت و با فرارسيدن شب، تقريبا فرونشست. «از روسيان كساني كه ماندند گريخته جان به در بردند.» البته روس‌ها لشكر پرشماري به آذربايجان آورده بودند و بيرون كردن جمعي از آنان از تبريز، به معني پيروزي كامل نبود. نبرد روز بعد نيز ادامه داشت و بيشتر اطراف باغ شمال بود. «اين باغ كه از سه سو به شهر پيوسته از هر سو با آن زدوخورد مي‌شد. روسيان كه ديروز در شهر پراكنده شده اميد مي‌داشتند به اندك زمان سراسر آن را در دست خواهند داشت امروز در باغ شمال به نگهداري خود مي‌كوشيدند و جز يك دسته از ايشان كه در قونسولگري جا داشتند و مجاهدان به ايشان نمي‌پرداختند همه در باغ مي‌بودند. امروز سختي جنگ در سوي مارالان بود. روسيان در اين كوي در خانه‌ها كشتار و تاراج دريغ نمي‌گفتند و به هر خانه‌اي درمي‌آمدند زن و مرد و بزرگ و كوچك زنده نمي‌گذاردند و بسياري را در تنور انداخته و نفت ريخته آتش مي‌زدند.» البته برتري همچنان با مدافعان شهر بود. «هركس مي‌دانست دولت روس چندين صدهزار سپاه داد و اين جنگ با او به جايي نخواهد رسيد و هركس آينده بيمناكي را با چشم مي‌ديد با اين همه جوشش خون و غيرت مردم را آسوده نمي‌گذاشت. در اين چهار روز حالت‌هاي شگفتي از مردم ديده مي‌شد كه بايد در تاريخ يادگار ماند.» مثلا «جوان هفده ساله بي‌خانماني را مي‌گويند كه شب‌ها در بازارچه نوبر مي‌خوابيده است. در شب دوم يا سوم جنگ دو تن سالداتي از بازارچه مي‌گذشته‌اند. جوانك خود را در پاچال نانوايي پنهان مي‌كند و جز يك كارد بزرگي با خود نداشته است. چون سالدات‌ها از نزديك مي‌گذرند جوانك بيرون پريده و از پشت سر يكي را گرفته با كارد زخم‌هاي پياپي مي‌زند و تفنگ او را از دستش مي‌گيرد. آن ديگري سراسيمه گريخته خود را بيرون مي‌اندازد و جوانك تفنگ و فشنگ شكار خود را برداشته به مجاهدان مي‌پيوندد.» درگيري‌ها در روزهاي بعدي، با شدت و ضعف در نقاط مختلف شهر ادامه داشت. مجاهدان تبريز از شهرشان دفاع مي‌كردند و مصمم بودند با كمترين آسيب به شهر، دشمن را بيرون كنند. اما روس‌هاي مهاجم هيچ خط قرمزي نداشتند و از به توپ بستن خانه‌ها و به خاك و خون كشيدن مردم عادي ابا نمي‌كردند. (ادامه دارد) 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون