• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5418 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۳ بهمن

زندگي با دست‌هاي خالي

روايت «اعتماد» از دشواري معاش براي پاكبان‌هاي ايرانشهر كه حقوق هر ماه را 5 ماه بعد مي‌گيرند

بنفشه  سام‌گيس

كارگران پاكبان ايرانشهر، حقوق مهرماه را هفته قبل گرفتند و حالا بابت مزد آبان و آذر و دي و بهمن منتظرند. هنوز نمي‌دانند آيا كارفرما حق بيمه پاييز را واريز كرده يا نه و هيچ اميد ندارند تا پايان سال همه طلب‌هاي مزدي‌شان را بگيرند. 5 سال است كه كارگران پاكبان ايرانشهر، زندگي‌شان را با قرض و وام مي‌گذرانند. هر ماه از سال، حقوق 3 و 4 و 5 و 6 و 7 ماه قبل را مي‌گيرند و براي جبران هزينه‌هاي زندگي در شهري كه قيمت اداره معاش، تفاوت زيادي با پايتخت ندارد، به خويشان دور و نزديك رو مي‌اندازند و وام و قرض مي‌گيرند و حقوق كه گرفتند، قرض‌ها را پس مي‌دهند و سه هفته بعد، دوباره به خويشان دور و نزديك رو مي‌اندازند و وام و قرض مي‌گيرند و.....

 اسماعيل؛ يكي از پاكبان‌هاست و مي‌گويد بابت 8 ساعت كار روزانه، ماهي 8 ميليون تومان مزد مي‌گيرد. 8 ميليون تومان مزد به علاوه 550 هزار تومان حق مسكن و ديگر هيچ چون 14 سال است خبري از عيدي و سنوات و اضافه‌كار نيست.
«8 ساعت كار مي‌كنيم. قرارداد 6 ماهه با شهرداري داريم. بيمه داريم ولي حق بيمه‌ها سر موقع پرداخت نمي‌شود و وقتي براي درد و بيماري، به بيمارستان و درمانگاه مي‌رويم، مي‌گويند بيمه‌تان قطع است. من زودتر از بقيه مي‌فهمم كه حق بيمه‌مان را نداده‌اند چون هپاتيت دارم و بايد هر ماه براي آزمايش و دارو به بيمارستان و داروخانه بروم. رييس بيمارستان و صاحب داروخانه من را مي‌شناسند و وقتي هزينه را حساب مي‌كنند مي‌گويند اسماعيل، باز هم كه بيمه‌ات قطع شده و بايد از جيب بدهي. دو ماه قبل 3 ميليون و 700 هزار تومان بابت ويزيت دكتر و آزمايش و دارو به قيمت آزاد پول دادم و يك نوبت هم بايد اسفند ماه مراجعه كنم. اگر شب عيد بگويند بايد از جيب پول بدهم، آزمايش نمي‌دهم و دكتر نمي‌روم و دارو نمي‌خرم تا هر موقع كه حقوق بدهند و پول توي جيبم باشد.»
  اسماعيل خرج 4 نفر را مي‌دهد؛ خودش و همسرش به‌علاوه دو فرزند مدرسه‌رو؛ يكي اول دبيرستان و آن يكي كلاس ششم. همسر خانه‌دار اسماعيل مثل همه زن‌هاي بلوچ سوزن‌دوزي مي‌كند و اينكه پاي معاش خانواده اسماعيل تا حالا لنگ نشده، بابت همين سوزن‌زدن‌هاي همسرش بوده كه بخش زيادي از وزن خرج زندگي را به دوش كشيده. اسماعيل مثل خيلي از پاكبان‌هاي ايرانشهر، ساكن يكي از روستاهاي اطراف شهر است و مثل اغلب پاكبان‌هاي ايرانشهر، ماشين شخصي ندارد و با موتوسيكلت كهنه رفت و آمد مي‌كند. اسماعيل مي‌گويد بابت عقب افتادن حقوق‌ها بارها به مقامات شهر گفته‌اند؛ به امام جمعه، به شهردار، به اعضاي شوراي شهر..... جواب مشترك همه مقامات شهر به همه پاكبان‌هاي معترض در اين 5 سال اين بوده «پول نيست.»
 اسماعيل قبول دارد كه واقعا پول نيست چون حقوق كارمندان شهرداري هم 5 ماه عقب افتاده. اسماعيل و بقيه پاكبان‌ها، حقوق مهر ماه را هفته اول بهمن گرفته‌اند، كارمندان شهرداري و ‌آتش‌نشان‌هاي شهر، چند روز قبل حقوق شهريور را گرفتند و حالا جمعيتي حدود 700 نفر، همگي از شهردار طلبكارند.
 اسماعيل مثل همه پاكبان‌هاي ايرانشهر، چاره‌اي جز تحمل انتظار براي گرفتن حق ندارد. اسماعيل مي‌گويد وضع كارگران در دوره فعاليت شهردار جديد و در اين يكسال، بهتر شده چون در دوره شهردار قبلي، تعويق حقوق گاهي تا 7 ماه هم طول مي‌كشيد ولي شهردار جديد قول داد مشكل تعويق حقوق‌ها را حل كند و تا امروز اجازه نداده معوقات بيشتر از 5 ماه طول بكشد!
«وقتي بابت طلب حقوق‌مان جلوي ساختمان شهرداري مي‌ايستيم، مي‌گويند شما شورشگريد و براي شورش آمده‌ايد و مامور حراست مي‌فرستند كه ما را دستگير كند و هرچه مي‌گوييم ما براي حقوق‌مان آمده‌ايم انگار آن لحظه، همه شنوايي‌شان را از دست مي‌دهند. تا امروز كسي را دستگير نكرده‌اند اما به محض اعتراض، قراردادها را لغو و معلق مي‌كنند و چند وقت بيكار مي‌مانيم و كنار كوچه و خيابان دستفروشي و بنزين‌فروشي مي‌كنيم تا با وساطت نماينده مجلس و امام جمعه و فرماندار، دوباره به كارمان برگرديم.»
5 سال مدت مناسبي است براي خلق عادت؛ عادت از جنس خو گرفتن به زندگي نسيه. امروز و مطابق تقويم زمستاني كار كني ولي حساب و كتاب زندگي را مطابق مزد تابستاني بچيني و كم بياوري. اسماعيل مي‌گويد پاكبان‌ها، خودشان را با وعده‌هاي بي‌سرانجام وفق داده‌اند. وفق دادن معاش و شكم و هزار خرج لازم و نالازم زندگي با بي‌نظمي پرداخت حقوق براي خانواده يك كارگر پاكبان و آن‌هم ساكن در ايرانشهر كه مخزن دپوي سوخت قاچاق بلوچستان و ايستگاه اعزام سوخت‌كش‌ها به مرز خاكي ايران و پاكستان است، اين معني را دارد كه پاكبان‌ها، به جاي آنكه از مزد پاكيزه نگهداشتن شهر سير شوند، كف كوچه و خيابان‌هاي شهر دنبال نان مي‌گردند؛ بعضي از پاكبان‌ها در روزهاي تعطيل به كارگري پاي ساختمان‌هاي در حال ساخت مي‌روند و آجر و كيسه سيمان و ميلگرد و بلوك سيماني جابه‌جا مي‌كنند. بعضي ديگر، بعد از نظافت شهر، با پرايد و پژو و وانت اجاره‌اي مردم، به مسافركشي و باركشي مشغول مي‌شوند. در خيابان‌هاي ايرانشهر، در تمام ساعات شبانه‌روز تعداد زيادي دستفروش و بنزين‌فروش مي‌شود ديد كه بعضي‌شان همين پاكبان‌هاي ايرانشهرند؛ بعد از ساعتي كه خيابان‌هاي شهر را جارو مي‌زنند و زباله‌ها را جمع مي‌كنند، جعبه چوبي پرتقال و سيب و سيب‌زميني و پياز كنار خيابان مي‌چينند يا دبه و گالن 20 ليتري و 70 ليتري كنج جدول پياده‌رو مي‌گذارند و از مشتري‌هاي تازه‌نفس پمپ‌بنزين‌ها، بنزين دولتي ليتري 3 هزار تومان را بسته به نرخ روز و لحظه مرز «جالگي»، از ليتري 10 تا ليتري 15 هزار مي‌خرند و بسته به نرخ روز و لحظه مرز «جالگي» از ليتري 10 تا ليتري 15 هزار مي‌فروشند و اين ميان، كل سودي كه به جيب‌شان مي‌رود، روزي 30 تا 40 هزار تومان است كه آن‌هم به اين درد مي‌خورد كه حداقل بچه‌هاي‌شان مداد و دفتري به مدرسه مي‌برند و تكه ناني گوشه كيف‌شان مي‌اندازند كه سر كلاس درس از گرسنگي بيهوش نشوند.....
 احمد يكي از پاكبان‌هايي است كه مي‌گويد علاوه بر قرض گرفتن از همسايه و برادر، به گرو گذاشتن وسايل منزل ناچار شده است. پنكه پايه‌دار، بخاري برقي و تلويزيون، وسايلي است كه هر چند ماه يك‌بار از خانه احمد به مغازه دست‌دوم فروشي چند خيابان دورتر مي‌رود و به ازاي 4 ميليون تومان گرويي، امانت مي‌ماند تا بعد از چند وقت، احمد تسويه‌حساب كند و جنس‌ها از گرو در بيايد و به خانه احمد برگردد و دوباره چند ماه بعد.......
احمد هم مثل باقي پاكبان‌ها، در اين 5 سال رنگ عيدي و پاداش و اضافه كاري نديده.
«شهردار قبلي گاهي 100 هزار و گاهي 50 هزار تومان عيدي مي‌داد. او كه رفت، همان عيدي هم قطع شد. اضافه كار هيچ‌وقت ندادند. اضافه‌ كار كرديم ولي بابتش پولي به ما ندادند. به اداره كار شكايت كرديم و گفتند شهرداري پول ندارد. به اداره كار گفتيم ما مي‌دانيم شهرداري بابت سختي كار بودجه مي‌گيرد ولي از اين بودجه به ما كه رفتگريم و كار كثيف داريم پولي نمي‌دهد ولي به كارمند خودش كه پشت ميز نشسته، سختي كار مي‌دهد. حق مسكني كه مي‌دهند، 100 هزار تومان كمتر از رقم قانون كار است. اعتراض كرديم و گفتيم چرا به ما 100 هزار تومان كمتر مي‌دهيد؟ گفتند خدا را شكر كنيد كه حق مسكن مي‌گيريد. اينجا هر كسي اعتراض كند قراردادش را لغو مي‌كنند. چند سال قبل، يكي از رفتگرها به استانداري تلفن زد و گفت بياييد وضع زندگي ما را ببينيد كه با 7 ماه حقوق نگرفتن به چه روزي افتاده‌ايم. از استانداري به شهرداري ايرانشهر تلفن زدند و گفتند آقاي {...} كه كارگر شماست مي‌گويد 7 ماه است حقوق نداده‌ايد و چرا حقوق‌ها را پرداخت نمي‌كنيد. شهرداري اين رفتگر را صدا كرد و قرارداد كارش بابت همين يك جمله اعتراضي باطل شد. بينوا يك سال جلوي شهرداري خيمه زد و هر روز مي‌رفت دفتر شهردار عذرخواهي مي‌كرد. نان براي خوردن نداشت. بعد از يك سال گفتند حالا كه ادب شدي بيا دوباره براي ما كار كن.»
 وظيفه پاكبان معلوم است؛ رفت و روب شهر. شهرداري به پاكبان‌ها نه دستكش مي‌دهد و نه چكمه و نه لباس كار. پاكبان‌ها بايد از جيب خودشان تجهيزات ايمني بخرند كه اغلب هم نمي‌خرند چون عمر يك جفت دستكش 25 هزار توماني به يك بي‌حواسي بند است وقتي قرار باشد توده پيچيده‌اي از آشغال از گلوي جوي و كانال بيرون بكشند در حالي كه اين 25 هزار تومان مي‌تواند به هزار درد ديگر بخورد و مثلا هزينه كلاس فوق‌العاده مدرسه بشود و آبروي يك پدر را جلوي ناظم و مدير بخرد.....
 هيچ‌كدام از پاكبان‌هاي ايرانشهر شغل‌شان را دوست ندارند. چه كسي دوست دارد زباله جمع‌كن باشد؟ در ايرانشهر شغلي نيست. نه از كارخانه و بنگاه توليدي خبري هست و نه خشكسالي رمقي براي باغداري و دامداري گذاشته. شهرك صنعتي ابتداي جاده كمربندي، انگار سال‌هاست كه مرده با تابلوهاي رنگ‌باخته كارگاه‌هاي تعطيلش. از «بافت بلوچ» در پايتخت سوزن‌دوزي ايران، فقط بخش نخ‌ريسي فعال است آن‌هم با 300 و اندي كارگر كه ادامه كارشان به مويي بند است. ايرانشهر براي روستاهاي اطرافش، حكم پايتخت دارد و كل شهر، در حسرت زندگي بي‌دغدغه آن چند نفر همشهري حقوق‌بگير دولت مي‌سوزد اما سر تا ته سومين شهر پرجمعيت استان سيستان‌وبلوچستان، جز دفتر اسناد رسمي و نمايشگاه ماشين و شعبه‌هاي بانك و بيمه و دانشگاه و دو بيمارستان، از ساير نمادهاي بروكراسي خبري نيست. جوان‌هاي ايرانشهر، در روز تعطيل، تفريحي جز خانه‌نشيني ندارند چون ساخت تنها پاتوق فرهنگي شهر، سال‌هاست معطل بودجه مانده. يكي دو خيابان شهر به خاطر چند مركز خريد آبرومند، محله بالانشين محسوب مي‌شوند اما در همين محله‌ها هم كوچه‌هاي بي‌آسفالت، خاك به خورد ساكنان اعيانش مي‌دهد. خيابان موازي اين محله اعياني، بازار انواع مواد غذايي قاچاق است؛ بيسكوييت، كنسرو ساردين، روغن زيتون، مربا و كمپوت، معجون آجيلي و پودر آبميوه، شكلات و چاي و قهوه. جلوي همه مغازه‌ها، يك جعبه آيينه گذاشته‌اند براي عرضه اقسام قرص؛ ممنوعه و مجاز، قرص توليد داخل و قرص قاچاق از آب گذشته، قرص افزايش توان جنسي و سرماخوردگي و آرامبخش نيازمند نسخه. فروشنده اين مغازه‌ها، همگي از اهالي شهرند اما در اين مغازه‌ها به ندرت مشتري بومي وارد مي‌شود چون قيمت اجناس با حقوق و مزد مردم هيچ نمي‌خواند. ادامه همين خيابان، مي‌رسد به بازار لباس دست دوم فروش‌ها؛ مردهايي كه اغلب پاكستاني هستند و لباس‌هاي دست دوم ماركدار قاچاق را در گوني‌هاي پلاستيكي 50 كيلويي و 100 كيلويي، از مرز و زير نگاه خمار مرزباني رد مي‌كنند و اوركت امريكايي و شلوار اسراييلي و پيراهن هندي و بلوز بنگلادشي و جين ترك و پلوور ايتاليايي را با دستگاه بخار، آهار مي‌دهند و كيپ هم به ميله‌هايي كه در دو يا سه رديف افقي به ديوار مغازه چفت شده آويزان مي‌كنند و به اصل بودن جنس مي‌نازند.....
 زمستان و پاييز، شب در ايرانشهر زودتر از همه ايران فرا مي‌رسد؛ حوالي ساعت 6 عصر. سه ساعت بعد از غروب، تمام شهر تعطيل است جز چند ساندويچ‌فروشي و آبميوه‌فروشي كه آنها هم مشغول تميز كردن دخل و پيشخوان شده‌اند. نور يخ‌زده چراغ مهتابي بالاي سر مرد سه چرخه‌دار سرچهارراه كه تنباكو و ناس و زغال مي‌فروشد، تنها روشنايي تقاطع منتهي به دست‌دوم فروش‌هاست. در اين خيابان عريض، فقط كركره يكي از مغازه‌ها بالاست. يك وانت جلوي مغازه توقف كرده و لباس‌هاي دست دوم قاچاق، نان لواش‌وار كف تا سقف اتاق وانت خوابيده‌اند. يك رخت‌آويز پايه‌دار جلوي وانت است و سه پسر نوجوان، لباس‌ها را دسته دسته از اتاق وانت بيرون مي‌آورند و به ميله رخت‌آويز آويزان مي‌كنند و صاحب مغازه، ميله رخت‌آويز را روي شانه مي‌اندازد و لباس‌ها را داخل مغازه مي‌برد و به شاگردش تحويل مي‌دهد كه به در و ديوار مغازه آويزان كند. مرد، پاكستاني است و فارسي را سليس حرف مي‌زند اگر غلظت اداي بعضي حروف و قل خوردن هجاشان از ته حلق را نشنيده بگيريم. مرد مي‌گويد همه مي‌آيند اينجا كه لباس اصل بخرند. اوركت امريكايي 3 ميليون و 200 هزار، شلوار اسراييلي، يك ميليون و 400 هزار، پيراهن هندي سنگدوزي، 850 هزار، بلوز بنگلادشي، 550 هزار، جين ترك يك ميليون و 700 هزار، پلوور ايتاليايي يك ميليون و 100 هزار. مشتري اين لباس‌ها، مردم ايرانشهر نيستند. حداقل، پاكبان‌ها سراغ اين لباس‌ها نمي‌آيند. حبيب يكي از پاكبان‌هاي ايرانشهر است كه ماه‌هاست براي بچه‌هايش لباس نو نخريده. براي خودش و همسرش، سال‌هاست. حبيب، ساكن روستاي «چاه جمال» است. روستايي در 15 كيلومتري ايرانشهر و در جاده خاش. او هم مثل بقيه پاكبان‌ها، به ازاي 8 ساعت كار روزانه، 8 ميليون تومان حقوق مي‌گيرد و بارها، صبح‌ها وقتي سوار بر موتوسيكلت كهنه، در مسير رسيدن به ايرانشهر، نيسان‌هاي سوخت‌كش را ديده كه با 3 هزار ليتر گازوييل قاچاق، پا بر پدال گاز مي‌رانند تا مرز، وسوسه شده صبح‌هاي جمعه كه تعطيل است، يك 70 ليتري بنزين يا گازوييل بار بزند تا جاده سرباز.
«از اين فاميل قرض مي‌گيريم. از آن برادر قرض مي‌گيريم. همين حالا به مغازه محل سه ميليون تومان بدهكارم بابت گوجه و سيب‌زميني و چاي و قندي كه براي قوت خانواده مي‌خرم. چيز ديگري غير از اين نمي‌توانم بخرم. وسط سفره‌مان هيچ چيز نيست. هر وقت حقوق مي‌گيريم، دو تا مرغ مي‌خرم. اين بيشترين ولخرجي ماست. سال تحصيلي كه شروع شد، دو تا بچه‌ام گفتند بابا، لباس و كفش نو. گفتم نمي‌توانم بخرم. پول ندارم. با همان لباس پارسال رفتند مدرسه.»
 حافظ كرم؛ نايب‌رييس شوراي كارگري شهرداري ايرانشهر مي‌گويد كه بارها بابت مشكلات معيشتي پاكبان‌ها به فرماندار و اعضاي شوراي شهر و مقامات استان نامه نوشته ولي اين نامه‌ها به هيچ دردي نخورده و سال‌هاست كه پاكبان‌هاي ايرانشهر حقوق امروزشان را 4 ماه و 5 ماه و 6 ماه بعد مي‌گيرند.
«شوراي شهر مي‌گويد مردم عوارض شهرسازي نمي‌دهند و به همين دليل جيب شهرداري خالي مانده. به شورا گفتم شما از هر كسي در شهر بپرسيد مي‌گويد مامور شهرداري با زور و تهديد از ما عوارض شهرسازي مي‌گيرد. شوراي شهر مي‌گويد پاكبان كار نمي‌كند و به همين دليل شهرداري حقوقش را دير به دير پرداخت مي‌كند. به شورا گفتم پارسال 160 پاكبان داشتيم و امسال 80 نفر بازنشسته شدند و حالا 80 نفر بايد دوبرابر كار كنند با حقوقي كه 5 ماه بعد به دست‌شان مي‌رسد. سه هفته قبل يكي از پاكبان‌ها به من تلفن زد و گفت پدرش فوت كرده و از من خواست از شهردار رقمي به عنوان مساعده بگيرم كه بتواند مراسم تشييع پدرش را برگزار كند. رفتم پيش معاون شهردار و گفتم براي اين كارگر مشكل پيش آمده و از او خواستم رقمي به عنوان همدردي با اين كارگر به حسابش واريز كنند. منتي هم به سر اين كارگر نبود چون قرار بود از حقوق خودش به حسابش واريز شود. معاون قول داد و حتما حتما گفت و اينكه اين رقم تا فردا به حساب اين كارگر واريز مي‌شود. من و اين كارگر، هنوز منتظر آن فردايي هستيم كه معاون شهردار قول داده بود.»
 حافظ كرم، بي‌تعارف‌تر از پاكبان‌ها از سفره‌هاي خالي كارگرانش مي‌گويد. از اينكه بچه‌هاي‌شان را صبحانه نخورده به مدرسه مي‌فرستند، از اينكه پسرهاي‌شان تا 5 كلاس درس مي‌خوانند و از پشت نيمكت مدرسه مي‌روند پشت فرمان نيسان و پرايد اجاره‌اي و شاگرد سوخت‌كش مي‌شوند براي 50 هزار يا 100 هزار تومان، از اينكه چون مجبورند بعد از نظافت شهر و بعد از 8 ساعت كار، بروند به كارگري براي ساختمان‌هاي نيمه‌ساز، ديگر رمقي براي‌شان نمي‌ماند كه از زندگي چيزي بفهمند. 
 حافظ كرم مي‌گويد دوران خوش پاكبان‌هاي ايرانشهر، زماني بود كه شهردار شهر، برادر نماينده مجلس بود. همان نماينده‌اي كه بچه يكي از روستاهاي شمال ايرانشهر بود و انقدر دويد تا تخت‌هاي سوختگي بيمارستان خاتم را فعال كرد كه حداقل، اين همه جوان كه در جاده‌هاي ايرانشهر به سمت مرز، در واژگوني و چپ كردن نيسان و پرايد و پژو و سمند سوخت‌كش، مي‌سوزند و زغال مي‌شوند و نيمه مرده به بيمارستان خاتم مي‌رسند، نفس آخرشان را روي تخت بخش سوختگي بكشند نه روي تخت اورژانس يا بخش داخلي.
« سال‌هاي 94 و 95 بود. حقوق پاكبان‌ها ماه به ماه پرداخت مي‌شد. گاهي شوراي كارگري مي‌رفت پيش شهردار و مي‌گفت دست پاكبان‌ها خالي مانده، شهردار دستور مي‌داد نصف حقوق‌شان را همان وقت به حساب‌شان واريز كنند. سختي كار و گاهي عيدي مي‌داد. شهردار جديد كه آمد، همه اينها شد رويا؛ حقوق سر وقت، بيمه سر وقت، سختي كار، اضافه‌كار....»
 پارسال بعد از اينكه شهردار جديد انتخاب شد، شوراي كارگري شهرداري برايش پيام داد كه كارگران پاكبان تا 40 روز و 50 روز هم بابت حقوق نگرفتن صبوري مي‌كنند ولي از اين حد كه بگذرد، صداي‌شان به گوش شهرهاي كنارتر مي‌رسد و آبروي ايرانشهر مي‌رود. در اين شهري كه بوي بنزين و گازوييل قاچاق مي‌دهد، رقم‌هاي ناچيزي كه ممكن است در بقيه شهرها به چشم نيايد، زندگي آدم‌ها را واقعا زير و رو مي‌كند ......
 انتهاي شهر، در منطقه‌اي كه كوچه و معبر و گذر، معنايي ندارد چون كل منطقه انگار از دل خاك بيرون آمده و نه از آسفالت خبري هست و نه از جدول‌كشي خيابان و نه از روشنايي چراغ و يك سمت منطقه، جسد ساختمان متروك بيمارستان تامين اجتماعي از زمين بيرون آمده و سمت ديگر، ختم مي‌شود به دره‌اي تاريك و خشكيده، مي‌رويم عيادت يحيي؛ مردي كه افغان‌كش بوده و 7 سال قبل، در سانحه واژگوني ماشينش، قطع نخاع شده. مرد، روي شكم خوابيده كف رختخوابي وسط اتاقي سرد در خانه‌اي خالي. در اين 7 سال، خانواده اين مرد چند پاره شد؛ يك بچه، از داروهاي پدر خورد و مرد. يك بچه، همان روزي كه تن مچاله پدر را از جاده ايرانشهر و از لاي تفاله پژوي اجاره‌اي پس آوردند، تردد زمان در لايه‌هاي مغزش متوقف شد و حالا كه 9 ساله است، مثل يك بچه 2 ساله مي‌بيند و مي‌فهمد. يك بچه را فرستادند تحصيل حوزوي به خوابگاه شبانه‌روزي كه يك نفر از سر سفره خالي، كمتر باشد. يك بچه را فرستادند زاهدان براي كارگري. يك بچه، در ايرانشهر پادوي تعميرگاه است با مزد هفته‌اي 150 هزار تومان. دخترهاي خانه؛ يكي 17 ساله و يكي 12 ساله، كنار دست مادر سوزن به پارچه مي‌زنند تا خرج پماد و داروي مسكن پدر جور شود. غير از ان بچه‌اي كه براي سير شدن شكمش، محصل حوزه شده، بقيه ترك تحصيل كرده‌اند. وقتي وارد خانه شديم، همه جا تاريك بود جز اتاق ته خانه. همسر و بچه‌ها رفته بودند خانه مادربزرگ كه غذا بخورند چون هيچ غذايي در خانه نبود. جلوي بالشت مرد چند هسته خرما افتاده بود. شمردم؛ 7 هسته خرما. مرد از صبح تا آن ساعت غروب كه ما رسيديم، فقط 7 عدد خرما خورده بود. همسر كه آمد همين را پرسيدم.


    هيچ چيز؟ نه نان؟ نه برنج؟
«برو يخچالم را ببين. دريغ از يك تكه نان خشك. آن روز هم همين طور شد. هيچ‌چيز توي خانه نداشتيم. چند ماه بيكار بود. اينجا هيچ شغلي نيست. رفته بود تعميرگاه كه اگر كارگر خواستند. تلفن زدم، گفتم بچه‌ها گرسنه‌اند. هيچ‌چيز توي خانه نيست. نه نان هست نه قند كه آب قند بخوريم. گفت همين الان مي‌روم سر جاده افغان‌كشي. 40 دقيقه بعد تلفن زد گفت تا نيم ساعت ديگر مي‌رسم خانه. بعد از يك ساعت به تلفنش زنگ زدم. خاموش بود. پسرعمويش تلفن زد گفت بيا بيمارستان. رفته بود براي 70 هزار تومان.»
 زن عكس زخم بسترهاي مرد را نشان مي‌دهد؛ زخم‌هايي روي كشاله ران و باسن كه تا 4 بند انگشت گود شده و به چرك افتاده. در اين 7 سال هر چه وسايل قابل فروش بوده؛ تلويزيون، وسايل برقي، كاسه و بشقاب و پتو، همه‌چيز را فروخته‌اند كه خرج جراحي شكستگي گردن و دست و دندان و جمجمه مرد شود. حالا فقط يك بخاري برقي مانده كه سيمش اتصالي دارد، چند تكه لباس كه بس كه مندرس است، مشتري ندارد، يك يخچال خالي و يك پرايد خراب خواب رفته گوشه حياط كه پولي براي تعميرش نيست. بهزيستي هر ماه يك ميليون تومان حق پرستاري مي‌دهد كه همه‌اش خرج خريد پوشك مي‌شود. بخش خيلي كوچكي از يارانه ماهانه بابت خريد چند كيلو سيب‌زميني و گوجه‌فرنگي و پياز و نان و چاي مي‌رود و باقيمانده‌اش بابت خريد سرم شست‌وشو و پماد درمان زخم بستر و گاز طبي. دكتر بيمارستان گفته اين بيمار بايد غذاي مقوي بخورد تا استخوان‌هايش از حالا كه هنوز به 45 سالگي نرسيده، تحليل نرود.
 مرد مي‌گويد «سرعت بالا مي‌رفتم. 130 تا. افتادم توي گودي بيابان. ماشين تاب خورد روي هوا. ديدم هر تكه‌اش ازش جدا شد. من با كمر كوبيده شدم كف بيابان. صداي شكستن زمين را شنيدم.»
 زن مي‌گويد: «هر چند ماه يك‌بار، يك مرغ مي‌خرم. وقتي سرم شست‌وشو پيدا نمي‌كنم، زخم را با آب تميز مي‌كنم. گاز طبي 30 هزار تومان بود و حالا شده 200 هزار تومان. هر ورق گاز را چند تكه مي‌كنم كه صرفه‌جويي كنم. پوشك قبلا 40 هزار تومان بود و حالا شده 280 هزار تومان. نيمه ماه كه ديگر پولي نداريم براي خريد پوشك، ملافه‌ها و تكه پارچه‌ها را به جاي پوشك استفاده مي‌كنم. بعد همه را مي‌ريزم داخل تشت و چنگ مي‌زنم و فكر مي‌كنم اگر آن روز نرفته بود زندگي‌مان امروز چطور بود.» 
 نيم‌ساعت بعد از نيمه شب 9 بهمن، يكي از پرستارهاي ايرانشهر برايم پيامك مي‌فرستد: «زخم‌هاي يحيي به‌شدت عفونت كرده. امروز رفتيم براي پانسمان و شست‌وشوي زخم‌ها. پسرش به جرم دزدي چند كيسه سيمان از محله دستگير شد و به زور آزادش كرديم.»
 يحيي حتي نمي‌تواند پاكبان شود. تا ته عمرش زمينگير است و محتاج آدم‌ها. همسرش فقط يك آرزو داشت «قبل از مرگم، ببينم يحيي روي پاي خودش ايستاده، از جا پاشده. مثل قديم‌ها.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون