ادامه از صفحه اول
جامعه خيلي بزرگتر از ماست
شش ماه از آخرين باري كه حقوق گرفته بودند، ميگذشت. طراحي نشانه را هم با من بميرم تو بميري و حالا بعدا از خجالت شما در ميآييم و اين يك پروژه ملي است و بسيار حياتي، به من سفارش دادند و كار انجام شد و روزي كه رفتم تا كار را تحويل بدهم، معلوم شد همان سه كارمند را هم مرخص كرده بودند و خلاص. حالا هم كه در گوگل جستوجو كردم، ميبينم كه نه تنها بعد از سفارش به من و نهايي شدن نشانه منطقه آزاد ويژه اقتصادي مكران در آتليهام، چيزي از نشانه اين منطقه نيست كه اصلا خود منطقه آزاد مكران هم وجود خارجي ندارد و هنوز صحبت از آن است كه چقدر راهاندازي آن براي كشور ضروري است و تازه بعد از 25 سال، هيات دولت مصوبهاي براي تشكيل شوراي توسعه سواحل مكران و تعيين محدوده جغرافيايي آن در مهرماه گذشته ابلاغ كرده است. اما موضوع اينجاست كه كشور طرف قرارداد ما براي راهاندازي و توسعه اين منطقه كدام كشور است؟ چين. اما همين يعني به فنا رفتن كل پروژه. يعني همان دليلي كه در تمام اين 25 سال با اين همه تاكيد در برنامههاي پنج ساله بر ضرورت راهاندازي اين منطقه آزاد، بينتيجه بوده. كافي است نام چين در يك پروژه باشد تا افكار عمومي به شدت در مقابل آن موضع بگيرد و چنان پروپاگاندايي ساخته شود كه هيچ كس جرات نكند حتي از 100 كيلومتري آن عبور كند. اما چرا اينگونه است؟ فقط به يك دليل ساده. جامعه ايران از عصر مشروطه تاكنون يك جامعه با افكار عمومي بسيار فعال بوده و با اينكه در همه اين 120 سال، حاكميتها به افكار عمومي بيتوجه بودهاند، ولي توان ايستادگي در مقابل آن را هم نداشتهاند. جامعه ايران در تمام اين 120 سال يك جامعه جنبشي بوده و همچنان جامعهاي جنبشي است و تا وقتي حاكميت چنين جامعهاي را به رسميت نشناسد، از انجام هر پروژه بنياديني ناتوان خواهد بود، چراكه بدون همراه ساختن اين جامعه با خود، فقط راه تقابل باز ميماند و در تقابل، هر جامعهاي از حاكميتش بزرگتر و قويتر است و به ناچار در مقابل آن مجبور به عقبنشيني. كافي است نگاه كنيم كه در همين دو دهه تمام كشورهاي منطقه با چين پيمانهاي اقتصادي منعقد كردهاند و كشور ما با اين همه چراغسبزي كه نشان ميدهد، حتي در به سرانجام رساندن يك اتوبان تهران ـ شمال با چينيها به مشكل خورده و دليل بسيار روشن است. كشورهاي جنوبي خليج فارس به صورت «شركت سهامي خاص خانوادگي» اداره ميشوند و در آنها چيزي به نام افكار عمومي وجود ندارد، در حالي كه ايران از زمان مشروطه، از اداره كشور به صورت شركت سهامي خاص خارج شده. چند روز پيش فيلم ستارخان، ساخته مرحوم علي حاتمي را ميديدم. ستارخان يك دلال اسب و مورد وثوق مردم تبريز بود. يك مرد عامي كه جانش را بر سر مشروطه گذاشت و مشروطه را از شكست رهانيد. بارها اين فيلم را ديدهام و هميشه به يك نتيجه رسيدم، اينكه در اين سرزمين، حتي يك انسان بيسواد و عامي هم خودش را در امور كشور سهيم ميداند و اگر پايش بيفتد، دست به اقدام ميزند. از اين نمونهها در كشورمان بسيارند. يكي از آنها همين دوست دوره جوانيم امير رفيعي كه ماجراي يكتنه ايستادنش در مقابل ارتش عراق را در دهانه پل خرمشهر هفته پيش نوشتم يا مثلا رييسعلي دلواري. افكار عمومي در ايران مهم است. بدون توجه به خواسته جامعه، هيچ كاري را در ايران نميتوان به نتيجه رساند. نه طرح صيانت، نه گشت ارشاد، نه مولدسازي، نه بهاي سوخت، نه ماليات بر قبر مردگان و نه هيچ چيز ديگر و حالا بعد از ماجراهاي اين چهار ماه كه ديگر هيچ هيچ. بايد بالاخره اين را متوجه بشويم كه جامعه بزرگتر از ماست. خيلي خيلي بزرگتر از ما و هيچ پروژهاي، حتي بهترين پروژهها، بدون اقناع و سهيم كردن افكار عمومي به نتيجه نخواهد رسيد .
دست بختيار در كاسه ساواك
اين فعاليت ساواكيها در خارج از ايران و پس از انقلاب نشان ميدهد ساواك وابسته به دولت و ساختمان و مجلس و بروكراسي اداري نبود كه با دستور مجلس دست از اقدامات خود بردارد. با اين وجود بخش مهمي از بدنه اداري ساواك از جمله در اداره هشتم (ضدجاسوسي) به فعاليت خود ادامه داد و طبق برخي شنيدهها و گفتوگوهاي تاريخي، دولت بازرگان نيز چندان بيتمايل به ارتباط با آنها نبوده است و يكي از روساي اداره هشتم ساواك نيز بعدها در خاطرات خود در تاريخ شفاهي هاروارد به اين ارتباط اشاره ميكند.
پس از انحلال ساواك و با پيروزي انقلاب، بازماندگان ساواك در بخشهاي مختلف و حتي وابستگان در كشورهاي خارجي و سفارتخانهها مورد پيگيرد قرار گرفتند و در برخي موارد به جزاي اعمال جنايتكارانه خود رسيدند. از جمله فريدون توانگري (آرش)، بهمن نادريپور (تهراني)، فرجالله سيفي كمانگر (كمالي)، تقوي (رييس ساواك اصفهان)، محمدعلي شعباني (دكترحسيني)، ابوالحسن سعادتمند (معاون ساواك)، ناصر مقدم و نعمتالله نصيري (از روساي ساواك)، احمد معصومي كوچصفهاني (مويد) و....