تحليلي بر فيلم «مثلث غم» به كارگرداني روبن اوستلوند
نابرابري مدني
رضا بهكام
«مثلث غم» جديدترين ساخته روبن استلوند سوئدي، كمدي سياهي بر پايه طنزي گزنده از طبقه مرفه و كارگر است كه با قرار دادن آنها در كشتي لوكس تفريحي به نقدي تند و تيز از لايههاي مختلف جامعه و نابرابري مدني پيش رويشان دست ميزند. او كه فيلمهاي درخشاني چون «فورس ماژور» و «مربع» را در كارنامه دارد در اثر جديدش، نگاه اجتماعي خود را به نقدي بيپرده و صريح از طبقات اجتماعي و الگوهاي حكومتي مجهز ميكند.
بخش اول فيلم با عنوان «كارل و يايا» پايش را به زندگي كاري و شخصي دو مدل و اينفلوئنسر از دنياي مد ميگذارد تا در دو سويه نامبرده سوژههايش را با دلالت عنصر «پول» در ميان نابرابريهاي اجتماعي قرار دهد و لايههاي اجتماعي و رواني شخصيتهاي كارل و يايا را بر اساس تضادهاي شخصي به نظاره بنشيند. اين دو شخصيت نماينده نمادين «طبقه متوسط» جامعه هستند كه در پرده دوم فيلم به عنوان «ناظر» بر دو طبقه «كارگر» و «مرفه» آنها را به نظاره و ميانجي مينشينند. ميتوان طبقه مرفه را در اين مجال با طبقه سرمايهدار برابر دانست.
در بخش اول فيلم، فيلمساز اشاره مستقيمي به عدم تساوي حقوق زن و مرد در جوامع اروپايي ميكند و «زن» را در مقامي بالاتر به تصوير ميكشد. «جنسيت» را عاملي تعيينكننده در جوامع پيشرفتهاي كه از الگوهاي حكومتي چون ليبرال و سوسيال دموكرات بهره ميبرند معرفي ميكند. دو واژه «پول» و «جنسيت» با كاركردي بر مبناي «مصرفزدگي» خودشان را به عنوان عوامل «برتري جوينده» در جوامع مدرن به رخ ميكشند. جنسيت زن كه خود به عنوان عاملي برتر در برابر حقوق مرد مطرح و به كار گرفته ميشود در دل جامعه صنعتي به استفاده ابزاري ميانجامد. بهطور مثال زنان در صنعت مُد سه برابر مردان حقوق ميگيرند اما همان زنان در نگاهي موشكافانهتر در يك سيستم بردهداري به خدمت كار و صنعت در آمده و به بيشترين بهرهكشي محكوم ميشوند.
كاركرد دو واژه مذكور در بخش دوم فيلم كه در كشتي تفريحي لوكس به انجام ميرسد با اضافه شدن عبارت «طبقه اجتماعي» به كاركردي متفاوت از آنچه در بخش اول فيلم بود به نمايش گذاشته ميشود.
بخش دوم فيلم كه نقطه كانوني و بزنگاه دگرگونساز فيلم است الگوهاي حكومتي جوامع پيشرفته را در شبي توفاني به چالش ميكشاند و نهتنها كاركرد واژه «جنسيت» و «طبقه اجتماعي» را از عمل ساقط ميكند بلكه پديده تعيينكننده «پول» كه خود تا آن زمان عنصري تفرقهافكن و برهم زن مناسبات اجتماعي جلوه ميكرد را نيز در بحران پيشآمده از كار مياندازد. اگرچه كه فيلمساز به شكلي شعاري و نمايشي دو طبقه مرفه و كارگر را به تصوير ميكشد اما در پس بحران شب توفاني و صبحي كه كشتي تفريحي به تخريب عامدانه دزدان دريايي در ميآيد همان طبقه مرفه (سرمايهدار) لجنمال ميشود و ميزان اعتبار و سلطه خود را به شكل طنزي نمادين از دست ميدهد تا جايي كه دو شخصيت توماس كاپيتان كشتي و ديميتري به عنوان دو نماينده مركزي در فيلم در كابين هدايت كشتي با هم به نقدي هجو محور دست ميزنند تا كليه الگوهاي حكومتي چون كمونيست، سوسياليست، كاپيتاليست، ليبراليست و ... را به تمسخر بگيرند؛ آن دو در حالت غيرعادي با فكت آوردن از شخصيتهاي نظير مارك تواين، دونالد ريگان، ماركس، لنين و سايرين، جوامع بشري پرداخته شده خودشان را بر اساس حقيقت تماميت خواهشان عيان ميكنند. نقد صريح دموكراسي امريكايي و برداشتن نقاب سياسي انگليس در خاورميانه بيانيههايي است كه توماس از پشت ميكروفن براي كشتي توفانزده و مهمانان سرمايهدارش قرائت ميكند.
كارگردان در نقطه مياني فيلم بر اساس نقد تندي بر سرمايهداري به مجازات طبقه مرفه دست ميزند و كشتي فوق لوكس تفريحي چند صد ميليون دلاري را به دوزخي مرگآور تبديل ميكند كه پيشتر بهشتي برين براي قشر مرفه و بردهدار بوده است.
در بخش سوم فيلم كه به ظاهر در جزيرهاي متروكه سپري ميشود خود زيست كاملي از يك الگوي تماميتخواه در جامعهاي بسيار كوچك شده و نمادين است.
در ميان آنهايي كه از حادثه انفجار كشتي در ساحل جان سالم به در بردهاند، ابيگل بر مبناي الگوي حقارت انساني كه تا پيشتر متوجه او كه از طبقه كارگر است بوده سكان هدايت سايرين را به دست ميگيرد. در جزيرهاي دورافتاده و بدون امكانات او بر اساس تواناييهايش در امور سادهاي چون روشن كردن آتش و تهيه و سِرو ماهي و هشت پا جان همنوعانش را نجات ميدهد اما بروز شخصيتش بر پايه تحقيرهاي انباشتشده در پيشينهاش، او را به فرمانده مطلق ساحل بدل ميكند و مدل تماميتخواهي او بر اساس زورگويي پيش ميرود اتفاقي كه رفتهرفته تا پايان فيلم ناپايدار نشان ميدهد و روند شكلگيري قدرت او را به چالش ميكشاند. بازنمايي سقوط سرمايهداري و شكلگيري حاكميت ديكتاتورمحور از دل سيستم كارگري مسيريست كه فيلم پيموده تا مضمونش را به وحدت مشتركي برساند.
مفهوم تركيب عبارت «مثلث- غم» كه به اصلاح خط اخم ميان دو ابرو اطلاق ميشود و در جوامع مدرن امروزي مورد عنايت تكنولوژي بوتاكس نيز قرار گرفته است به مثلث عشقي يايا و كارل و ابيگل در جزيره توسعه مييابد تا كارل كه خود در پرده اول فيلم، نامزد و همكارش يايا را به نابرابري در حقوق مدني متهم ميكرد در پرده سوم با همكاري ابيگل كه در كانون قدرت قرار گرفته با برده قرار دادن خود براي نفع بردن از وضعيت موجود به تضاد رفتاري دست بزند تا با خيانتش به يايا خودش را در كانون مثلث به وجود آمده قرار بدهد لذا «مثلث غم» در پيرنگي فرعي بر پايه واژه خيانت به مثلث عشقي سه فرد مذكور تبديل و خود غمنامهاي ميانمايه از مناسبات و روابط جنسيتي بر اساس پيرنگ اصلي بقا را در پرده سوم دامن ميزند.
فيلمساز سوئدي تلاش كرده تا وضعيتهاي به ظاهر پايدار شخصي و اجتماعي و رواني سوژههاي انسانيش را در هر سه پرده اثرش به چالش بكشاند و به مخاطبش بگويد كه هيچ امر مطلقهاي در جهان مدرن پايدار نيست و الگوهاي برساخت حكومتي اگرچه براي سعادت بشر با سلايق مختلف طراحي و به اجرا گذاشته شدهاند اما تمامي آنها بر اساس تغيير و دگرگوني انسان به نقص و فروپاشي ميانجامد و رويشهاي نو مجددا بر پايه عناصري چون پول و قدرت به ناپايداري نيل ميكند. پول (سرمايه) كه زمينهساز پيدايش طبقات اجتماعي است و جنسيت كه به عنوان ابزاري سودجويانه در جوامع مدرن به كار گرفته ميشوند در نگاهي عميقتر از سويي به درآمدهاي صنعتي و مصرفي بدل و از دگر سوي به پُز و شوآفهاي حقوق بشري منجر شود.
موسيقي فيلم «Triangle of Sadness» اما حال و هوايي مفرح به كمدي سياه و درام اجتماعي «Ruben Östlund» بخشيده است. آهنگسازان فيلم «Mikkel Maltha» و «Leslie Ming» كه پيشتر با كارگرداناني چون «توماس وينتربرگ» در فيلم «يك دور ديگر» و «لارس فون تريه» در فيلم «خانهاي كه جك ساخت» همكاري داشتهاند با استفاده از سبك موسيقايي «Deep House» كه مورد علاقه مردم اسكانديناوي در شمال اروپاست بافت صوتي- موسيقايي اثر را روحبخش و تاثيرگذار و البته متفاوت با آنچه انتظار ميرفت از آب در آورده است كه جايگاه فيلم را در حوزه موسيقي متن ارتقا ميبخشد.
جسارت بيان طنازانه «روبن اوستلوند» كه خود برآمده از جامعهاي سوسيال دموكرات سوئد است در نقد چالشبرانگيز حكومتهايي از طيف سوسيال تا دموكرات و كمونيسم تا ليبرال قابل تامل و نگاهي پرسشگرانه است كه زمينهساز نقدهاي تلويحي و ضمني است.
فيلمساز سوئدي تلاش كرده تا وضعيتهاي به ظاهر پايدار شخصي و اجتماعي و رواني سوژههاي انسانيش را در هر سه پرده اثرش به چالش بكشاند و به مخاطبش بگويد كه هيچ امر مطلقهاي در جهان مدرن پايدار نيست و الگوهاي برساخت حكومتي اگرچه كه براي سعادت بشر با سلايق مختلف طراحي و به اجرا گذارده شدهاند اما تمامي آنها بر اساس تغيير و دگرگوني انسان به نقص و فروپاشي ميانجامد و رويشهاي نو مجدداً بر پايه عناصري چون پول و قدرت به ناپايداري نيل ميكند.