نگرشي به ماهيت آنچه «هنرهاي سنتي» ميخوانيم
بازسازي يا برسازي؟
رضا ميرمبين ٭
بيشك تمام كساني كه به فرهنگ و هنر اصيل و قديمي ايران علاقهمندند تاكنون حداقل يك بار اصطلاح «هنرهاي سنتي» را بهطور مستقل يا در كنار مواردي مانند «صنايع دستي»، «هنرهاي ملي» و... شنيدهاند. غور بيشتر در مورد اين اصطلاح، جوينده را با انواع تعاريف و تفاسيري مواجه ميكند كه نه فقط متضاد، بلكه گاه متناقض هستند و وجود يكديگر را برنميتابند. هواداران هنرهاي سنتي، چه در تعريف «هنر» به مثابه موصوف و چه در تفسير «سنتي» به عنوان صفت شديدا با تعدد و تنازع آرا از جانب متخصصان امر روبهرو هستند و همين موضوع، اين تركيب دوكلمهاي را بدل به يكي از پيچيدهترين اصطلاحات فرهنگي- هنري كرده است. جستوجويي در تاريخ اصطلاحات هنري ايران نشان ميدهد كه اصولا تركيب «هنرهاي سنتي» يك اصطلاح معاصر و وضعي بوده و در دواوين و رسالات قدما نشاني از آن نيست، بلكه سخن از «صناعت» است. در واقع «هنر» نيز در معناي امروزي به كار نميرفت و چه در زبانهاي باستاني و مياني ايران، مانند اوستايي و فارسي ميانه و چه در زبانهاي جديد مانند فارسي دري در معناي مهارت، قابليت و فضيلت مورد استفاده قرار ميگرفت. بعدها و در مواجهه با واژه Art بوده كه ابتدا همان «صناعت» و بعد، به علت ناكافي بودن معناي آن براي اين مفهوم، كلمه «هنر» بازيابي و بازتعريف شد و به عنوان معادل واژهفرنگي مذكور به كار رفت. با توجه به انحصار معناي Fine Art در Art، به مرور زمان، واژه هنر نيز در جايگاه تخصصي، بر «هنرهاي زيبا» اطلاق شد و موارد ديگر مانند صناعات سابق كه بيشتر كاربردي و مهارتي محسوب ميشدند بيرون از حيطه هنر جاي گرفتند و به تقليد از ردهبنديهايي مانند Apply Art، Useful Art، Craft و Handmade با عناويني مانند «هنرهاي كاربردي»، «هنرهاي مفيد»، «صنايع دستي» و «دستساختهها» ناميده شدند. در اين ميان اصطلاحي جالب از جانب مستشرقان مطرح شد كه دلالت بر صناعات اصيل ميكرد؛ Traditional Art. اين اصطلاح در زبان فارسي به «هنرهاي سنتي» ترجمه شد، اما هرگز حدود و ثغور مشخص يا حتي تاحدودي مشخص نيز پيدا نكرد. اُبژههاي فراواني ذيل اين تركيب گرد ميآمدند و ميآيند كه گاه نميتوان هيچ عنصر مرتبطي ميانشان متصور شد (مانند خمكاري و نگارگري). طُرفه آنكه هنوز نيز طراحي و ساخت آنها ولو با متريال و روشي جدا از مواد اوليه و شيوه كار قدما ادامه دارد، اما همچنان مسمي به هنرهاي سنتي هستند. به عبارت ديگر، هنرهاي سنتي با «پيشفرض گرفتن تداوم شرايط فكري بدون تغيير از قديم» اما پذيرش الزامات تكنولوژيك روز نوعي جهان فرضي و البته مطلوب و جذاب را ارايه ميدهند كه فقط در قدرت و تكنولوژي پيشرفت داشته، اما مباني فكري آن همچنان ثابت مانده است.
حال سوال اينجا است كه آيا ميتوان با چنين امكان و رويكردي گذشته را بازسازي كرد؟ يا اينكه براساس تمايلات و تفكرات امروزي درصدد برسازي گذشته و تحميل آن به امروز هستيم؟ معناي بازسازي (Rebuilding) روشن و نشانگر تكرار عيني قبل است. ليكن برساخت (Construction) در سادهترين بيان، ساختن گذشته طبق انتظارات و نيازهاي امروزي روي واقعيت آن است، يعني واقعيت زير آنچه ما روي آن ساختهايم مدفون و پنهان ميشود.
بايد واقعبين بود و پذيرفت نظام فكري بشر نيز به فراخور تغييرات تكنولوژيك جاري در جامعه آن و تحولات ژرفي كه در تمامي شوون حيات ايجاد مينمايد، تغيير ميكند. يعني نميتوان انسانهاي امروزي و نياكان آنان را صِرفا بر اساس ابزار مورد استفاده، متفاوت دانست و مسير فكري گذشته تا امروز را بدون تحول و تطور فرض كرد. زيرا همين ابزارها هستند كه نحوه زندگي و نگرش ما به جهان را تغيير ميدهند و جهاني متفاوت را رقم ميزنند.
از سوي ديگر كوششهاي فراواني در راستاي يافت و پرداخت مباني نظري براي هنرهاي سنتي انجام شده و همچنان نيز ادامه دارد تا نشان دهد اين هنرها حتي در مباني نيز با هنرهاي تجسمي متفاوتند و هنرمندانِ آن را تافتهاي جدا بافته از كليت عالم نشان دهند. اما نكته جالب اينجا است كه همانطور كه ذكر شد، اصولا هنرهاي سنتي ترجمه Traditional Art بوده كه احتمالا در قرن هجدهم يا نوزدهم ميلادي توسط مستشرقان اروپايي وضع شده است، پس چگونه براي يافتن معناي «سنت» در اين كانتكست به متون و رسالات قديمي فارسي و عربي متمسك ميشويم؟ در وقع بايد ديد معناي Tradition در آن برهه زماني و در حيطه جغرافيايي- فرهنگي- سياسي مورد نظر چه بوده و آيا اصلا اصطلاحي دقيق و كارشناسانه بوده يا به صورت عجلهاي و دم دستي وضع شده است؟ البته اين جُستار كوتاه سر آن ندارد كه به اين پرسشهاي سترگ پاسخ گويد. بلكه فقط ميخواهد علاقهمندان و متخصصان مرتبط را كه ميتوانند پاي را از دايره تعصب بيرون نهند و با منطق تاريخي به پديدارها بنگرند دعوت به تفكر نمايد. ليكن آنچه تا همينجا به نظر ميرسد اين است كه نميتوان هنرهاي سنتي را به عنوان بازسازي امروز بر اساس ديروز در نظر گرفت، بلكه، شايد بتوان آن را- با احتياط و صِرفا به عنوان يك «فرضيه»- نوعي «برساخت» و «برسازي» تلقي نمود. اين اصطلاح علاوه بر تعريف و توصيف، در گستره مصاديق نيز داراي مشكل است. همانطور كه در سطور قبل نيز اشاره شد، هيچ معياري براي ايجاد ارتباط ميان برخي از رشتهها مانند شيشهگري و طراحي فرش نميتوان پيدا كرد. يعني نميتوان معياري مرجع براي گروهبندي و رشتهشناسي هنرهاي سنتي يافت و معرفي كرد. برخي از آن تقسيمبندي مبتني بر متريال است، مانند هنرهاي سنتي چوبي (منبت، معرق چوب، مشبك چوب و...)، هنرهاي سنتي فلزي (قلمزني، مشبك فلز، خمكاري و...) هنرهاي سنتي سنگي (معرق سنگ)، سفال و شيشهگري و نظاير آنها. برخي بر اساس نحوه كار و تكنيك تقسيم ميشوند مانند طراحي سنتي، نگارگري و تذهيب. برخي بر اساس كاربرد گروهبندي ميشوند مانند فرش و زيراندازهاي سنتي. برخي نيز ناملموس هستند مانند موسيقي سنتي. جالب اينجا است كه اگر مثلا معيار كل، تكنيك باشد بايد مشبك چوب و فلز در يك گروه قرار گيرند و ردهبندي شوند. حال اين سوال مطرح است چگونه ميتوان تاريخ فرهنگ، هنر و تمدن سرزميني ديرپاي را با چنين پديداري كه هم از نظر تعريف و هم به لحاظ معيار تقسيمِ مصاديق دچار پراكندگي است، بازتعريف يا بازسازي كرد؟ شايد تنها راهحل برساخت باشد. البته حتما ميتوان از اين پديدارها ياري جُست، اما با نگاهي بدون تعصب، تاريخي، دقيق و مبتني بر نقادي با پرهيز از هر نوع نگاه فرامحسوس و فراتاريخي.
٭ دانشآموخته دكتراي فلسفه هنر