خواجه نصيرالدين طوسي كه يكي از بزرگترين فيلسوفان جهان اسلام به شمار ميآيد، در ميان عالمان شيعي جايگاهي مخصوص داشته است و تا چند قرن بزرگان شيعه از وي با تعبير «افضلالمتاخرين» يا «افضلالمتقدمين و المتاخرين» ياد ميكردند. او خورشيدي بود كه از پس تودههاي ابر فتنه و ظلم و ستم و فساد و تباهي طلوع كرد و با نشر انديشههاي كلامي و فلسفي خود اجازه نداد شعله انديشه در جهان اسلام خاموش شود.
تلاش خواجه براي روشن نگه داشتن چراغ فلسفه
خواجه امواج توفانی فتنهها را به روشني مشاهده ميكرد كه موج فتنه و توفان فساد جامعه را فرا گرفته و اقيانوس فضايل انساني و اخلاقي به تلاطم آمده و در معرض خطر جدي قرار گرفته است، لذا خود خواجه، كانون امواج بلا قرار گرفت و با استقامت و استواري و تكاپو تا آنجا كه توان و قدرت داشت در نشر و گسترش انديشه و ترويج فضايل فعاليت كرد. او توانست شعله انديشه و چراغ فكر فلسفي و كلامي را از خاموشي و فرومردن برهاند. با بررسي انديشههاي خواجه، ذات و جوهر او هويدا ميشود. جوهر انسان بدون انديشه به صحنه تصور و ساحت تصديق درنميآيد .
راز ماندگاري انديشه خواجه
علت ماندگاري انديشه و بيان خواجه نصير نسبت به ديگران، چيزي جز بهرهگيري وي از اكسير گفتوگو و برهان و تفكر نميتواند باشد؛ چه، او بيدليل و برهان و تاييد و راي داوران منصف پشت كسي را به خاك نماليد و ناآگاهانه و از سر تعصب يا جهل با هيچ اهل تعقلي به مقابله و مبارزه نايستاده است. پرهيز خواجه از سادهنگري و سطحيانديشي راه و رسم او در گفتوگوست كه آن را ميتوان مسير نوراني او در پس اعصار و قرون دانست. ميدانيم كه ماجراي علم و انديشه بسيار پيچيده و به صورت اخذ و اقتباس است. ميتوان گفت: فرق انسان با غير انسان در اين است كه علم و انديشه در حيوانات به ميراث نميرسد ولي در انسان نسل به نسل باقي ميماند و نقل ميشود و اين امر مهم، خاصيت انسان است كه از تجربيات ديگران استفاده ميكند و تجربيات روي هم انباشته شده و كمكم تكامل پيدا ميكند. اهل علم به خوبي ميدانند كه علم مجموعهاي است از علمهاي روي هم انباشته شده تا ساختمان و پيكر آن ساخته شود در اين صورت اخذ و اقتباس يك امر صد در صد انساني است يعني يادگيري از ديگران كاملا طبيعي است. هنر دانشمندان بزرگ است كه بتوانند يك آجر يا چند آجر به پيكره اين ساختمان لايتناهي علم اضافه كنند. تاريخنگاران علم و تمدن آشكارا گواهي ميدهند كه خواجه نصيرالدين طوسي با ابتكارات خويش در عرصه علوم مختلف از اين امر مستثني نبوده بلكه او توانست آجرهاي بيشماري به اين ساختمان بيفزايد و آن را ارتقا بخشد.
فلسفه، ميدان ظهور گفتوگو
خواجه نصير مقيد به محدوديتهاي جغرافيايي و زماني نبود و از طرق گوناگون راه و مسير گفتوگو را بسط ميداد. ميتوان گفت خواجه با همه فلاسفه زمان خودش گفتوگو و مكاتبه داشت. خواجه هر فيلسوفي را در هر گوشه عالم ميشناخت يا حضورا ميرفت يا برايش نامه مينوشت يا آنها نامه مينوشتند و او جوابش را ميداد.
يكي از آثار ارزشمند خواجه كه در آن باب گفتوگو را با فلاسفه و انديشمندان بزرگ گشوده است، مجموعهاي است تحت عنوان «اجوبهالمسائلالنصيريه» كه بيشتر رسالههای اين مجموعه، به زبان عربی و اندكی از آنها به زبان فارسی است و موضوع آنها مسائل فلسفی (به معنای اعم) و منطقی و موعظه و... است. در هر فصل اين كتاب، خواجه با يكي از انديشمندان بزرگ گفتوگو كرده و به بيان چگونگي انديشه آنها پرداخته و نظر خود را راجع به هر موضوع ابراز داشته است.
محتواي كتاب «اجوبه المسائلالنصيريه» اين كتاب مشتمل بر بيست رساله است
1- رساله اول، به نام «اجوبه المسائل الروميه» است و حاوی بيست و دو سوال از طرف شرفالدين محمد بن محمود رازی و پاسخهای خواجه است. اين پرسشها و پاسخها، در زمينه مسائل فلسفی (به معنای اعم) است. نمونهای از آنها، چنين است: پرسش: اثر علت، در وجود معلول است يا در ماهيت آن؟ پاسخ: اثر علت، عبارت است از خود معلول، آنگاه اين عقل ما است كه معلول را به وجود و ماهيت تحليل میكند و الا در خارج، دو چيز جدا از هم نداريم تا سوال مزبور را به دنبال آورد.
2- رساله دوم، به نام «اجوبه مسائل فخر الدين ابو منصور كازرونی» است با يك سوال چند شاخهای (كه حاصلش بيان ضرورت مرگ در اشخاص انسانی است) و پاسخ خواجه به آن.
3- رساله سوم به نام «اجوبه مسائل نور الدين علی الشيعی» است با شش سوال و جواب كه نمونهای از آنها چنين است: سوال: تفاوت بين صورت و صيغه چيست؟ جواب: شكلی كه كلمه، با توجه به ترتيب حروف و حركات، به خود گرفته و قيافهای كه كلام با نظر به ترتيب كلمات پيدا كرده است، صورت آن كلمه يا كلام خوانده میشود؛ حال اگر متكلم به آن زبان، نظاير آن شكل و قيافه را در غير آن تركيب، ذكر كند يا آن شكل و قيافه را به گونهای قانونمند به شكل و قيافهای ديگر تبديل نمايد، تا دلالت بر معنای مورد نظرش كند، به اين اعتبار، شكل و قيافه مزبور را صيغه میخوانند.
4- رساله چهارم، به نام «اجوبه مسائل بهاء الدين المياوی» است در زمينه خيريت وجود و عدمی بودن شر و باطل الذات بودن عدم، آنگاه چگونگی جمع اين معنا با قول برخی از بزرگان كه نبودن خويش يا ديگری را خير خواندهاند.
5- رساله پنجم، به نام «اجوبه مسائل عز الدين ابو الرضا سعد بن منصور بن كمونه البغدادی» است با هفت سوال و جواب.
6- رساله ششم، به نام «اجوبه مسائل محمد بن حسين الموسوی» است.
7- رساله هفتم، به نام «اجوبه مسائل فخر الدين محمد بن عبدالله بياری قاضی الهراه» است با دو سوال و جواب در زمينه چگونگی صدور موجودات از خدای يگانه و چگونگی علم وی به جزييات.
8- رساله هشتم، به نام «اجوبه مسائل السيد ركنالدين الاسترآبادی» است با بيست سوال و جواب درباره پارهای از مسائل منطقی و فلسفی.
9- رساله نهم، به نام «اجوبه مسائل علی بن سليمان البحرانی» است و حاوی مسائل فراوانی درباره علم است.
10- رساله دهم، به نام «مباحثات بين الطوسی و الكاتبی» است. اين رساله، خود، حاوی شش رساله است كه بين خواجه و كاتبی در زمينه اثبات واجبالوجود، رد و بدل شده است. در رساله پنجم، كاتبی، اعتراف به حق نموده و در رساله ششم، خواجه، از وی تقدير و تشكر كرده است.
11- رساله يازدهم، به نام «اجوبه المسائل الطبيه» است با ده سوال و جواب.
12- رساله دوازدهم، به نام «اجوبه مسائل صدر الدين القونوی» است كه خود، حاوی سه رساله است.
13- رساله سيزدهم، به نام «مسائل نصير الدين الطوسی عن شمس الدين الخسروشاهی» است. در اين رساله، خواجه، برخي سوالات فلسفی را از عالم بزرگ زمان خود، شمس الدين خسروشاهی میپرسد كه برخی از آنها چنين است :
الف) حكما گفتهاند: آنچه برای امكان وجود و عدمش حاملی نيست، محال است كه پس از نيستی، موجود گردد يا پس از موجود شدن، معدوم گردد و از طرفی گفتهاند: نفس انسان، حادث است، ولی فنای آن محال است؛ اكنون سوال میشود: اگر حامل امكان وجود آن، بدن است، چه مانعی دارد كه حامل امكان عدم آن نيز بدن باشد... .
ب) اگر سبب صدور كثير از علت واحده، كثرتی است كه در ذات معلول اول است، اكنون سوال میشود كه اين كثرت، از كجا حاصل شده است؟ اگر از علت نخست صادر شده، از دو حالت بيرون نيست:
1) با هم صادر شدهاند و لازمه آن اين است كه صدور كثير از مبدا نخست، به واسطه كثرت در معلول نخست، نباشد؛ به عبارت ديگر از واحد، بیواسطه صادر شده باشد .
2) به ترتيب صادر شدهاند، در اين صورت معلول اول، معلول اول نخواهد بود و اگر كثرت مزبور، از علت نخست، صادر نشده است، پس جايز است كه كثرتی بدون استناد به علت نخستين تحقق يابد و همه فروع ياد شده باطل است.
14) رساله چهاردهم، به نام «اجوبه مسائل جمال الدين البحرينی» است.
15) رساله پانزدهم، به نام «رساله عز الدين الحسن المراغی الی نصير الدين الطوسی» است.
16) رساله شانزدهم، به نام «رساله خواجه طوسی به عين الزمان جيلی» است با طرح سه سوال از طرف خواجه.
17) رساله هفدهم، به نام «رساله خواجه نصير الدين محمد طوسی به اثير الدين ابهری» است. اين رساله، حاوی سه سوال از طرف خواجه و به زبان فارسی است.
18) رساله هجدهم، به نام «جواب رساله قاضی البحرين» است.
19) رساله نوزدهم، به نام «رساله خواجه نصير الدين الطوسی به خواجه رجاء بزلق» است. اين رساله، به زبان فارسی است.
20) رساله بيستم، به نام «اجوبه مسائل شمس الدين محمد كيشی» است با سه سوال و جواب، به زبان فارسی.
عقل و عشق مانعه الجمع نيستند
عارفان بيشتر از عشق دم زدهاند و حكما پاي عقل و استدلال را به ميان كشيدهاند. بحث در اين است كه آيا انسان در آنِ واحد ميتواند هم عاقل باشد هم عاشق؛ يا اينكه اگر عاشق شد بايد عقل را كنار گذارد و با آن خداحافظي كند؟ اختلاف ميان عقل و عشق را در ابتدا و حتي در اواسط راه ميتوان ديد اما در نهايت و انتهاي راه سخن از آشتي ميان عقل و عشق است.
تاريخ فرهنگ اسلامي بيانگر ارتباطات عرفا و فلاسفه است. نوع رابطه عرفان و فلسفه در تاريخ فرهنگ اسلامي در قالب استفاده از زبان فلسفي و نحوه استدلالآوري فيلسوفانه در آثار اهل عرفان ظهور مييابد. استفاده عينالقضات از فلسفه در آثاري چون زبده الحقايق و تمهيدات مشهود است و غزالي نيز در مشكاهالانوار به قوت از فلسفه استفاده ميكند. اوج اين رابطه را در آثار ابن عربي و شاگردان وي از جمله قونوي، كاشاني، قيصري و جامي ميتوان يافت. تلاش ابن فناري در مصباح الانس كه شرحي بر مفاتيحالغيب قونوي است نيز در اين زمره قرار ميگيرد.
تاثيرپذيري خواجه از شيخ
ميتوان اوصافالاشراف را سند گرايشات عرفاني خواجهنصير دانست. نظام فلسفي ابن سينا تاثيرات فراواني بر فيلسوفان بعد از خود گذاشت. يكي از متاثرين، خواجه نصير است و كاملا معتقد به ابنسينا، از فصول پاياني اشارات كه شيخالرييس عاليترين مباحث در باب عرفان و عارفان را بيان كرده، مباحث عرفاني را مورد توجه خود قرار داده است. اگر از مكاتبات خواجه با صدرالدين قونوي به دليل واضح و روشني در اثبات و تبيين گرايشات عرفاني او نرسيم در اوصافالاشراف ميتوانيم رگههايي از گرايشات عرفاني خواجه را به عين مشاهده كنيم؛ لكن با رويكردي متفاوت از رويكرد غالب اهل تصوف و عرفان در قاموس رسمي آن. گرايش عرفاني او كاملا شيعي و حاوي مشخصههايي است. همچون عاري بودن از هر گونه شطحيات صوفيانه، كاملا مستند به قرآن و نيز حضور پررنگ عقل در عبارات و متنها.
تاثير خواجه بر گرايشهاي فكري بعدي
گرايشهاي فكري خواجه نصير الدين تاثير فراواني بر دورههاي بعدي گذاشت و اعتقاد وي به عرفان - در كنار سيد ابن طاووس و كمال الدين ميثم - سبب شد كه پس از قرن هفتم عرفان در ميان عالمان شيعي رواجي چشمگير بيابد. يكي از اين گرايشها را ميتوان در آثار برجاي مانده از او مشاهده كرد و از مهمترين اين آثار ارتباط خواجه با عارف بزرگ صدرالدين قونوي است.
مراسلات بين صدرالدين قونوي و خواجه نصيرالدين طوسي
چهره درخشان جهان تشيع، صدرالدين قونوي نظريهپرداز عرفاني (متوفي به 673 ه ق / 1274 م) يكي از رجال بزرگ معرفت و عارف كمنظير در جهان اسلام است. او نه تنها شاگرد ابن عربي، بلكه ربيب ابن عربي است؛ يعني در واقع در سايه تربيت ابن عربي بزرگ شده از كودكي پسرخواندهاش است. او مهمترين جانشين ابن عربي است و كتابهايي كه از او به يادگار مانده خيلي عميق است. اين مرد بزرگ كه با خواجه نصيرالدين طوسي كه در ميان عالمان شيعي جايگاهي مخصوص داشته است و تا چند قرن بزرگان شيعه از وي با تعبير «افضلالمتاخرين» يا «افضلالمتقدمين و المتاخرين» ياد ميكردند، معاصر بوده و نامه نوشته است؛ در مقدمه اين نامه جملههايي آمده كه خيلي جالب توجه است. فضايلي كه براي خواجه نقل ميكند از روي اغراق نيست. خواجه را «حسنه دهر» خوانده است.
روزگار گاهي يك سيئات دارد و يك حسنات و حسنات دهر هم گاهي اوقات ظهور ميكند. در يك شخص بزرگي مانند خواجه نصيرالدين طوسي، البته خود قونوي هم از حسنات روزگار است.
صدرالدين قونوي نامه خود را بعد از دعا و اداي احترام، چنين افتتاح ميكند كه از آنجايي كه «طلب مواصلت و تاسيس قواعد مودت با اهل فضل پيوسته سنتي معهود و مالوف» بوده است و او مشتاق است كه با خواجه ملاقات حضوري داشته باشد ولي ميگويد چون اكنون اين ملاقات حضوري در حالي كه وضع من چنين است ميسر نيست، لاجرم براي «فتح باب مواصلت» از طريق مكاتبت كه وي آن را «احداللقايين» مينامد، اقدام ميكند. اين مكاتبه يك نوع وصل و اتصال است. ميتوان گفت يك لقا با زبان و شفاهي است و يك لقا با نوشتن است كه آن هم ملاقات است و در واقع با همين نامه يك تبادل فكري انجام ميشود.
مكاتبات قونوي و طوسي كه در عصر خويش، هركدام نماينده يك جريان عمده از فرهنگ ملي ما به شمار ميروند. طوسي نماينده فلسفه و علم است و قونوي نماينده «عرفان» آن هم متاثر از عرفان ابن عربي. مراسلاتي ميان خواجه و قونوي رد و بدل شده است كه مشتمل بر نوشتههاي ذيل است.
1) نامه فارسي قونوي به طوسي
2) الرساله المفصحه قسمتي از متن اين رساله مطابق است با تفسير قرآن قونوي «اعجازالبيان في تاويل امالقرآن»
3) اسئله قونوي از طوسي
4) نامه فارسي طوسي به قونوي همراه با نقد كتاب «رشحالبال» قونوي
5) اجويه طوسي به قونوي (عربي)
6) نامه قونوي به طوسي با يك تعليقه عربي در دفاع از كتاب «رشح البال»
7) رساله «الهاديه» قونوي
جايگاه خواجه در ميان مستشرقان غربي
انتشارات فرانز شتاينر آلمان سال 1995 كتابي تحت عنوان «المراسلات بين صدرالدين قونوي و نصيرالدين طوسي» از مجموعه «كتابخانه اسلامي» خود با شماره جلد ۴۳ از مجموعه النشرات الاسلاميه با تحقيق كودرون شوبرت در ۱۴۱۶ه.ق در بيروت به طبع رسيده است و قسمتهايي از آن نيز كه در احوال و آثار خواجه نصيرالدين طوسي تاليف محمدتقي مدرس رضوي نقل شده، منتشر كرد. اين كتاب در واقع متن جرج و تعديل يافته رساله دكتراي خانم «گودرون شوبرت» از دانشكده فلسفه و تاريخ دانشگاه بال سوييس است. خانم «گودرون شوبرت» از شاگردان اسلامشناس و سرشناس سوييسي پروفسور «فريتزماير» است كه در زمينه عرفان اسلامي داراي آثار متعددي است كه ميتوان از كتابهاي وي درباره ابوسعيد ابوالخير، بهاء ولد و همچنين تصحيح و توضيح متن «فواتح الجمال و فواتح الجلال» اثر نجمالدين كبري نام برد. طي پنج سال اقامت خود در تركيه، يعني از 1982 تا 1987، خانم شوبرت موفق به جمعآوري و تطبيق نسخ خطي اين مراسلات در «كتابخانههاي نسخ خطي» استانبول شد كه مبناي رساله دكترا و سرانجام چاپ اين كتاب قرار گرفت. در قسمت دوم از بخش لاتين كتاب، خانم شوبرت گزارش مفصلي از مضامين اجوبه و اسئله رد و بدل شده بين قونوي و خواجه نصيرالدين ارايه ميدهد كه خود 39 صفحه از كتاب را در برميگيرد. البته برخي در صحت انتساب نامههاي «قونوي» خواجه نصيرالدين طوسي شك كردهاند و معتقدند كه چون قونوي در نامههاي خود فقط از «نصيرالدين» نام برده و نام «طوسي» صرفا در نامه دوم عنوان شده است پس نبايد لزوما «نصيرالدين» همان خواجه «نصيرالدين طوسي» باشد. علاوه بر آن قونوي در نامههاي ديگر از «شيخ نصيرالدين» ياد ميكند كه با «طوسي» يكي نيست.
نادرستي اين سخن را ميتوان با دو دليل جواب داد.
1- اولا شواهدي در متن وجود دارد كه ميتوان به شكاكين بيان كرد كه نصيرالدين همان خواجه طوسي است. مثلا «طوسي» در جوابي كه به يكي از سوالات قونوي ميدهد از يك برهان رياضي استفاده ميكند كه به همين شكل و مضمون در تفسيرش به «اشارات» ابنسينا آمده است. در هر حال به گفته خانم شوبرت جاي هيچگونه شك و شبهه نسبت به اصالت مراسلات وجود ندارد.
2- ثانيا گواهي اسناد و كتب، چنين اشكالي را بياعتبار ميكند. براي مثال «ابن تيميه» (728 ه ق / 1328 م) كه تقريبا با خواجه معاصر بوده است. در صفحه 267مجموعه فتاوي خود اشاره به اين مراسلات بين خواجه و قونوي ميكند و نيز علاوه بر اين سيد حيدرآملي عارف بزرگ قرن هشتم كه از علاقهمندان خواجه نيز هست اين مراسلات را با خط مبارك خود براي تاريخ به يادگار گذاشته و در ابتداي آن تصريح به نام و نشان خواجه نموده است. اين اثر در سال ۷۶۲ق در مدرسه اماميه غرويه بغداد استنساخ شده است.
عبدالرحمن جامي عارف (898 ه . ق / 1492 م) - 200 سال بعد از وفات نامهنگاران - نيز در ذكر احوال صدرالدين قونوي در كتاب نفحات الانس صفحه 554 خود به مراسلات اشارهاي دارد و صراحتا مينويسد كه «ميان وي و خواجه نصيرالدين طوسی أسوله و أجوبه واقع شده است.» قونوي پرسشهايي را مطرح ميكند كه از دوران جواني بدان مشغول بوده است و از خواجه ميخواهد تا براهيني بر اين مدعيات اقامه كند كه وي بتواند ميان دليل برهاني و كشف عرفاني جمع كند. مسائلي كه وي با خواجه مطرح ميكند، در تاريخ فلسفه مسبوق به سابقه بوده و خواجه با آن مسائل انس بسيار داشته است. قونوي ضمن اين مكاتبات انس خود را با آثار ابن سينا به ويژه التعليقات نشان ميدهد و از افلاطون و بليناس حكيم نام ميبرد و گاه نيز به رسائل اخوانالصفا اشاره ميكند كه وي مطرح ميكند.
علت ماندگاري انديشه و بيان خواجه نصير نسبت به ديگران، چيزي جز بهرهگيري وي از اكسير گفتوگو و برهان و تفكر نميتواند باشد؛ چه، او بيدليل و برهان و تاييد و راي داوران منصف پشت كسي را به خاك نماليد و ناآگاهانه و از سر تعصب يا جهل با هيچ اهل تعقلي به مقابله و مبارزه نايستاده است. پرهيز خواجه از سادهنگري و سطحيانديشي راه و رسم او در گفتوگوست كه آن را ميتوان مسير نوراني او در پس اعصار و قرون دانست.
خواجه نصير مقيد به محدوديتهاي جغرافيايي و زماني نبود و از طرق گوناگون راه و مسير گفتوگو را بسط ميداد. ميتوان گفت خواجه با همه فلاسفه زمان خودش گفتوگو و مكاتبه داشت. خواجه هر فيلسوفي را در هر گوشه عالم ميشناخت يا حضورا ميرفت يا برايش نامه مينوشت يا آنها نامه مينوشتند و او جوابش را ميداد.
نظام فلسفي ابن سينا تاثيرات فراواني بر فيلسوفان بعد از خود گذاشت. يكي از متاثرين، خواجه نصير است و كاملا معتقد به ابنسينا، از فصول پاياني اشارات كه شيخالرييس عاليترين مباحث در باب عرفان و عارفان را بيان كرده، مباحث عرفاني را مورد توجه خود قرار داده است.
گرايشهاي فكري خواجه نصيرالدين تاثير فراواني بر دورههاي بعدي گذاشت و اعتقاد وي به عرفان - در كنار سيد ابن طاووس و كمالالدين ميثم - سبب شد كه پس از قرن هفتم عرفان در ميان عالمان شيعي رواجي چشمگير بيابد. يكي از اين گرايشها را ميتوان در آثار برجاي مانده از او مشاهده كرد و از مهمترين اين آثار ارتباط خواجه با عارف بزرگ صدرالدين قونوي است.
صدرالدين قونوي مهمترين جانشين ابن عربي است و كتابهايي كه از او به يادگار مانده خيلي عميق است. اين مرد بزرگ كه با خواجه نصير الدين طوسي در ميان عالمان شيعي جايگاهي مخصوص داشته است و تا چند قرن بزرگان شيعه از وي با تعبير «افضلالمتاخرين» يا «افضل المتقدمين و المتاخرين» ياد ميكردند، معاصر بوده و نامه نوشته است؛ در مقدمه اين نامه جملههايي آمده كه خيلي جالب توجه است. فضايلي كه براي خواجه نقل ميكند از روي اغراق نيست. خواجه را «حسنه دهر» خوانده است.