دفن جنازه برادر در باغچه خانه پدري
مردي كه در جريان يك درگيري برادرش را به قتل رسانده و جسدش را در باغچه خانه مادرش دفن كرده بود، پس از 8 ماه به دليل عذاب وجدان راهي اداره پليس شد و اسرار جنايت را فاش كرد. 8 ماه قبل مردي به اداره پليس رفت و خبر از ناپديد شدن برادر 30 سالهاش داد.
او گفت: «برادرم آرايشگر است و تنها زندگي ميكند اما چند روزي ميشود كه همه اعضاي خانواده از او بيخبر هستيم. حتي به خانهاش رفتم اما موبايلش و وسايل قيمتياش در خانه بودند و اثري از خودش نبود. براي همين احتمال ميدهم كه بلايي بر سرش آمده باشد.»
با اظهارات اين مرد، تحقيقات ماموران اداره چهارم پليس آگاهي تهران آغاز شد اما در جريان بررسيها هيچ سرنخي از جوان گمشده پيدا نشد. اين درحالي بود كه پدر و مادرش هربار كه براي پيگيري پرونده به اداره پليس ميرفتند، نااميد به خانه برميگشتند تا اينكه بعد از گذشت 8 ماه، روز گذشته مردي به اداره پليس رفت و مدعي شد كه جوان گمشده را به قتل رسانده است. اين مرد يكي از برادران جوان گمشده بود كه با حضور در اداره آگاهي ميگفت كه در جريان يك درگيري برادرش را كشته و جسدش را در باغچه خانه مادرشان دفن كرده است. با اعتراف اين مرد، ماموران راهي خانه مادر وي شدند و جسد مقتول را از دل خاك بيرون كشيدند. در اين شرايط متهم به قتل با دستور بازپرس جنايي تهران بازداشت شد و تحقيقات تكميلي از او ادامه دارد.
متهم به قتل، برادر بزرگتر مقتول وقتي روز گذشته به دادسراي جنايي تهران منتقل شد، در تمام زمان جلسه بازپرسي اشك ميريخت و ميگفت به شدت پشيمان است. او ميگفت در اين 8 ماه مدام كابوسهاي وحشتناك ميديده و براي همين تصميم گرفته با اعتراف به جنايت، از اين كابوس فرار كند.
انگيزهات از جنايت چه بود؟
من قصد قتل نداشتم. همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاد و من در آن لحظه نتوانستم خشمم را كنترل كنم. از كوره در رفتم و با برادرم درگير شدم، او قصد داشت جان مرا بگيرد و من پيشدستي كردم.
روز حادثه چه اتفاقي افتاد؟
آن روز رفته بودم خانه مادرم كه كارهاي بنايي خانهاش را انجام بدهم. مادرم خانه نبود و برادرم (مقتول) به كمكم آمده بود. وضعيت زندگي او مرا عذاب ميداد چون سالها بود كه گرفتار اعتياد و زندگياش تباه شده بود. همسر و فرزندش رهايش كرده و رفته بودند. خودش هم در يك خانه كوچك زندگي ميكرد و شرايط خوبي نداشت. درحالي كه تا چند سال قبل براي خودش برو و بيايي داشت. او يك آرايشگر حرفهاي و هنرمند بود اما از وقتي كه اسير اعتياد شد ديگر نميتوانست به خوبي و مانند قبل كار كند. هرجا كه مشغول ميشود بعد از مدتي صاحبكارش اخراجش ميكرد چون ميفهميد اعتياد دارد. آن روز كه در خانه مادرم سرگرم كار بوديم، وقتي شنيدم كه باز كارش را از دست داده عصباني شدم و به او گفتم ديگر بس كن. سعي كن اعتيادت را ترك كني و زندگي درستي را در پيش بگيري. به او گفتم تا كي قرار است به اين وضعيت ادامه بدهي. او از نصيحتهاي من عصباني شد و بياحترامي كرد. همين موجب شد تا درگيري ميان ما شكل بگيرد و ناگهان برادرم با يك سيم به سمتم حمله كرد تا خفهام كند. به هر زحمتي بود سيم را از دستش گرفتم و ناخواسته خفهاش كردم.
بعد از قتل چه كردي؟
وقتي به خودم آمدم، ديدم برادرم نبضش نميزند و جانش را از دست داده است. خيلي ناراحت شدم و ديگر كاري از دستم برنميآمد. فرياد ميكشيدم و گريه ميكردم. تصميم گرفتم جسد او را پنهان كنم. ميترسيدم او را از خانه مادرم خارج كنم، مبادا همسايهها ببيند. به همين دليل باغچه خانه مادرم را كندم و جسد برادرم را دفن كردم.
در اين مدت به كسي حرفي نزدي؟
نه اصلا. در اين 8 ماه، شبي نبود كه كابوس نبينم. مدام گريه ميكردم و وحشتزده از خواب ميپريدم. حتي همسرم و فرزندانم متوجه رفتارهاي عجيب من شده بودند. به آنها گفتم دچار افسردگي شديد شدهام اما خودم ميدانستم علتش چيست. مدام به بهانههاي مختلف به خانه مادرم ميرفتم و سر قبر برادرم در باغچه مينشستم و گريه ميكردم. از او حلاليت ميطلبيدم. از سوي ديگر گريه و بيقراريهاي مادرم، عذاب وجدانم را بيشتر ميكرد. او هر روز منتظر خبري از پسرش بود و اميد داشت تا در خانه باز شود و پسرش برگردد. برادر ديگرم نيز خيلي نگران سرنوشت برادر گمشدهمان بود و خودش راهي اداره پليس شد و ناپديد شدن او را خبر داد تا از پليس كمك بخواهد. پيگيري و بيقراري برادرم، بيتابي و اشكهاي مادرم، كابوسهاي وحشتناك و عذاب وجداني كه تمام وجودم را فراگرفته بود، همه اينها دست در دست هم داد تا تصميم بگيرم خودم را معرفي و اسرار قتل را فاش كنم.