ليورپول - منچستر در نگاهي ديگر
ابوالفضل نجيب
از همان دوران پيش از رفتن به مدرسه و پيش از آنكه طرفدار يكي از دو تيم سرخابي شوم، به دلايلي چند طرفدار شياطين سرخ الدترافورد شدم. دليل اوليه تماشاي مسابقات فوتبال ظهرهاي جمعه منچستر از طريق تلويزيونهاي 24 اينچ مبله سياه و سفيد با آن كيفيت جادويي و زاويه مسطح دوربين روي حركات بازيكنان بود. با پسزمينه تماشاگراني كه در نزديكترين نقطه به زمين نشسته بودند.
بازيهاي انتخابشده در آن دوران از ليگ انگليس و اغلب به مسابقات منچستريونايتد مربوط بود. به تدريج دلايل ديگري باعث شدت علاقه به شياطين سرخ شد. از جمله اطلاع از سقوط هواپيماي حامل بازيكنان منچستر درست در آستانه فتح معتبرترين جام قارهاي. همچنين اطلاع از بمباران ورزشگاه الدترافورد توسط نازيها در جنگ جهاني دوم. به اين ترتيب خيلي از همنسلان منِ نوعي كم و بيش به همين دلايل و به نشانه نوعي همدردي با بازماندگان آن حادثه دلخراش هوادار منچستر شدند.
از آن نسل بازيكنان در كنار بابي چارلتون و جورج بست فقيد همچنان نامهاي كمآشنايي چون گوردون هيل در حافظهام بر جا مانده. اين علاقه و دلبستگي با آمدن منچستر به ايران و بازي دوستانه با پرسپوليس و تساوي يك بر يك با گل پروين از نقطه پنالتي شدت بيشتري گرفت. اينگونه شد كه در همه دوران آرمانگرايي و فعاليتهاي سياسي و تبعات ناگزير ناشي و حتي در درون سلولهاي انفرادي چيزي از علاقه به منچستر و دنبال كردن نتايج آن كاسته نشد. براي چنين علاقهاي شكست سنگين منچستر بهانهاي شد براي نوشتن درباره برخي زواياي مغفول مانده اخلاقي بازي يكشنبه مقابل رقيب سنتي كه اهميت مضاعف آن ريشه در انگيزههاي سياسي و اقتصادي در تاريخ اين دو شهر دارد.
نتيجهاي كه ميتوانست تبعات آن را تا حد تحقير كردن و همزمان نخوت و غرور بيمارگونه در چارچوب يك رقابت ورزشي تنزل دهد. در حالي كه اينگونه برخورد و تنظيم رابطه و در هر شرايطي با تحقيركردن، تحقيرشدگي و تعابيري از اين دست در تضاد با منش و روح ورزش است. هر چند تن هاخ و دخيا براي توصيف اين شكست هر دو از تعبير فاجعه استفاده كردند، اما در پيام دخيا و واكنشهاي بعد از بازي نشاني از حس تحقيرشدن و تحقيركردن حريف يا حتي احساس و ادبياتي نزديك به آن نمييابيم. شكست آن هم از نوع سنگين و حتي ناباورانه بخشي از جذابيتهاي فوتبال و به تعبيري به ذات و ماهيت دراماتيك آن بر ميگردد. آنچه ما در ذهنيت و جهان فكري و جهانبيني فردي و جمعي به تحقيرشدگي و مفاهيمي از اين جنس تعبير ميكنيم، ناشي از ناشناختگي نه تنها روح رقابت ورزشي كه بهطور مضاعف ناشي از تمايلات آشكار و پنهان نارسيسم، خودشيفتگي و در نهايت خوشبيني، فرديت بازدارنده در اشكال فردي و جمعي است.
آنچه از عكسالعملهاي كلوپ در لحظاتي از بازي شاهد بوديم، ناظر بر اين ادعاست. در لحظاتي كه دروازه منچستر بعد از دريافت 5 گل همچنان زير توپخانه مهاجمين ليورپول قرار داشت، نماي كلوزآپ كلوپ نه تنها نشاني از تحقير حريف و حتي نخوت و غرور در مقابل رقيب سنتي خود نداشت كه انگار آرزو ميكرد بازي به پايان برسد يا حداقل شاگردان او به گلزني اشباع شده باشند. در آن لحظات كلوپ هيچ نشاني از يك فاتح بزرگ نداشت. آنچه از اين بازي بزرگ و نتيجه غافلگيركننده آن در ذهن ميليونها طرفدار دو تيم باقي ماند، بيشك همين حس انساني و بعضا همذاتپندارانه كلوپ نه تنها با تن هاخ كه بيشتر با ميليونها طرفدار منچستر بود. حسي تجربهشده چه در حاليت يك شكستخورده و چه در مقام يك فاتح بزرگ.
بي ترديد كلوپ همان زماني كه ميتوانست سرشار از غرور ناشي از گلباران دروازه يونايتد و تحقير هر چه بيشتر رقيب باشد، به خاطر داشت كه روزهاي فوتبالي اينچنين تلخ و سنگين در ذات و ماهيت فوتبال و براي همه اتفاق ميافتد. نزديكترين اين روزها را هفته پيش و در مقابل رئال و جلو چشم هواداران و با تحمل 5 گل در بالاترين سطح فوتبال قاره تجربه كرده بود. آن هم در شرايطي كه توانسته بود در همان دقايق ابتدايي با دو گل از غول قهرمان اروپايي پيشي بگيرد. از اين منظر آنچه كارگردان تلويزيوني در قاب دوربين در آن لحظات از چهره توام با نگراني و همذاتپندارانه كلوپ به نمايش گذاشت، نه تنها براي مربيان وطني كه براي ورزشينويسان از جهاتي، به خصوص در نوع ادبيات و به كارگرفتن دايره واژگاني كه بر كوچك شمردن و تحقيركردن رقبا در چنين لحظات بحراني اصرار و دلالت دارد، آموزنده و عبرتآموز بود.
آنچه برخي ورزشينويسان و گزارشگران فوتبال در چنين وضعيتهايي به ذهن و زبان و قلمشان جاري ميشود، متاثر از ناشناختگي روح و روحيه و نفس ورزش و رقابت ورزشي و بعضا جهان زيستي است كه همه دغدغه و انگيزه و موجوديت خود را در خردكردن و تحقير ديگران دنبال ميكند.
آنچه در ذهنيت برخي گزارشگران ورزشي ما به خصوص و همچنان در خصوص پيروزي شش بر دو مقابل كره جنوبي يا تساوي دو بر دو مقابل استراليا كه منجر به صعود تيم ملي به جام جهاني شد، به كرات و با بهانه و بيبهانه شاهد هستيم، از همين روحيه نارسيستي و لذت بردن از تحقير ديگران نه تنها در صحنههاي ورزشي كه در ساير عرصههاي سياسي، اجتماعي و تاريخي ناشي ميشود. اين ادعا مسبوق به يادآوري و سخره گرفتن همواره اشكهاي مربي كرهاي در حين و پايان بازي ايران و كره است. آنچه اين رويكرد را به نوعي عقدهگشايي شخصي و اغلب با انگيزههاي نارسيستي تبديل و بدتر از آن اعتبار ملي را تنزل ميدهد خوابيدن در باد چنين نتايج و به جبران شكستهايي است كه در تصورات اين جماعت خودشيفته ميتواند سرپوشي باشد بر سرشت تماميتخواهي و همزمان حس حقارت خودخواسته. به همين سياق ميشود به نوع تنظيم اخبار ورزشي صداوسيما در رابطه با نتايج مسابقات ملي اشاره كرد. ادبياتي بهشدت آلوده به تحقير حريفان كه پيروزيها را با تعابيري چون شكست مقتدرانه، درهم كوبيدن و انعكاس شكستها را با ادبياتي چون واگذاري نتيجه به حريف توصيف ميكند.
واقعيت اين است آنچه در فكر و خيال و روح و روان اين جماعت ميگذرد اغلب آلوده به ذهنيت و روانشناسي تحقيركردن در واكنش به تحقيرشدگي خودخواسته است. ريشه اين رابطه ديالكتيكي هرچند از فرديت نوعي سرچشمه گرفته، اما در جهان بيرون از فرديت به اشكال مختلف به واكنش جمعي بدل ميشود. نكته تاسفآور تسري اين ديالكتيك به حوزهاي است كه از بنيان و اساس موضوعيت خود را با منش و سرشت انساني و اخلاقي تعريف ميكند. آنچه شايد بتواند به مثابه مهمترين دستاورد اخلاقي از پخش چنين مسابقاتي حاصل كرد، پذيرفتن واقعيتهاي تلخ و شيرين رقابتهاي ورزشي به دور از انگيزههاي آلوده به تحقير كردن حريف است. فوتبال اروپا و هم تماشاگران آن به درجاتي ميتوانند الگوي مربيان، تماشاگران، رسانههاي ورزشي و ايضا گزارشگراني باشد كه ورزش را دستمايه تحقير ساير ملتها ميكنند. از فوتبال اروپا چه در مناسبات دروني آنكه مبتني بر رقابت و روح پهلواني است و چه در واكنشها به پيروزيها و شكستها، درسهاي بزرگي ميتوان آموخت. مشروط بر اينكه قاب تلويزيون را تا آخرين لحظههاي پخش به روي ديدگان مخاطبان باز بگذاريم و مهمتر ذهنيت و روانشناسي خودتحقيري و ديگرتحقيري را از ذهن بيمار خود پاك كنيم.