• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۶ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5445 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۱ اسفند

يادي از يارعلي پورمقدم

گل سرخ ‌اي گل سرخ

غلامرضا رضايي

يارعلي پورمقدم نويسنده و نمايشنامه‌نويس معاصر درگذشت. به همين راحتي. شب خوابيد و صبح از خواب پا نشد. شايد اگر مي‌دانست مرگش به همين سادگي است پيشاپيش داستانش را مي‌نوشت. با طنزي كه جوهره كارش بود. شايد هم در نشستي حضوري تعريفش مي‌كرد، با همان حركت دست‌ها و خنده‌هاي بلند از مغز سر. عادتش بود. البته نه در همه جا و پيش همه كس. هميشه بهانه‌اي داشت براي شوخي و لغز. از كباب خوردن با ميل و اشتياق پدرش تا باب شوخي و خنده را باز كند. و نمي‌دانم چرا هر بار كه اين را مي‌گفت ياد پيرمرد توي داستان 
«ده سوخته» مي‌افتادم.
... مو بچه روزگاري‌ام كه يه بطر جين سه گوش كه عكس يه ملوان روش حك بود، دو رالن بود. ويسكي، برندي، كنياك؛ سگ از اين عرقي كه تو داري مي‌خوري، مي‌خورد. اونوقت، اخير، آرزو يه دست كباب موند به دلم كه موند...1
 يا از مرد مجنون و ليوه‌اي در مسجد سليمان مي‌گفت كه هر سال پيش از عيد نوروز پيدايش مي‌شد. توبره به كول در خانه‌ها را مي‌زد و بدون اظهار عجز و لابه‌اي، فقط بشكني مي‌زد و مي‌گفت: گل سرخ ‌اي گل سرخ.
 يارعلي هرچي بود همان بود كه مي‌نمود. در مرامش زد و بند و ريا كاري نبود. اهل آخ واوخ هم نبود. چند ماه پيش كه زونا گرفته بود، ديدم دارد نك و نال مي‌كند كه مدتي است خواب ندارم. خب زونا بيماري‌اي معمول است و شايع. دو سال جلوتر خودم مبتلا شده بودم و زده بود به چشم وچارم. نمي‌دانستم، فكر كردم بالاخره آدميزاد است شايد ترسيده.
گفتم: چيزي نيست كه خيلي‌ها مبتلا شده‌اند.
 با همان لحن و بيان آورد و زدش به جاي نه بترش گفت: نه بخت هالوم زده اون جا.
بعد هم مثل خيلي از شخصيت‌هاي داستانش آنقدر مي‌رفت توي ريز جزييات تا خنده و اشكم را در مي‌آورد. 
هر بار تا مي‌ديدم يا تلفني صحبت مي‌كرديم. اولين كلامش يا‌اللهي كشدار بود با صداي كلفت و مردانه‌اي كه مي‌انداخت توي دهن و بعد هم مي‌گفت: هاواريوhow are you. 
و به شيوه حال و احوال پرسي قومي رديف مي‌كرد: احوالت، چه حال و خبر، دِرِست دل وايي، همه خوبن ... و همين جور مي‌بافت. يارعلي اهل مصاحبه مكتوب هم نبود. هرچند يكي، دو بار تن داده بود به گفت‌وگو. بيانش بيشتر شفاهي بود. هنرش همين بود. مثل راوي‌هاي تك گفتارش با زبان نادر و ديالوگ‌هاي ماندگارش، تا زبان بريزد و طرف را آچمز كند. تكنيك راوي‌اش هم همين بود. چيزي مابين راوي- نقال. توي كافه هم هر وقت پيش مي‌آمد، به شيوه نقال‌ها درنگي مي‌كرد و دست توي جيب شلوار مي‌رفت بيرون. دم كافه دوري مي‌زد و سيگاري مي‌گيراند و وقتي برمي‌گشت چيزي مي‌پراند. 
اواخر هم كه يك‌بار كرونا گرفته بود باز پايه شده بود براي خنده‌اش. يكي از دوست‌هاي مشترك‌مان تو ايام كرونايي چهار مرتبه‌اي دچار شده بود. يارعلي چند باراحوالش را پرسيد.
 گفتم: قرنطينه است، كرونا گرفته.
مي‌گفت: بخت هالوم در نمي‌ره ازش. و مي‌زد زيرخنده.
وقتي خودش مبتلا شد، گفت: بهش بگو چهار به يك.
 جوان‌تر كه بود خبرنگار مجله دنياي ورزش بود در مسجدسليمان. بعدها هم از علاقه‌اش دست بر نداشت و شده بود طرفدار سينه‌چاك تيم فوتبال به قول خودش نفتMIS . هر وقت مسابقه بود هر جوري بود بايد بازي را تماشا مي‌كرد. فرقي نداشت تيم محبوبش ته جدول باشد يا ميانه كار. هر چند از همشهري‌هايش كمي دلخور بود و تا آخر هم رنجشش مانده بود سر دلش. حق داشت يا نه. نمي‌دانم. حكايتش را اما بارها تعريف كرده بود.
 اوايل انقلاب بود. دوره نمايندگي مجلس اول. هنوز جوان بود و به جهان داستان پا نگذاشته بود. فقط 
دو، سه تايي از كارهاي نمايشي‌اش در آمده بود. از طرف يكي از سازمان‌هاي چپ كانديدا شده بود. بعدها به طنز و كنايه مي‌گفت: خير سرم مي‌خواستم سياستمدار بشم.
كانون نويسندگان هم حمايتش كرده بود. مي‌گفت: بيست و هشت نفر بوديم، شدم نفر بيست و هشتم. اون هم بعد از كي؟ آدم شيرين عقلي كه پنگه‌اش آنجايش بود. روزي كه نتايج را اعلام كرده بودند همان ظهر بار و بنديلش را ريخته بود توي ساكي و سوار اتوبوس لوان تور شد به قصد تهران. بعدها يك‌بار كه براي تجليل احمد محمود دعوت شده بود اهواز از آنجا آمده بود مسجدسليمان. با ماشين دربستي. مي‌گفت: پياده نشدم. چند دقيقه‌اي توي شهر گشتي زدم و زود برگشتم.
 بعد از آن ديگر نيامد. با اين حال نام و ردپاي مسجدسليمان توي همه كتاب‌هايش به جز -يادداشت‌هاي يك اسب- آمده است.
 چند سال پيش براي بزرگداشتش به خواسته دوستي واسطه شده بودم تا بيايد اهواز. همه‌چيز كه رديف شد، ديدم انگار ترديد دارد. تلفن كرده بود و بهانه مي‌آورد. به شوخي گفتم: يارعلي اوني كه ته دلته بگو؟ زد زير خنده كه: بخت مرده هات از طياره مي‌ترسم.
 گفتم: هواپيمايي شركت نفت كه مشكلي نداره؟
 بهانه بر كه شده بود، گفت: اگه طياره شركت خوبه.
و آمده بود و بعد هم كه رفت تماس گرفته بود و كلي اظهار خوشحالي كرده بود.
يارعلي در خلق داستان گزيده‌كار بود و كم چاپ مي‌كرد. با اين حال چند داستان درخشان مانند: ده سوخته، فالگير، هفت خاج رستم، پاگرد سوم و باران و مه - را براي ادبيات داستاني‌مان به يادگار گذاشته. توي كارهايش چيزي كه زياد ديده مي‌شود توجه به ادب كهن ايران و جهان است. علي‌الخصوص شاهنامه، تراژدي‌هاي يونان باستان و آثار شكسپير. بيشتر رابطه‌هاي بينامتني‌اش هم از همين جاها مي‌آيند. با اينكه سبك نوشتاري‌اش مثل خودش است و به كسي شبيه نيست. يكي، دو بار از رو برداشته و گفته بود: مشغول ذمه بشم، بيني و بين‌الله اگه كتاب لالي بهرام حيدري نبود شايد اين جوري وارد كار نمي‌شدم.
همه‌اش اما اينها نبود. مهرش به دوستان و شهرش را جور ديگري هم بروز مي‌داد. مثل شخصيت‌هاي پيچيده داستان‌هايش پر از ترديد، كتمان و تناقض. 
توي همه اين سال‌ها كافه‌اش شده بود پاتوق اهل هنر و همشهري‌هايش. هر بار كه مي‌رفتم كافه پيشش، پرس و جو مي‌كرد كه: از اونجا كه مي‌اي همه خوبن؟
 انگار دلش هنوز مانده بود آنجا. 
- مسجدسليمان، آه مسجدسليمان .2 
عيد نوروز كه مي‌رسيد به رسم گفتن عيد مباركي تلفن كه مي‌كردم، مي‌گفت: تو بگو غلامرضا، گل سرخ‌ها و بابونه‌ها درآمده‌اند يا نه؟
- آره، سرخ و سفيد. همه جا.
 حالا اما چند روزي بيشتر به بهار نمانده. گل‌ها نوك زده‌اند و بوي حلواي علفه مردگان همه جا پخش است. يارعلي پورمقدم به ديار سايه‌ها كوچيده و صداي مردي انگار از تو كوچه‌ها مي‌آيد: 
گل سرخ ‌اي گل سرخ .
1. ده سوخته
2. يادداشت‌هاي يك قهوه‌چي

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون