سوک، سرطان و لبخند
در همه حال ميآموخت و براي كاستن از رنج هر كس در هر جا به كار ميبست. پيش از آنكه رزمنده، آزاده و دانشجو باشد و نماينده مردم، سياستورز حزبي باشد و جراح ارتوپد و حتي بيمار سرطانزده باشد، انسان بود و تجسم هر آنچه انسان بودن را تفسير ميكند. به راستي به گفتن شاملو «يگانه بوده و هيچ كم نداشت».
3) رضا امروز - يكشنبه 21 اسفند - در گورستان دارالرحمه شيراز آرام و سبكبار سر بر آستان جانان نهاد. ذهن باز و خلق نيكو و دل صبورش را ميشد در تشييع معنادارش نيز ديد كه گويي نوعي با رضايت از زندگي و لبخند به سختيهاي آن به ميانه همه خويشان و دوستان آمده است تا درس گفتوگو و مدارا را باز خواند و باز گويد. در حيات كالبدي دكتر رضا يوسفيان همه حق و جا داشتند كه بيايند و بروند و بمانند و در افق باز انديشه و زيست مومنانهاش دوردستهاي سياست تا نزديكيهاي آن تلاقي مييافتند و همنشين ميشدند. رضا نماد و نمود آزادمنشي و كردار و رفتار دموكراتيك بود، آرامشي براي هر طوفاني بود و طوفاني براي هر آرامشي. آنگاه كه طوفانها دلها را از انديشيدن براي ايران دور ميكرد، دل و زبانش دعوتكننده به سوي دغدغهمندي مشترك ميشد و آن زمان كه گريز و گوشهنشيني به جاي درد و دغدغه مينشست آرام نداشت و هر كه را ميتوانست از آرامش نابجا دور ميكرد. افسوس كه خود وقتي آرام گرفت كه جامعه زخم ديده ايران به انديشه و منش و كنش امثال او سخت نيازمند است، نيازمند چون اويي كه كردارشان پيش و بيش از گفتارشان از جنس دردها و آرزوهاي مردم است.
4) ميتوان و بايد در اين سرزمين در اين سامان و اين ايام حتي از ميانه بيماري و بيماران چهرههاي درخشاني از جنس دكتر رضا يوسفيان را بازخواند و بازديد و آنان حلقههاي وصل در روزگار فصلند و پلهاي پيوند در فاصلههاي پر شده از ديوار، صبورند و شجاع و سرشار از داشتهاند فارغ از چشمداشت. جامعهاي كه در رنج از گسيختگيها و سودگراييها و خودمداريها و نماهاست، جامعهاي كه بر اثر نابرابريها و ناديدهشدگيها در معرض فراموش كردن رفتار عدالتخواهانه و انسانگرايانه و آزاديطلبانه است، به وجود انسانهايي نياز دارد كه از بيماري خويش، هم راه و رسمي براي درمان بسازند و در مرگ خود درس زندگي دهند، كاري كه دكتر رضا يوسفيان ديروز كرد و امروز به چشم آمد و اميد آنكه به فرداي ما بهتر و بيشتر بتابد.