نقدي بر فيلم «نهنگ» به كارگرداني دارن آرونوفسكي
شكوه بازيگري
اين درام روانشناختي اين روزها با استقبال مخاطبان روبهرو شده است
رضا بهكام
«نهنگ» آخرين ساخته دارن آرونوفسكي، درامي روانشناختي و متفاوت با ساير ساختههايش همچون «قوي سياه 2010» و «كشتيگير 2008» است كه در آنها نيز فقط كارگرداني فيلم را به عهده داشته است. فيلمنامه اثر را ساموئل دي.هانتر بر اساس نمايشنامهاي از خودش نوشته است. فضاي تئاتري حاكم بر صحنهها كه معطوف به نماي داخلي آپارتمان «چارلي» شخصيت اصلي درام است، تمركز مخاطب را به بازي او و لايههاي شخصيتياش معطوف ميكند.
استاد ادبيات چاق و گوشهگيري كه در انزواي مطلقي فرو رفته و به ويراستاري متون و مقالات دانشجوهايش دل بسته است.
در حوزه ادبيات ژانر، تضاد ظاهري «چارلي» از دسته تضادهاي فرعي عناصر درام سعي دارد تا لايههاي شخصيتي او را در شاخههاي فيزيولوژي، اجتماعي و البته رواني براي مخاطبش به تصوير بكشد. داستان در پرداخت شخصيت چارلي از منظر فيزيكي و اجتماعي با جزييات پيش ميرود و در پرده نخست فيلم همه مهمات زندگي شخصي او را براي مخاطبش عيان ميكند، اما در لايه رواني، شخصيت دچار نوعي سردرگمي بر اساس نقص روايي است.
قصهپرداز تلاش كرده تا رابطه او با دخترش «اِلي» را به تصوير كشيده و به بازسازي مطلوبي برساند. «خشم» صفت مميزهاي است كه نويسنده و فيلمساز تلاش ميكنند تا آن را در «الي» نهادينه جلوه بدهند. دختري كه پس از هشت سال جدايي از پدر به سمت او بازگشته تا به ظاهر با نيت مالي به چيستي و بطن رفتاري او نزديك شود. هر دو زندگي مشترك و رابطه پدر-دختري خود را از دست دادهاند. خانوادهاي كه متلاشي شده است. «فعل» انتخاب و زندگي مشترك با همجنس از سوي چارلي او را به پرتگاه سقوط رسانده و مرگ شريك همجنسش او را به انزواي محض كشانده است. فيلم از پيرنگ دروني عشق ممنوعهاي بهره ميبرد كه عامل سقوط اخلاقي چارلي به شمار ميآيد. قدرت «فعل» نامبرده تا آنجاست كه زندگي مشترك با همسر سابقش «ماري» و تنها دخترشان در هشت سالگي را تحتالشعاع قرار ميدهد. «چارلي» بر اساس انتخاب آزادانهاش به يك طرد شده تبديل و خود را به كارماي مُزمني دچار ميكند. او فاقد بيمه درماني است و از رفتن به بيمارستان سر باز ميزند و انديشه خودباوري «در حال مُردن» چون اختلالي مهم در او ريشه دوانده است. چارلي خود را يك «بازنده» ميداند البته كه او تا پايان فيلم، انتخاب شريك همجنس براي خودش را انتخاب اشتباهي قلمداد نميكند و ياد و خاطره «الن» همواره براي او توام با حس ناب عشق و احترام است تا جايي كه همسر سابقش «ماري» در ديالوگي در نقطه مياني فيلم انتخاب اشتباه چارلي را علتي بر رفتارهاي آشوبگرانه دخترشان «اِلي» در زمان حال بازگو ميكند و فروپاشي زندگي مشتركشان را تماما بر گردن «چارلي» مياندازد. چارلي در محاصره مجازات عمل خودسرانه و آزادمآبانهاش قرار ميگيرد و به سبب رفتارهاي دوسويهاش، از سويي عشق به «الن» و از سويي رفتارهاي تند «اِلي» او را بر سر دو راهي مرگ و زندگي نگه داشته است. او با بخشش تمام دارايي خود به دخترش تلاش ميكند تا دختر را به ساز و كار رواني و ترميم شدهاي برساند تا جايي كه با مقاله «موبي ديك» او خودش را در كانون شخصيت نهنگي ميبيند كه «ملويل» نويسنده توسط شخصيت «ايهب» درصدد به قتل رساندن اوست، رفته رفته با افراط در خوردن متوجه ميل چارلي به مرگ خودخواسته نيز ميشويم.
ورود غيرمنتظره «توماس» جوان به زندگي چارلي در نقش يك مُبلغ ديني نيز راه به جايي نميبرد. اگرچه كه «هانتر» در مقام نويسنده تلاش كرده تا با روايت موازي قصه «موبي ديك» رمان مشهور «هرمان ملويل» لايههاي معنامندي را به فيلم بيفزايد، اما ارتباط مقتبسانه خوبي ميان فيلم و رمان برقرار نميشود. او با قراردادي نمادين با مخاطبانش، «توماس» را «اسماعيل» راوي و ملوان رمان «موبي ديك» در نظر ميگيرد، به نسبت وزن اقتباسي، شخصيت «اِلي» در جايگاه «ايهب» ناخداي كشتي پكوئود و قاتل نهنگ عنبر در نظر گرفته ميشود. «توماس» در يك غافلگيري به نهان خانه و اتاقي كه از ابتدا در آن قفل است راه پيدا ميكند و با معطوف شدن نظرش به انجيل مقدس متوجه ميشود كه كتاب مقدس تقديمي از سوي الن به چارلي بوده و متوجه شخصيت مذهبي او ميشويم. فيلمساز تلاش كرده تا بر اساس خاصيت تئاتري فيلمنامه به فلش بكي بر اساس زندگي مشترك آن دو دست نزند، لذا شناخت مخاطب از «الن» در همين سطح باقي ميماند. اتفاق ناقصي كه «آرونوفسكي» ميتوانست با بهره بردن از عناصر روايي آن را براي مخاطبش به چالشي قابل درك و عميق برساند. قصه «نهنگ» در سطح مانده است و اتصال خوبي بين شخصيتهاي مينيمال داستان «هانتر» با مقاله اقتباسي از رمان «موبي ديك» برقرار نميشود.
«نهنگ» به مثابه «موبي ديك» هرمان ملويل، قصه يك ضدقهرمان است كه در اثر اقتباسي جديد به انفعال رسيده است. موبي ديك نهنگ سفيد چالاك و وحشي رمان ملويل دست نيافتني و جنگجو است و از كشتن ترسي در خود راه نميدهد. او يك قاتل واقعي است اما نهنگ آرونوفسكي روايت نهنگي تنها و منزوي است كه به مرگ خودخواستهاش تن ميدهد. اساس تشابهات نمادين بين «نهنگ» و «موبي ديك» ناقص است و بر پيكره فيلم ضربه ميزند. چه بسا اگر در انتخابي هوشمندانه «آرونوفسكي» و «هانتر» مشتركا به قصه «نهنگ 52 هرتز» ميپرداختند، ميتوانستند برخي موارد مفهومي بين دو روايت موازي را بهبود ببخشند. نهنگي كه با طول موج بالا در توليد اصوات و نامفهوم ماندن صداي او براي همنوعانش او را به نهنگي تنها در آبهاي اقيانوسهاي آزاد بدل كرده است. غم و تنهايي نهنگ 52 هرتزي زبانزد دانشمندان روز دنياست و نويسنده ميتوانست از آن در قصه خود بهرهمند شود و معادل مناسبي براي تضادهاي رفتاري چارلي در فيلم پيدا كند.
در جايي از روايت به شكلي بسته و محدود بيان ميشود كه چارلي، الن را كشته است، اما فيلمساز به قصه آن دو ورود نميكند؛ چرايي مهم و طلايي كه بر مخاطب پوشيده ميماند. گويا آرونوفسكي در ستايس بازي براندن فريزر به خودبسندگي و باوري راضيكننده رسيده باشد.
«نهنگ» در روايت شتابزده عمل ميكند و خودش را در پايبندي كوركورانهاي از نمايشنامه اصلي قرار ميدهد و اجازه ورود عناصر روايي چون پيش داستان و افكتهاي درام چون تعليق و غافلگيري و معما را به خود نميدهد و قصه در روايت به نقصي دراماتيك مبتلاست. آرونوفسكي كه پيشتر از او «قوي سياه» را در كارگرداني سراغ داشتيم يا به نسخه پوياي «كشتيگير» در آثار او برميخوريم، توانسته بود تا از عناصر روايي سينمايي بهترين بهره و راندمان را براي شفافيتبخشي به داستانش در نظر بگيرد. او اينك با كوهي از پختگي در فيلمسازي دست به ريسكي بزرگ زده، ريسكي كه به بار ننشسته و روايت او را از «نهنگ» در سطح نگه داشته و توجه مخاطبانش را به صِرف هنرنمايي براندن فريزر بازيگر امريكايي-كانادايي معطوف داشته است. اگرچه كه دوربين فيلمساز در دو جا از آپارتمان چارلي بيرون ميآيد، اما جانب محتاطانه فيلمساز، آن را در لوكيشن تراس و ترسيم جهان گذشته و بيروني ضد قهرمان روايت را بر مخاطبش پوشيده نگه ميدارد و به نمايي مديوم از جواني چارلي در كنار دريا بسنده ميكند كه عملا كارايي لازمي براي ذهنيت پرسشگرانه مخاطب فيلم به وجود نميآورد. سوالات متعددي در ذهن تماشاگر بيپاسخ ميماند. شخصيت غايب «الن» به پرداخت مناسبي در جهت بازتاب روايت نميانجامد آنچنانكه قدرت غياب او نيروي نيستي و پيش برنده او را در قصه نشانه نميرود و او به شخصيتي معطل و ناكارآمد در قصه نهنگ بدل ميشود. چيستي انتخاب آزادانه چارلي روشن نميشود و راز جسورانه اين انتخاب ضداخلاقي، پيرنگ ممنوعه «نهنگ» را بر نميتابد. پايانبندي فيلم سهوي و عجولانه به نظر ميرسد و چسبيدن نقطه اوج فيلم به نماي نتيجهگيري و پايان فيلم، كاركرد شخصيتهاي مكمل «توماس» و «ليز» را به بازدهي مطلوبي نميرساند و تنها تصويرگر شكوه بازيگري «فريزر» و رابطه به انجام نرسيده چارلي و اِلي بر اساس يك تراژدي غيرساختارمند خواهد بود. تاكيد آرونوفسكي بر ساختار خطي و تئاتري روايت او را از چگالي وزني سينمايياش كه از وي سراغ داريم، دور ساخته است. پيرنگ دروني گناه سايه سنگيني است بر پيرنگ اصلي و بيروني كه بازسازي روابط خانوادگي چارلي به خصوص رابطه عاطفي و اخلاقي او با فرزندش است.
مرز باريكي بين رفتار آزادانه و بيقيد و شرط از يك سو و تبعات رفتار غير عرفي و ضد اخلاقي از سوي ديگر تصميم چارلي به دليل ترك همسر و فرزندش او را به مخاطرهاي جدي وا داشته است، او پس از قتل نامشخص و مجهول مانده «الن» منزوي ميشود و به گناه پرخوري يكي از گناهان كبيره بر اساس دين مسيحيت روي ميآورد. او به مرور به قتل نفس خودش دست ميزند و راه مجازات خودخواستهاي را براي خود تدارك ميبيند. در اين بين او هنوز از موضع خود بر اساس عشق به الن پا پس نميكشد، اما در آن دخمه زيستي خود تلاش ميكند تا دخترش را به سوي راهي مستقل تشويق كند. رابطه عاطفي فيمابيني كه هيچگاه مجال درست شدن پيدا نميكند، زيرا هسته فكري و دروني چارلي- به همان اندازه كه جسمش بزرگ است - كوچك و سخت و غيرقابل نفوذ است. او در مرز پذيرش اخلاقيات رفتارمند عرفي و ضديت با آن مواجه است. چارلي درك صحيحي از يك خانواده منسجم ندارد، عناصر پيش داستان بازتابي از گذشته او و دوره كودكياش را براي مخاطبان عيان نميكند و همه چيز مانند درون سياه شده چارلي در فيلم نهنگ تاريك و غير قابل دسترس است. او حتي به مفهوم قاتل بودن نهنگ عنبر سفيد قصه هرمان ملويل نزديك نميشود، قصيالقلب بودنش براي ترك خانواده به اصطلاح در نيامده است و همه چيز در پايانبندي شتابزده، مخدوش باقي ميماند. تلاشهاي واقعگرايانه براندن فريزر بازيگر نقش «چارلي» نيز در درخشش نقشش فقط در حد يك ستاره چشمكزن در فيلم آرونوفسكي باقي مانده و مخاطبش را جز احساسي كردن به نقاط عميقي از لايههاي اجتماعي و رواني سوق نميدهد. قاعدتا فيلم در خوشبينانهترين حالت ممكن ميتواند جوايزي را براي فريزر در نقش اصلي به ارمغان بياورد اگرچه كه نميتوان از بازي خوب «هونگ چاو» در نقش «ليز» به عنوان نقش مكمل و پروتاگونيست روايت هانتر و آرونوفسكي غافل شد.
«نهنگ» به مثابه «موبي ديك» هرمان ملويل، قصه يك ضدقهرمان است كه در اثر اقتباسي جديد به انفعال رسيده است. موبي ديك نهنگ سفيد چالاك و وحشي رمان ملويل دستنيافتني و جنگجو است و از كشتن ترسي در خود راه نميدهد. او يك قاتل واقعي است، اما نهنگ آرونوفسكي روايت نهنگي تنها و منزوي است كه به مرگ خودخواستهاش تن ميدهد. اساس تشابهات نمادين بين «نهنگ» و «موبي ديك» ناقص است و بر پيكره فيلم ضربه ميزند.
«نهنگ» در روايت شتابزده عمل ميكند و خودش را در پايبندي كوركورانهاي از نمايشنامه اصلي قرار ميدهد و اجازه ورود عناصر روايي چون پيشداستان و افكتهاي درام چون تعليق و غافلگيري و معما را به خود نميدهد و قصه در روايت به نقصي دراماتيك مبتلاست.