• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5455 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۱۷ فروردين

مرگ در صبح بهاري بندر انزلي

نازنين متين‌نيا

مردي كه دل شير داشت  و خودش را نفروخت

توي هواي بهاري پارك روبه‌روي دفتر مجله‌اي كه مصاحبه ما در آن انجام شد، سبز و خوش بود. من و طناز طباطبايي، مشغول شوخي و خنده و پيدا كردن زاويه‌هاي مناسب براي عكس جلد بوديم و كيومرث پوراحمد، با لبخند و دست در جيب نگاه‌مان مي‌كرد. مصاحبه خوبي بود، آنقدر كه بعد از ۱۲ سال، وقتي در همان سبزي و خوشي هوا، خبر درگذشت پوراحمد را خواندم، دستي من را پرتاب كرد به همان خاطره. از شوك خبر، درست نفهميدم كه چه شده. يادم آمد بارهاي آخر، در مكالمات تلفني آخر حالش خوش نبود و سعي كردم كمتر مزاحم شوم و از يك‌ جايي به بعد ديگر مزاحم هم نشدم. كمي بعد دوباره خبر را خواندم. سياهي‌اش پررنگ‌تر شد. مرگ خود خواسته يا هر چيز ديگري كه اسمش باشد در ظهر بهاري، در هوايي خوش مثل هواي بهاري بندر انزلي، چرايي‌هاي بسياري مي‌آورد. ذهن، از موضوع از دست دادن و غيبت خالي مي‌شود و مي‌رود سمت «چرا»ها. يك ‌نفر نوشته بود كه كيومرث پوراحمد آدم دقيق و حساس به جزيياتي بوده. آنقدر كه يك‌‌باري يك ‌نفر را فقط به خاطر بريدن نامنظم چسب براي حضور در فيلمش قبول نكرده و حالا اميدوار بود آن هشت صفحه نامه خداحافظي، دقيق و واضح بگويد كه چرا اين‌طور شده. دنبال جوابم برمي‌گردم به مصاحبه 12 سال پيش. كتابخانه را به هم مي‌ريزم تا نسخه قديمي را پيدا كنم. پيدا مي‌شود. مجله خاك گرفته و تيتر به شكل عجيبي به امروز طعنه مي‌زند: «پوست كلفت باش و خودت را نفروش».  توي روايت‌هاي اوليه، پوراحمد مي‌گويد كه هميشه گوشه‌گير بوده و حساس. بعد تعريف مي‌كند كه دنبال شعر و رمان و فيلم بوده، در جواني از بخت خوبش به نادر ابراهيمي مي‌رسد و ابراهيمي بدون بخل و حسد دستش را مي‌گيرد و كمكش مي‌كند تا راه بيفتد و بشود نامي كه مي‌شناسيم. توي روايت‌هايش از جواني، ادبيات، سينما و آنچه نسبت به جوان‌هاي امروز مي‌داند، غرق مي‌شوم. 

مي‌بينم ۱۲ سال پيش اميدوار و آگاه به نسل جوان بوده، مي‌خوانم كه سختي در سينما زياد كشيده و با صراحت مي‌گويد: «ما هم اوضاع‌مان خوب نيست، در سينما از صبح تا شب دنده يه‌غاز عوض مي‌كنيم، كارگردان سرعمله است و بقيه هم عمله». خط‌هاي بعدي درباره زندگي در اين زمانه است و اينكه براي زندگي در اين زمانه بايد پوست كرگدن داشت و دل شير و فقط جلو رفت. آخرين حرف‌ها درباره اميد به جوانان ايراني است و آينده‌اي كه خوب نيست، اما اين جوان‌ها او را به آن اميدوار مي‌كنند. مصاحبه تمام شده و من، هنوز جواب سوالم را نگرفتم. دلم مي‌خواهد دستي من را برگرداند به ۱۲ سال پيش و بپرسم حالا اگر دل شير لرزيد، بايد چه كنيم؟ بپرسم اين كدام سياهي است كه كيومرث پوراحمد را در يك روز بهاري مي‌بلعد و همه قدرتش را در گره زدن يك طناب جمع مي‌كند؟ حيف كه نمي‌شود؛ هيچ دستي آدميزاد را براي پيدا كردن پاسخ بعضي از سوال‌ها توي زندگي كمك نمي‌كند. خيلي چيزها بايد گنگ و مبهم در طول زمان باقي بمانند و پاسخي هم نباشد.  اما اجازه دهيد كه شهادت دهم؛ مردي كه نزديك به پنج دهه در سينما و تلويزيون ايران كار كرد و سريال و فيلم ساخت، قطعا پوست كرگدن داشته و دل شير. شهادت دهم مردي كه وقتي نام آخرين فيلمش در فهرست فيلم‌هاي جشنواره فيلم فجري كه گذشت آمد، نامه نوشت و گفت كه راضي به اكران فيلمش نيست و با اين‌ همه داغي كه بر دل داريم، چه جشني و چه جشنواره‌اي، قطعا خودش را نفروخته است.  حالا ديگر چرايي و چطوري مرگ مهم نيست. تمام شدن نفس هم. ما در تاريخ سينماي ايران كارگردان بلند بالايي داريم كه يك روز بهاري در ساحل انزلي با ما خداحافظي كرد و ميراثي به دوست‌داشتني «قصه‌هاي مجيد»، «شب يلدا»، «اتوبوس شب» و…باقي گذاشت. مردي كه دل شير داشت و هيچ‌ وقت خودش را نفروخت.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون