درباره كتاب «گزارش سانسور يك فيلم: جنوب شهرِ فرخ غفاري» به قلم عباس بهارلو
ما را به خدا به هر كسي عنوان پژوهشگر تاريخ ندهيم!
هاني ظهيري
پوستيني كهنه دارم من/ يادگاري ژنده پير از روزگاراني غبارآلود/ سالخوردي جاودان مانند/ مانده ميراث از نياكانم مرا، اين روزگار آلود (اخوان)
بالاخره و بعد از مدتها چشمانتظاري كتاب «گزارش سانسور يك فيلم: جنوب شهرِ فرخ غفاري» به قلم عباس بهارلو منتشر شد. در ميانه بحران كرونا و آن خانهنشينيهاي اجباري، اتفاق مباركي افتاد تا فرصت همراهي ايشان را داشته باشم و از آن مهمتر رخصت همصحبتي. مدتها بود كه با خودم فكر ميكردم در زمان انتشار حتما بزرگواراني معتبرتر از بنده درباره ارزشهاي اين كتاب خواهند گفت و خواهند نوشت، اما چقدر براي پژوهشگران جوان و علاقهمندان به تاريخنگاري مفيد و راهگشا خواهد بود اگر بتوانم روايت شخصي خودم از همكاري با جناب بهارلو را با آنها به اشتراك بگذارم؟ زكات چنين فرصتي، وعدهاي بود به خودم و حالا الوعده وفا!
پيش از اين، در حوزههاي مختلف، تجربه اجرا يا همكاري با چندين پروژه پژوهشي را داشتم اما كنجكاو بودم بدانم شيوه كار پژوهشگري عنواندار چون بهارلو چگونه است. بايد اعتراف كنم كه پاسخ بسيار سهل بود و البته ممتنع. سهل از آن جهت كه اصول كلي كار همان اصول اساسي هر پژوهشي بودند؛ دقت به جزييات، تعهد به حقيقت، تلاش براي دسترسي به منابع دستِ اول و رعايت تمام و كمال قواعد ارجاع به منابع. اما چرا ممتنع؟ تفاوت تنها در ميزان دقت، مسووليتپذيري و كمالگرايي در اجراي اين اصول بود. سهل در كلام و ممتنع در اجرا.
بيشترِ همكاري بنده با جناب بهارلو مربوط به بخش زندگينامه فرخ غفاري، تسهيل دسترسي و غور در آرشيوها و نشريات فرانسوي و ترجمه اسناد و مقالات مورد نياز ايشان بود. همانطور كه از عنوان كتاب پيداست موضوع اصلي كتاب در مورد فيلم «جنوب شهر» و بهطور خاص گزارش سانسور اين فيلم است، اما جناب بهارلو قريب به دو سال را تنها روي زندگينامه فرخ غفاري كه بيشتر جنبه مقدمهاي بر موضوع اصلي داشت كار كردند. معتقد بودند كه هر چند تلاشهاي بسيار ارزندهاي در اين مورد انجام شده است، اما كماكان سوالات بسياري بي پاسخ ماندهاند، روايتهايي كه بايد صحت آنها بيشتر به چالش كشيده شود يا مواردي كه نياز به ثبت جزييات بيشتر و دقيقتري دارند. بارها شاهد بودم در پي فرستادن بخشي از مصاحبهاي يا ارجاعي براي من و درخواست يافتن منبع اصلي آن، توانايي اين را داشتند كه ماهها براي يافته شدن يا در دسترس قرار گرفتن آن منبع صبر كنند چنانكه، بر پايه جمله «عجب صبري خدا دارد» به جِد معتقدم كه عجب صبري بهارلو دارد! و اگر منبع اصلي يافته نميشد يا بعد از اين همه صبر به وضوح نكته مورد نظر را تاييد نميكرد كل يك پاراگرافِ مفصل را حذف ميكردند! براي يك پژوهشگر هيچ لذتي بالاتر از كشف نكتهاي ناديده و به اشتراك گذاشتن آن نيست و چه سخت است گذشتن از اين هيجان به نفع حقيقت محض! اما در مورد بهارلو اين حذفها بهراحتي و بدون هيچ ترديدي انجام ميشد.
تمام اسامي اشخاص و مكانها و تلفظ آنها را با چنان دقتي ثبت ميكردند كه من را هم به وسواس كشانده بودند و هربار، براي اينكه مبادا اشتباه كنم، بارها ترجمهها و تلفظها را با همسرم هم چك ميكردم. متاسفانه بيشتر اين اسامي در مصاحبهها يا ترجمهها ناقص يا غلط ثبت شده بودند و اين اشتباهات كار يافتن منابع را بسيار مشكل ميكرد. آقاي بهارلو كاملا از اين موضوع آگاه بودند و وسواسشان هم براي تصحيح و جلوگيري از تكرار اينگونه اشتباهات بود. خاطرم هست كه براي يافتن مدل دوربين مورد استفاده در فيلم «جنوب شهر»، چگونه پوآرووار تمام تركيبات فرانسوي ممكن از اسم به فارسي ثبتشده را در آرشيوها جستوجو كرديم تا اسم شركت توليدكننده را يافتيم و دستآخر با مقايسه آرشيو تصاوير دوربينهاي توليدي آن شركت با تنها چند عكس بهجامانده از پشتصحنه فيلم به اسم خود دوربين رسيديم.
وقتي صحبت از ارجاعي تاريخي بود عباس بهارلو حساسيت عجيبي داشتند به ارجاع ندادن به كتابي ديگر و يافتن مرجع اصلي و ارجاع مستقيم. تجربه ساليان تاريخپژوهي يادشان داده بود كه حتي اگر روايت، كلمه به كلمه، دقيق هم باشد باز دسترسي به منبع اصلي براي رسيدن به يك استنباط صحيح از موقعيت گفتهشدن حرفي يا چگونگي چرخش يك متن ضروري است. صحبتهاي خودِ مرحوم غفاري نه تنها از اين قاعده مستثني نبودند بلكه چون بيشتر مصاحبههاي مفصل موجود با ايشان در سالهاي كهولت انجام شده بود حساسيت آقاي بهارلو روي گفتههاي غفاري بيشتر هم بود. مهم هم نبود كه موضوع مورد اشاره چقدر در پيشبرد داستان نقش دارد. فرض كنيد غفاري در مصاحبهاي به اين موضوع اشاره كرده بود كه در تهيه كتابي در مورد تاريخ سينما با ژرژ سادول همكاري داشته و سادول از او در مقدمه كتاب تشكر كرده است. در نگاهي سرسري به نظر ميرسد كه نكته اصلي همكاري غفاري با سادول باشد كه شايد بايد در حد يك جمله در پاراگرافي فرعي به آن اشاره شود، اما براي جناب بهارلو تاييد كيفيت اين همكاري همانقدر با اهميت بود كه خود همكاري؛ حتي اگر بحث بر سر تنها يك جمله از پاراگرافي فرعي باشد. تنها راه تاييد اين كيفيت، دسترسي به چاپهاي قديمي كتاب ۶ جلدي سادول بود. روزهاي كرونا بود و دسترسي به كتابخانه ملي فرانسه محدود. با نااميدي به كتابخانه شهر مراجعه كردم و در كمال تعجب كتابدار به مخزن رفت و با ۶ جلد كتاب از چاپ سال مورد نظر من برگشت! پيشگفتار تمام جلدها و ارجاعات آنها را خواندم تا گزاره «تشكر در مقدمه» حذف و به نوشتن مقالهاي در يكي از جلدها تغيير كند. يا نمونهاي ديگر تلاشي چندهفتهاي بود براي يافتن اصل نقدهايي كه پس از نمايش فيلم «شب قوزي» (در سينماتك فرانسه) در مورد اين فيلم در نشريات فرانسوي چاپ شده بود و ما تنها به تصاوير ناخوانايي از اين نقدها به همراه ترجمه جملاتي از متن آنها دسترسي داشتيم كه در بولتني تهيهشده در زمان نمايش فيلم كار شده بودند. توجه داريد كه ما در مورد فيلم «جنوب شهر»، سوژه اصلي كتاب، صحبت نميكنيم، صحبت از چند هفته صبر و تلاش براي ارجاع صحيح به چند جمله (نام صحيح جرايد، نام صحيح نويسندگان، شماره صفحات و البته صحت ترجمه) در مورد فيلم ديگر غفاري است، اما وسواس جناب بهارلو همان بود كه بود.
از اين موارد و مثالها فراوان به خاطر دارم و بايد اعتراف كنم كه همراهي و همگامي با اين ميزان از كمالگرايي و دقت نظر چندان ساده نيست، اما تعهد و مسووليتي كه عباس بهارلو نسبت به كيفيت كارش دارد از يكسو و صبر و ادب و حجب جنوبي كه همراه هر درخواست و سوالي ميكرد انگيزهاي بود براي يافتن كاملترين پاسخ. اما سختي اصلي همگامي با تعهد كاري عباس بهارلو نه براي من كه براي خود عباس بهارلو بود! بارها و بارها شنيدم كه مشغول «خواندن فلان بخش هستم و ديگر پرونده آن را ميبندم و تمام» اما تنها چند روز بعد دوباره همين جمله را در مورد همان بخش ميشنيدم و اين تكرار مكرر بود! كار بازخواني، تصحيح و بازنويسي را سرِ ايستادن نبود! حتي تصور نميكنم كه انتشار هم بتواند روند ويرايش متن را در ذهن عباس بهارلو متوقف كند!
اگر بخواهم توشهام از اين همراهي را در چند نكته خلاصه كنم حتما خواهم گفت كه اگر از زبان نيچه خوانده بودم «باورهاي قاطع، حقيقت را بيش از دروغ تهديد ميكنند» اينجا در عمل آموختم كه به عنوان يك پژوهشگر تاريخ بايد به هر روايت پذيرفتهشدهاي شك كرد، هرچه متواترتر، مشكوكتر! آموختم كه تاريخنگار نه بايد بر دانستههايش متعصب باشد و نه مرعوب نويافتههايش. آموختم كه لذت و هيجان كشف سندي ناديده يا نكتهاي ناگفته چه شمشير دو لبه آبديدهاي است بر گردن حقيقت اگر درست فهميده نشود، اگر درست ثبت نشود، اگر درست ارجاع داده نشود. شايد پژوهشگر بعدي با دسترسي به آن منبع بتواند خطاي پژوهشگر قبلي را اصلاح كند. آموختم كه تاريخپژوهي نه كاري فردي كه كاري است جمعي در طول تاريخ؛ از يافتهاي به يافتهاي نو، از دريافتي به دريافتي نو. اگر همواره شنيدهايم كه سينما هنر توجه به جزييات است، بارها شنيدم و ديدم كه تاريخنگاري از ديد عباس بهارلو چيزي به غير از توجه به جزييات نيست. در ذهن بهارلو ثبت صحيح اسم يك شخصيت حاشيهاي همانقدر اهميت داشت كه روايت صحيح يك مرحله از زندگي غفاري؛ همانند چينش قطعات يك پازل و آن هم نه پازلي كه تصوير گنگي از آن را در ذهن دارد و حالا دنبال بازسازي آن باشد. عباس بهارلو اين توانايي را داشت كه بتواند از بند دانستههايش رها باشد و قطعهبهقطعه، صبورانه پيش برود تا پازلي ناديده را بسازد. تصويري نزديك به واقعيت و نقشه راهي صحيح براي رهپويان آينده. ناگفته پيداست كه خواندن اين كتاب را به هر علاقهمندي به تاريخ سينماي ايران و بهطور كلي تاريخ ايران، توصيه ميكنم اما مهمتر از آن توصيه ميكنم كتاب را به عنوان يك محك و ميزان در نظر بگيريم. باشد كه در اين روزگار شلختگيهاي فرهنگي و هياهو براي هيچ يادمان بياورد و به يادمان بماند كه پژوهشگر تاريخ كيست و تاريخنگاري يعني چه.
اين چند خط اداي ديني است، هر چند ناقص، به سالها تلاش خستگيناپذير عباس بهارلو براي ثبت صحيح تاريخ فرهنگي مُلكي كه عجيب به تخريب فرهنگي خويش اصرار دارد.
«همچنانش پاك و دور از رقعه آلودگان ميدار» ٭
٭ سطرهاي آغازين و سطر پاياني مطلب، برگرفته از شعر «ميراث» مهدي اخوان ثالث است.
بارها شاهد بودم در پي فرستادن بخشي از مصاحبهاي يا ارجاعي براي من و درخواست يافتن منبع اصلي آن، [آقاي غفاري] توانايي اين را داشتند كه ماهها براي يافته شدن يا در دسترس قرار گرفتن آن منبع صبر كنند... و اگر منبع اصلي يافته نميشد يا بعد از اين همه صبر به وضوح نكته مورد نظر را تاييد نميكرد، كل يك پاراگرافِ مفصل را حذف ميكردند! براي يك پژوهشگر هيچ لذتي بالاتر از كشف نكتهاي ناديده و به اشتراك گذاشتن آن نيست.