ادامه از صفحه اول
بازي خطرناك با «عفو گسترده»
ماجرا از اين قرار است كه نه تنها خبري از مختومه شدن پرونده افراد زيادي از متهماني كه مشمول عفو گسترده بهمن ماه شده بودند نيست، بلكه پرونده اين افراد وارد مراحل بعدي دادرسي قضايي نيز شده است و بيم محكوميت و مجازات آنها ميرود. به عبارت دقيقتر اكنون بخشي از افرادي كه گفته شده بود مورد رافت و عفو قرار گرفتهاند، بهرغم آن همه اخبار و تبليغات انجام شده در بهمن ماه بايد در انتظار محاكمه يا حتي احتمالا مجازات خود باشند. متاسفانه به نظر ميرسد بخشي از ردههاي مياني دستگاه قضا و همچنين ضابطان قضايي چشم خود را بر عفو اعطا شده توسط رهبري بسته و بر پيگيري پرونده و محاكمه افراد مشمول عفو، اصرار دارند. بايد بيپرده گفت كه اين روند بيش و پيش از هر چيز به بازي گرفتن حيثيت دستگاه قضايي و دستور بهمن ماه رهبر انقلاب است. حاصل طبيعي اين بازي حيثيتي هم فروريزي بيشتر اعتماد عمومي در جامعه خواهد بود. روزي يك دستور با آن همه تبليغات و تعريف و تمجيد عمومي و گزارشهاي مختلف رسانهاي در عاليترين سطح كشور صادر شد و روز ديگر بيسر و صدا و در سكوت بر خلاف همان دستور اقدام ميشود. جامعه چه برداشتي از اين وضع خواهد داشت؟ طبيعي است كه برداشت جامعه دو حالت بيشتر ندارد يا با خود ميگويد كه آن دستور و تبليغات پس از آن واقعي نبوده يا فكر ميكند كه دستورات عاليترين مقامات كشور را ميشود بيسر و صدا در سطح مياني دستگاهها به راحتي نقض كرد. روشن است كه پيامد اين برداشتها هر چه باشد، نفعي در تحكيم اعتماد عمومي و خشنودي جمعي در آن نميتوان يافت. آن هم در شرايطي كه سرمايه اجتماعي به شكل فزاينده و خطرناكي درگير فرسايش مستمر است.
اثر مخرب و خطرناكي كه به جريان انداختن مجدد پرونده متهمان عفو شده در پي دارد آنقدر ميتواند زياد باشد كه ميشود آرزو كرد اي كاش آن عفو صادر نميشد و در پي آن، اين پروندهها دوباره اينچنين به جريان نميافتادند. در واقع صادر نشدن آن عفو اثر منفي كمتري براي اعتماد عمومي داشت تا صدور دستور عفو بزرگ و نقض آن در برخي مراجع قضايي. بگذريم از اينكه جداي از آثار منفي اجتماعي و سياسي اين اتفاق، از نظر حقوقي نيز به جريان انداختن مجدد پرونده متهمان عفو شده داراي اشكالات اساسي است و انطباقي با موازين حقوقي و قوانين ندارد.
طعم گيلاس و مرگ كيومرث پوراحمد
يا شعر «باز باران با ترانه» گلچين گيلاني، فضاي فيلم را مثل جنگلهاي شمال سبز و زنده و پر طراوت ميكند. موسيقي درخشان ناصر چشمآذر و آواز كودكان، نماد زندگي است. دريغ بود كه راوي زندگي، در خواهران غريب و قصههاي مجيد، خود در مقطعي كه بر بام عمر ايستاده بود و تجربه و دانش و توانايي او ميتوانست زندگي بيافريند و به نسلهاي نو رهنمون شود، خودخواسته از سير زندگي بازايستد و نخواهد به روايت عباس كيارستمي، يك بار ديگر برآمدن آفتاب را ببيند، طعم گيلاس را بچشد… به صداي آواز دستهجمعي كودكان گوش كند. مگر در زندگي نظامي كه راوي زيباترين و عاشقانهترين منظومههاي زبان و ادبيات ماست، دلهره و تلخي و رنج كم بوده است؟ مگر نميگويد سي سال درِ خانهاش را بست و از خانه خارج نشد؟ مگر نسروده است:
به وقت زندگي رنجور حاليم
كه با گرگان وحشي در جواليم!
درين خيمه چو گردي بند بر پاي
گلو را زين طنابي چند بگشاي!
مگر حافظ از «نهيب حادثه» در زمانه خود سخن نگفته است؟ مگر از تندباد حوادث در شگفت نبوده است:
«عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني؟» با همه اين احوال، با دل خونين لب خندان آورده است…