• ۱۴۰۳ شنبه ۲۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5457 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۰ فروردين

به بهانه پنجمين سالروز درگذشت محمدابراهيم جعفري نقاش نوگرا و استاد برجسته دانشگاه

سايه‌اي بر ديوار كاهگلي

مي‌گفت: وقتي مي‌داني چه مي‌خواهي بكشي، كشيدنش فايده‌اي ندارد

حجت  اماني

محمدابراهيم جعفري، شاعر، نقاش و طراح، يكي از مهم‌ترين هنرمندان نوگراي ايران بود. او عضو هيات علمي دانشگاه هنر تهران بود كه هم در دانشگاه و هم در آتليه نقاشي‌اش (حجم سبز) شاگردان بسياري تربيت مي‌كرد. آثارش در بينال‌ها و نمايشگاه‌هاي متعددي در داخل و خارج از كشور به نمايش درآمد و بسياري از آثارش در موزه‌ها و مجموعه‌هاي خصوصي ايران نگهداري مي‌شود. او هجدهم فروردين 1397 به ديگر سو سفر كرد. او نور را از آن جهت دوست مي‌داشت كه سايه ايجاد كند، سايه‌اي بر ديوار كاهگلي.

گفتم تو را دوست دارم
صداي مرا نقاشي كن
دلتنگ توام اندوهِ مرا نقاشي كن
به تو مي‌انديشم در غم
پندارِ مرا نقاشي كن
گفتي در خلئي كه هوا نيست
نه من تو را مي‌خوانم
نه تو مرا مي‌شناسي
برايم چراغي بياور
بي‌نور
چگونه  نقاشي كنم؟
نقاش شاعر پيشه‌اي كه نسلي از دانشجويان دانشگاه‌هاي هنري را مجذوب هنر ساخت. محمدابراهيم جعفري ‌زاده 1319 بروجرد لرستان كه همواره از گويش و ضرب‌المثل‌ها و اشعار محلي در تدريسش بهره مي‌برد مانند ترانه‌اي كه خود از دوران نوجواني‌اش سروده بود: 
«دو تا كفتر سفيد و زعفروني/ نشستن دِسارِ سايه بوني/ سفيده نالس و سير شفق كرد/ سر كوه آفتو ميره مثل جووني..»
درباره زندگي و اشعار او كتاب و نوشته‌هاي ارزشمندي منتشر شده است، بنابراين آنچه همواره مي‌توان درباره‌اش به تازگي سخن گفت آثار سرشار از احساس و تخيل اوست و همچنين نحوه تدريس او كه در نوع خود منحصر بود. در زمانه‌اي كه تدريس در نقاشي در دانشگاه‌ها و مراكز هنري تاكيد بر تكنيك و مهارت‌ورزي و اصول و قواعد كهنه غربي بود و اصطلاحات بي‌اساسي كه حاكم بر فضاي آموزش آكادميك بود، جعفري توانست با شگردهاي معلمي و شاعرانه‌اش روح تازه‌اي بدمد و شعله‌هاي شوق و احساس هنرجويان و دانشجويان را برانگيزاند. به گونه‌اي وقتي از مصاحبت يا گفت‌وگو با او فارغ مي‌شدي چنان اشتياق به نقاشي و كار هنري دست مي‌داد كه بي‌آنكه بداني چه مي‌خواهي سراغ كار مي‌رفتي يا شوق كار كردن در دل داشتي. بي‌ترديد كساني كه از شاگردان مستمر او بوده‌اند چنين تجربه‌اي را دارند. در تدريس و سخنراني خلق‌الساعه بود يا به تعبير عامه امروزي «يهويي» از هر بهانه‌اي خواه شعر باشد، خواه تصويري از بافت‌هاي نكته‌اي جهت راهنمايي هنرجويان مي‌ساخت. در تدريس خود را مانند باغباني مي‌دانست كه به هر گل و گياهي چگونه بايد رسيدگي كند تا به رشد و شكوفايي برسد البته هرس هم لازمه كار بود. به خاطر دارم گاهي با ذوق و شوق از خلاقيت هنري اثري سخن مي‌گفت و گاه چنان آن را به بوته نقد مي‌برد تا مبادا دانشجو را به تقليد وا دارد و در ذهن او كليشه سازد كه هنر اين‌گونه است ولاغير.
شايد از ويژگي‌هاي مهم اين استاد در تدريس هنر نفي كليشه‌سازي در هنر بود. در طراحي و نقاشي يا به‌طور عام در هنر شكستن كليشه براي دستيابي به خلوص شخصي امري مهم و البته راه آساني نيست. درك و فهم آن نيز براي مخاطبان حتي بسياري از منتقدان غيرعادي مي‌نمايد، چراكه پيش‌تر تجربه نشده است. مي‌توان گفت كليشه‌سازي و الگو‌پردازي امروزه هم از بزرگ‌ترين آفات در امر آموزش هنر در مدارس و دانشگاه‌هاي هنري به شمار مي‌رود كه برخي استادان، دانشجويان را پيرو يافته‌هاي خود مي‌سازند و اجازه سير و گشايش دريچه‌اي نو را به شاگردان نمي‌دهند. به گونه‌اي كه آثار اين‌گونه از هنرجويان گويي ضعيف شده آثار همان استاد است.
پرورش خلاقيت از ديگر مولفه‌هايي بود كه استاد جعفري بدان تاكيد داشت و همواره در تلاش بود تا بر مفهوم خلاقيت كه به تعبير خود او يعني...« نگاهي نو به واقعيت داشتن» را تاكيد كند و اين خود به نوعي مبارزه با كليشه‌سازي درآموزش هنر بود. نگاه تازه را حاصل تجربه‌اندوزي، شناخت و گاه عصيان و سرپيچي از آموزش مي‌دانست و هيچ‌گاه دانشجويي را مكلف به پذيرش روش خود نمي‌ساخت تا مبادا روح خلاقيت را در وجود او خاموش كند.
طراحي را مي‌ستود، از آنجا كه نزديك‌ترين اثر به خود هنرمند است به‌طوري كه غالب آثار هنري خود نيز از اين خصلت طراح‌گونه برخوردارند. با  قلمو‌هاي متفاوت و آب مركب بي‌پروا بدون آنكه به چيزي بينديشد و به تعبير خودش «عبور از نمي‌دانم» شروع به كار مي‌كرد. يا به بيان خودش «وقتي مي‌داني كه چه چيزي مي‌خواهي بكشي ديگر كشيدن آن فايده‌اي ندارد». قلمو در دستانش موسيقي‌وار مي‌رقصيد و فضايي خاطره‌وار به وجود مي‌آمد كه گاه با چاشني شعر يا كلماتي آن را معنا مي‌بخشيد. برخي اوقات از امكانات مركب چاپ به صورت مونو پرينت روي شيشه (آغشته كردن سطح شيشه به مركب چاپ و ايجاد اثر با استفاده از فشار روي سطح مورد نظر) در جهت خلق في‌البداهه به لكه‌ها و سايه‌ها شكل مي‌داد.
 كبوتران جزو جدايي‌ناپذير زندگي او بودند و به عنوان نمادها‌ي متفاوتي از آزادي تا مهرباني دركار و زندگي و شعر او حضور داشتند. به‌طوري كه به بيان خود استاد برخي از آثار آبستره را كه بر بستر فوم شكل گرفته‌اند با مشاركت كبوتران آتليه ايجاد شده‌اند؛ بدين صورت كه روي اثر دانه‌هاي گندم پاشيده و از نوك زدن آنان روي سطح فوم بافت مورد نظر ايجاد شده است.   
امشب صداي كبوترانم را نقاشي كردم
در ديوارهاي تو به تو، سايه تو را شناختم
من آواز خواندم
من با دو تار پيري آواز خواندم و خط‌هاي آبي رنگ صداي زني كه دوستش دارم
آواز خسته مرا رنگي كرد
من و تو آواز خوانديم تا نفس مهتاب خاكستري شد
در نقاشي‌هايم صداي تو را ديدم
تمام شب مهتاب در مربع خنده‌هاي تو
كودكيم را نقاشي مي‌كرد
كاش باران ببارد
كاش باران ببارد
بوي كاهگل آواز پرنده را پررنگ‌تر مي‌كند
همان‌گونه كه از كلمات شعر مي‌ساخت از اتفاق در كارش اثر مي‌ساخت. جوهر يا مركب ريخته شده روي سطح كار، مانند ديوار كاهگلي باران خورده‌اي تخيل او را برمي‌انگيخت و آن را در جهت معناي ذهني هدايت و فرم مي‌داد و خاطراتش را با آن تجسم مي‌بخشيد، چراكه باور داشت لكه‌ها پر از خاطره‌اند و تخيل را به آنجايي كه ذهن تجربه نكرده است، مي‌برد و شايد نور را از آن جهت دوست مي‌داشت كه سايه ايجاد كند كه در پرتو سايه‌ها تخيلات خود را به شكل تجسمي نشان دهد.
همان‌طور كه پيكاسو گفته بود: «هنگام نقاشي دانشم را پشت درب آتليه جا مي‌گذارم» با احساس و خيال خود كار مي‌كرد و نتيجه را پيش‌بيني نمي‌كرد و آن را به احساس و تخيل واگذار مي‌كرد. به نقل از يك ضرب‌المثل شرقي مي‌گفت: فكر كردن قلمو را از حركت باز مي‌دارد؛ از اين‌رو بود همواره قلمويش مي‌رقصيد در حالي كه ممكن بود اثري از آن بر كاغذ باقي نمانده باشد. درست مانند ديوار سفيدي كه در موزه هنرهاي معاصر تهران با اين شعر اثر هنري خود را معرفي كرد: «پرنده‌اي پشت ديوار كاهگلي مي‌خواند/ ديوار را نقاشي كردم/ باران باريد/ ديوار پاك شد/ بوي كاهگل و آواز پرنده ماند».
پل كلي را از آن جهت مي‌ستود كه گفته بود؛ هنرمند ديدني‌ها را تكرار نمي‌كند، بلكه به ناديدني‌ها خصلت ديده شدن مي‌دهد. جهان تخيل را واقعي‌تر از جهان واقعيت مي‌دانست. هرچند در دوران تحصيلات دانشگاهي كه فضايي دوگانه ميان نگاه آكادميك و نوگرايي وجود داشت ابتدا به سمت تجربه‌هاي واقع‌گرايانه رفت. «حيدريان از ما مي‌خواست تا خيلي دقيق طراحي كنيم. براي اين منظور و براي اينكه تناسب و روابط اجزاي كلاسيك مجسمه را به ما نشان دهد، از ميله كاموابافي و گاه شاقول استفاده مي‌كرد تا خيلي دقيق مطلبي را به ما تفهيم كند يا نشان دهد، از ما مي‌خواست تا با زغال تمام جزييات نور و سايه مجسمه را نشان داده و كاملا جنسيت گچي آن را آشكار كنيم» اما در نهايت گريز از جهان واقعيت و واقع‌نمايي همان‌گونه كه خصلت اشعارش بود ويژگي غالب آثار هنري‌اش به شمار مي‌آيد. جهان كلمات او از زيست و تجربه‌هاي شخصي‌اش حكايت دارد و نقاشي را مرهون زيست جهان هنرمند و تجسم خيال شخصي مي‌دانست از اين‌رو باور داشت «دست لبه تيز ذهن است» و بي‌پروا و سرشار از احساس خود را با چند لكه مركب يا يك بافت كه با قلمو و چند ضربه قلم ساخته شده بود، بيان مي‌كرد.
شوق، بي‌تابي و انگيزه به او جرات خلق داده بود كه با ساده‌ترين ابزار هنري گاه يك پاستل گچي و گاه قلمو و آب مركب به كار مشغول مي‌شد و در واقع با كار چون موجودي جاندار به گفت‌وگو مي‌پرداخت و آن را كم و زياد مي‌كرد يا به اصطلاح سامان مي‌بخشيد. باور داشت جرات زمينه آغاز آفرينش هنري است، چراكه «به تعداد ترس‌هايي كه انسان دارد از زندگي عقب مي‌ماند». 
نقاشي و طراحي براي او مانند سفر بود. سفري به ذهن. سفري به دنياي سرشار از تخيل و آنچه كشف نشده است: «در سفر هركس به مقصد مي‌رسد، مي‌ايستد / من سفر را دوست دارم /مقصدِ من رفتن است». از اين رو نفس نقاشي كردن را بيشتر دوست مي‌داشت و هرگاه امكان نقاشي نداشت مانند ون گوگ كه نقاشي‌هايش را به صورت نامه يادداشت مي‌كرد، جعفري نيز نقاشي را مي‌سرود و اين سروده‌ها از جنس نقاشي بودند.
 وقتي دلتنگم
به تو مي‌انديشم
ياد تو مربعي ست محو و لرزان
در زمينه خاكستري روشن
در اين مربع‌ها
من با به هم زدن پلك‌هايم
گذشته را نقاشي مي‌كنم
بين من و تو
غبار و ديوار است
به سحر اين مربع‌ها
من از ديوار مي‌گذرم
در رسيدن به تو
تنها راه گذشتن است
بايد چراغ رنگ به دست بگيرم
و در خاكستري‌هايم
به دنبال تو بگردم
اي كاش ‌اي كاش
مي‌توانستم يك قطره بيشتر
با سرخ نقاشي كنم
رنگ براي جعفري بيش از آنكه بار تجسمي داشته باشد، بار احساسي و خاطره‌انگيز داشت. به نهايت قناعت و شايد وسواس در كنار خاكستري‌هاي گسترده‌اي كه در آثارش به چشم مي‌خورد، رنگ‌هايي چون فيروزه‌اي و اخرايي كه يادآور مجموعه خاطرات شهر اصفهان است به كار رفته است. خاستگاه رنگ بيشتر در ذهن او سرچشمه در ادبيات و تخيل شاعرانه‌اش داشت تا آموزه‌هاي آكادميك و دانشگاهي. با اين باور كه نقاشي پيش از آنكه دانشگاه باشد از جان انسان‌هاي هنرمند از بافنده گبه‌هاي عشايري گرفته تا انسان‌هاي غارنشين جاري و ساري شده است. خاكستري خاكستري خاكستري
صبح، مه، باران
ابر، نگاه، خاطره
در من ترانه‌اي نبود تو خواندي
در من آينه‌اي نبود تو ديدي
ريشه‌اي بودم در خوابِ خاك‌هاي متبرك
بي‌باران در نگاه تو سبز شدم
شباهت آثار پل كلي با گبه‌هاي عشايري نقطه تلاقي خيال در هنر مدرن از منظر او بود كه به دانشجويان يادآور مي‌شد و هنر را از اين جهت مي‌ستود كه در زندگي جاري بوده و از تصنع به دور است. همانند غارنشينان بي‌آنكه به دنبال خلق آثار هنري باشند از جان خود تصاويري بر ديوار‌ها باقي گذاشته‌اند كه پس از گذشت هزاران سال هنوز جان دارند. باور به تخيل انسان غارنشين را گاه به صورت شعري براي نمايشگاه طراحي من اين‌گونه نوشتند: «بيا به غار برگرديم / مشعل خاموش مي‌شود/ در حالي كه/ يال اسب ناتمام مانده است!»
اگر بخواهيم مهم‌ترين آموزه‌هاي جعفري كه فراوانند را چند نمونه براي نسلي بگوييم كه وجود او را در ميان خود ندارند شايد مهم‌ترين آنها باور داشتن به خود و آنچه از ذهن هنرمند تراوش مي‌كند، باشد. مثالي كه در اين زمينه داشت، اين بود اگر نقشي را حتي به غلط بيافريني كه از وجود خود هنرمند بيرون آمده باشد همان هنر است و در نوع خود نقش درست است. از اين رو باور داشتن به آنچه در ذهن و تخيل مي‌گذرد را از عالي‌ترين وجوه انسان خلاق مي‌دانست. همچنين روشن نگه داشتن آتش شوق براي كار كردن كه با مطالعه و پناه بردن به شعر و موسيقي و غيره مي‌توان اين ذوق را روشنايي بخشيد. 
* نقاش و دانش‌آموخته دكتراي تخصصي تاريخ هنر


    همان‌طور كه پيكاسو گفته بود: «هنگام نقاشي دانشم را پشت درب آتليه جا مي‌گذارم» با احساس و خيال خود كار مي‌كرد و نتيجه را پيش‌بيني نمي‌كرد و آن را به احساس و تخيل واگذار مي‌كرد. به نقل از يك ضرب‌المثل شرقي مي‌گفت: فكر كردن قلمو را از حركت باز مي‌دارد؛ از اين‌رو بود همواره قلمويش مي‌رقصيد در حالي كه ممكن بود اثري از آن بر كاغذ باقي نمانده باشد. درست مانند ديوار سفيدي كه در موزه هنرهاي معاصر تهران با اين شعر اثر هنري خود را معرفي كرد: «پرنده‌اي پشت ديوار كاهگلي مي‌خواند/ ديوار را نقاشي كردم/ باران باريد/ ديوار پاك شد/ بوي كاهگل و آواز پرنده ماند»
    شايد از ويژگي‌هاي مهم اين استاد در تدريس هنر نفي كليشه‌سازي در هنر بود. در طراحي و نقاشي يا به‌طور عام در هنر شكستن كليشه براي دستيابي به خلوص شخصي امري مهم و البته راه آساني نيست. درك و فهم آن نيز براي مخاطبان حتي بسياري از منتقدان غيرعادي مي‌نمايد، چراكه پيش‌تر تجربه نشده است

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون