درنگي بر ماهيت «توليدكننده صنايع دستي»
هنرمند يا صنعتگر؟ يا راهي ميانه؟
رضا ميرمبين
جامعه ايران عرصهاي است كه در ميان مردم آن تمايل فراواني براي اعطاي القاب و عناوين وجود دارد كه به فراخور متن مكتوب يا سخن شفاهي متفاوت است. القابي مانند حضرت استاد، مستطاب، دكتر، مهندس، دانشمند گرامي، فاضل ارجمند و... هر روزه از طُرُق گوناگون به افراد گوناگون در هر صِنفي- فارغ از شايسته بودن يا نبودن آنان و مصداق واقعي داشتن يا نداشتن- اطلاق ميشود. بنابراين طبيعي است كه در عرصهاي مانند صنايع دستي نيز چنين وضعيتي وجود داشته باشد. به خصوص كه رشته دانشگاهي نيز در مقاطع كارشناسي و كارشناسي ارشد براي آن طراحي شده و هماكنون تدريس ميشود.
يكي از مهمترين مباحثي كه در بافتار صنايع دستي ايران مطرح شده اين است كه توليدكننده آن را بايد هنرمند دانست يا صنعتگر؟ در واقع، اين پرسش، ريشه در مسالهاي بنيادين دارد مبني بر اينكه صنايع دستي هنر است يا صنعت؟ علت اين موضوع سخاوتي است كه در خصوص اعطاي لقب «هنرمند» و «استاد» به توليدكنندگان صنايع دستي ديده ميشود و براي فعالان رشتههايي كه به واسطه تاريخ و نظريات فلسفي و هنري وجاهت بيشتري براي شمول در حيطه هنر دارند- مانند هنرهاي تجسمي و تئاتر- پرسشبرانگيز شده است. اين موضوع هنگامي برجسته ميشود كه پاي قيمتگذاري و حضور آثار در حراجيها و بازار آثار خاص داخلي و خارجي به ميان ميآيد.
اما به راستي صنايع دستي هنر است يا صنعت؟ شايد نگاهي به معادلهاي انگليسي اين اصطلاحات، راهگشا باشد. صنايع دستي را معمولا برگردان «Crafts» يا «Handicrafts» ميدانند. هنر نيز ترجمه «Art» و صنعت معادل «Industry» است. بنابراين مفهومپردازي اين واژگان و تمايز آنها از يكديگر كه ريشه در معادلسازي بر اساس اصطلاحات وارداتي دارد، كاملا مشخص است. مشكل اصلي اينجا است كه در زبان فارسي كلمه «هنر» داراي مفهومي وسيع و تاريخي است كه الزاما با معناي نوين آنكه طي يكصد سال گذشته بازتعريف شده، همخواني ندارد. واژه «هنر» در زبانهاي باستاني ايران مانند اوستايي به معناي «قابليت و مهارت» استفاده ميشد و همين معنا را در زبانهاي ميانه مانند فارسي ميانه (پهلوي ساساني) داشت. در فارسي دري نيز همين دلالت را علاوه بر «فضيلت» ارايه ميدهد. اصطلاحي كه به محصولات دستساز اعم از فاخر يا غيرفاخر اطلاق ميشد، «صناعت» بود كه با واژه «صنعت» ارتباط داشت. با آغاز قرن چهاردهم خورشيدي و تقويت رويكرد تكنولوژيگرايانه ايران، علاوه بر ابزار و اشيا، اصطلاحات فرنگي فراواني وارد ايران شد كه معادلي براي آنها وجود نداشت و لازم بود در كوتاهترين زمانِ ممكن براي آنها برابرهايي به صورت بازسازي يا بازيابي واژگان صورت پذيرد. از همين روي براي «Industry»، «صنعت»، براي «Art»، «هنر» و براي «Crafts»، «صنايع دستي» در نظر گرفته شد و به مرور در ميان مردم رواج يافت. اينكه خودِ واژه «Art» چه ريشهاي داشته و اصطلاحاتي مانند «Apply Arts» و «Useful Arts» تحت چه شرايطي به مفهوم «Crafts» رسيدهاند، بحثي مجزا است كه در گنجايش اين يادداشت نيست.
بازميگرديم سر مبحث اصلي؛ بسياري از فعالان و علاقهمندان صنايع دستي، توليدكنندگان شاخص اين عرصه را با صفت «هنرمند» معرفي ميكنند، يعني صنايع دستي را هنر ميدانند و هنگامي كه اين حكم زير سوال ميرود غمگين، مكدر و حتي خشمگين ميشوند. همچنين انتظار دارند در حراجيها و بازارهاي ويژه، براي توليدات آنان قيمتگذاريهايي نظير آثار هنرمندان برجسته نظير لئوناردو داوينچي و... انجام شود و مبالغي چشمگير براي اين امر منظور دارند.
به نظر ميرسد اين موضوع، مشكلاتي چند را پديد ميآورد. به لحاظ نظري و از ديدگاه برخي فلاسفه مانند كانت، هنر ارتباطي مستقيم با امر زيباشناختي دارد و اصطلاح هنرهاي زيبا نيز از همين تفكر نشأت ميگيرد. اين در حالي است كه صنايع دستي در طول تاريخ خود بالذات محصولي كاربردي بوده است، هرچند امروز برخي آن را به عنوان شيء تزييني يا نوستالژيك در نظر ميگيرند و بهطور مستقيم مورد استفاده و مصرف قرار نميدهند (مباحث بهداشتي در اين ميان تاحدودي دخيل است). عقايد ديگري كه مفهوم هنر را نسبي و تابع نظريات فلسفي روز، مطابق با درك جامعه مخاطب ميداند نيز كمك چنداني نميكند زيرا اصولا چنين جامعه مخاطبي كه آگاهانه براساس نظريات روز نسبت به اُبژههاي موجود واكنش نشان دهد، هنوز در كشور شكل نگرفته و از سوي ديگر نيز چنين نظريهاي كه بوميسازي شده و مورد پذيرش عمومي قرار گرفته باشد، وجود ندارد.
از سوي ديگر، نحوه توليد صنايع دستي مبتني بر انبوهسازي و فروش عمومي يا حداقل، تكرار در توليد ولو به صورت اندك، يعني مبتني بر تعدد است. به عبارت ديگر، توليدكننده صنايع دستي ميكوشد تعدادي كم يا زياد از يك محصول را كه در زمينه فُرم، ظاهر و ابعاد، نمودي مشابه دارند و گاه در چند اندازه معيار و استاندارد طراحي و اجرا ميشوند به صورت توليد انبوه تهيه و با قيمتي نسبتا پايين يا متوسط به تعداد زيادي مشتري كه از قبل وجود آنها برآورد و تخمين زده شده، بفروشد. اين قضيه در خصوص صنايع دستي فاخر و داراي مواد اوليه ذيقيمت نيز صادق است. يعني قاعده طراحي و توليد متعدد (چه در تعداد زياد و چه در تعداد كم) در هر صورت براي صنايع دستي همواره جاري است. اما اثر هنري، اثري منحصر به فرد و تك است كه كپيهاي بعدي آن قيمتي بسيار نازلتر دارند و گاه غيرقانوني تلقي ميشوند و توليد انبوه براي آنها به هيچ عنوان توجيه ندارد، حتي اگر توسط شخص هنرمند اصلي تكرار شود. اما در صنايع دستي يك استادكار ميتواند از نمونه اول خود بهطور نامحدود با همان قيمت توليد كند و در بازار به فروش برساند بدون اينكه به چنين فعاليتي اعتراضي شود يا به عنوان تخلف و جرم بدان بنگرند.
نكته ديگر طرز و نحوه قيمتگذاري است. در صنايع دستي قيمت مواد اوليه محصول، همراه با ساعات و زماني كه براي ساخت و پرداخت آن مورد نياز است و اينكه كارگر يا استادكار چه جايگاهي به لحاظ مهارتي دارد، تفاوت ميكند. اما در هنر، گاه بهرغم استفاده از ارزانترين مواد اوليه و كمترين زمان براي ايجاد آن، اثرِ خلق شده، قيمتي باورنكردني پيدا ميكند كه اصولا ارتباطي با مواد اوليه به كار رفته و زمان صرفشده ندارد، بلكه براساس نام هنرمند و ميزان شهرتش يا «ايده»اي كه ارايه ميدهد، قيمت مييابد. منظور از «ايده»، امكان تحول در تفكر اجتماعي است و شامل نوآوريها و خلاقيتهاي تكنيكي و مهارتي موجود در صنايع دستي نميشود. يعني صِرف مهارت در تكنيك اجرا و ريزهكاري و ساخت آثاري با ابعاد بسيار كوچك و نقوش فراوان بر آن، در چنين ديدگاهي فقط مهارتي استادانه است و نه اثري هنري. زيرا فقط حيرتِ ناشي از مهارتِ به كار رفته را در پي دارد و تاثيري در تامل و تفكر اجتماعي كه ريشه در «ايده»اي خاص داشته باشد، ندارد. اما از آنجا كه واژه هنر، همانگونه كه قبلا گفته شد، دلالتهاي دوگانه عام و خاص دارد، براي اين موارد نيز از جانب مردم به كار ميرود و در نتيجه، لقب هنرمند به سازنده آن اشياء اطلاق ميگردد و بديهي است كه دارنده چنين لقبي خواستار نمود عيني امتيازات آن است و خود را مُحِق ميداند.
شايد سوالي در اينجا مطرح شود مبني بر اينكه آيا ميتوان راهي ميانه يافت؟ البته احتمالا منظور، واژهاي با بار معنايي ميانه است. چيزي كه نه بر هنرمند دلالت كند و نه بر صنعتگر؛ جايگاهي بالاتر از صنعتگر و پايينتر از هنرمند، مثلا چيزي شبيه واژه «Artizan». شايد بتوان واژهاي نظير «هنرور» را كه در ادبيات فارسي سابقه استعمال دارد براي اين منظور مناسب دانست. اما باز مساله قيمتگذاري آثار و امكان اطلاق «هنر» به اثرِ هنرور همچنان بر جاي خواهد بود. بديهي است كه نميتوان با تغيير نام، ذات يا كاربرد يا كاركرد چيزي را تغيير داد. اينكه صنعتگر را هنرور بناميم، به اين معنا نيست كه در واقعيت توانستهايم با اكسير زبان صنعت را به هنر تبديل كنيم، يعني مسائلي مانند توليد متعدد يا انبوه و نظريات هنري همچنان مطرح هستند و موانع خاص خود را پديد ميآورند.
اما آيا اصولا ضرورتي دارد كه با نگاهي عمودي در زمينه ارزشگذاري به اين مقولات بنگريم؟ آيا الزاما بايد مفروض بگيريم كه هنر از صنعت برتر است و همين حكم را به هنرمند و صنعتگر تعميم دهيم؟ آيا نميتوان ديد افقي را جايگزين نگاه عمودي كرد و صنايع دستي را به مثابه يك مقوله اقتصادي مستقل و در عين حال، بسيار مهم و باارزش محسوب داشت؟ آيا نميتوان صنعتگر را عنصري حياتي در نظر گرفت كه حتي فايده بيشتري براي جامعه دارد و ميتواند معضلات فراواني را، در صورت برنامهريزي صحيح، به ويژه در مناطق محروم و دورافتاده رفع نمايد. نكته اصلي اينجا است كه هنوز در تفكر عاميانه، القاب، مهمتر و با ارزشتر از واقعيت در نظر گرفته ميشود و گرايش به افراط در استفاده از القاب و عناوين- دقيقا به مثابه نوعي مدركگرايي شفاهي- ميتواند عينيگرايي اجتماعي را بيش از پيش خدشهدار ساخته و به جامعه توليدكنندگان صنايع دستي نيز در بلندمدت آسيبهاي معنوي و مادي جبرانناپذيري وارد سازد. در واقع، صنعتگر هنگامي كه توليد انبوه را كنار مينهد و به اميد ساخت اثري هنري با قيمت نجومي، امكان درآمد مستمر خود را از ميان ميبرد يا تضعيف ميكند، ناخواسته بنيه اقتصادي خويش را تقليل داده و به همان ميزان فرصت حضور در بازار مرسوم و معمول صنايع دستي را نيز از دست ميدهد. شكست بعدي وي در ارايه محصولش به عنوان اثر هنري و امتناع قيمتگذاري خاص و بالا براي آن، فاجعهاي اقتصادي برايش در پي خواهد داشت.
*دانشآموخته دكتراي فلسفه هنر