«اعتماد» در گفتوگو با رييس انجمن مددكاري اجتماعي و دو روانشناس در مورد پديده خودكشي
چرا خودكشي؟
رييس انجمن مددكاري اجتماعي: محدوديتهاي اجتماعي ميتواند بهانهاي براي دوريگزيني افراد از جامعه باشد
گلستاني، روانشناس: كسي كه به خودكشي فكر ميكند، معمولا در شرايط منطقي قرار ندارد
گروه حادثه
چند سالي است كه سازمان پزشكي قانوني آماري از خودكشي افراد را منتشر نميكند، اما بر اساس اخبار رسمي منتشر شده در رسانهها ميتوان دريافت كه آمار خودكشي در ايران رو به افزايش است. تلخترين خبر خودكشي مربوط به «كيومرث پوراحمد»، كارگردان سرشناس ايراني است. حالا با توجه به اين خبر تلخ «اعتماد» با سه كارشناس در مورد موضوع خودكشي گفتوگويي دارد.
«تقليل خودكشي به يك مورد خاص تحليلي جامع نيست»
«حسن موسويچلك»، رييس انجمن مددكاري اجتماعي ايران درباره موضوع خودكشي به «اعتماد» ميگويد: «اشتباه بزرگي كه در تحليلها شاهد آن هستيم، تقليل دادن موضوعي با عنوان خودكشي به يك رفتار فردي يا صرف بعد روانشناسي (سلامت روان) است. معمولا پديدههاي اجتماعي در شرايط و عوامل مختلف به وجود ميآيند. بنابراين عوامل مختلف ميتوانند روي بروز پديدههاي اجتماعي، آسيبهاي اجتماعي، بحرانهاي اجتماعي و موضوعات مرتبط تاثير بگذارند. اين تحليلها نميتواند واقعيت افزايش يا كاهش پديدهاي مثل خودكشي يا ساير آسيبهاي اجتماعي را نشان دهد. دليلش هم اين است كه ما وقتي از يك پديدهاي مانند خودكشي صحبت ميكنيم، نميتوانيم نسبت به آنچه در جامعه در حوزه اقتصاد، بينالملل، كاري، معيشت، مسائل مالي و خانوادگي ميگذرد، بيتفاوت باشيم. گاهي مواقع يك تصميم درست در حوزه ديپلماسي سياسي ميتواند اطمينان و اميد در جامعه را افزايش دهد. اين تصميم درست ميتواند به موضوعات ديگر اجتماعي كمك كند و روي آنها تاثير مثبت بگذارد.
برعكس اين موضوع هم هست. بنابراين هر بعدي را كه در نظر بگيريم، ميتواند آثار خود را روي جامعه داشته باشد. مثلا گاهي يك تصميم اقتصادي درست ميتواند فرصتهاي شغلي بيشتر ايجاد كند. در نتيجه پديدهاي مثل خودكشي يك پديده اجتماعي است. البته شايد يك فرد به واسطه فشارهايي كه به او وارد ميشود، رفتاري از خود نشان دهد، ولي باز هم اين موارد را نميتوان به بعد فردي تقليل داد و صرفا تقليل خودكشي به يك مورد خاص تحليلي جامع نيست. ببينيد فردي كه در يك جامعه زندگي ميكند همه عرصههاي محيط پيرامونش روي او تاثير ميگذارد. مثلا فردي ميتواند در يك دوره موفق بوده باشد، خانوادهاي در يك زمان به لحاظ اقتصادي در سطح بالايي بوده باشد يا خانوادهاي كه قبلا سرشناس بوده يا فردي معروف بوده باشد كه جامعه يك دوره خاطرات خوبي با او داشته... حالا اگر اين افراد در يك دوره احساس تنهايي كنند، ميتوانند در معرض خودكشي قرار بگيرند، اما باز هم نميتوان گفت كه الزاما اين موارد در خودكشي او تاثير گذاشته است. ما وقتي وارد تحليل خودكشي ميشويم عمدتا سعي ميكنيم آن را با مساله افسردگي جمع كنيم. البته تاثير اختلالات رواني در ظهور و بروز پديده خودكشي را نميخواهم نفي كنم، اما همانطور كه گفتم تقليل خودكشي به يك پديده فردي نميتواند درست باشد.»
او در ادامه ميگويد: «ظاهر افراد، واقعيت زندگي آنها نيست. ما قبلا خودكشي افرادي را شاهد بوديم كه طنزنويس بودند. طنز مينوشتند يا در سريالهاي طنز نقشآفريني ميكردند. آيا ظاهر اين افراد گوياي اين موضوع بود كه خودكشي كنند؟ يكي از اين طنزنويسها كه من مصاحبه او را گوش كرده بودم، عنوان ميكرد كه هميشه تنهاست و هيچ موقع خارج از برنامه در جمع حضور ندارد. اين افراد نياز دارند در جمعهايي حضور پيدا كنند و از خاطراتشان و زندگيشان بگويند... مردم نياز دارند بيشتر با هم باشند. برخي افراد به هر دليلي در يك مقطعي احساس ميكنند، ديده نميشوند يا كارآمدي و اثربخشي قبل را ندارند يا احساس ميكنند كه فرصتهاي حضورشان در عرصههاي مورد علاقهشان به هر دليلي كمتر ميشود، در اين مواقع است كه بايد براي اين افراد احساس خطر كرد. يعني محدوديتهاي اجتماعي و اگر تعبير سياسي نكنيم ممنوعيتهاي اجتماعي ميتواند بهانهاي باشد كه اين افراد از جامعه دوريگزيني كنند. تاثيراتي كه جامعه و محيط روي افراد ميگذارد بسيار اهميت دارد. خانوادهاي كه به خاطر فقر مالي دستهجمعي اقدام به خودكشي ميكنند يا يكي از اعضا بقيه خانواده را ميكشد و بعد خودش را ميكشد اينها يك دليل خاص براي اين اقدامشان نداشتند. بنابراين تقليل دادن اينها به يك بعد فردي و يك اختلال رواني از منظر من به عنوان مددكار اجتماعي قابل پذيرش نيست. در اكثر تحليلهاي جامعه ما تلاش شده خودكشي به يك پديده فردي تقليل پيدا كند. در حالي كه اين تحليل درستي نيست.»
«نميتوان عنوان افسردگي روي خودكشيها گذاشت»
«سارا گلستاني»، روانشناس نيز در مورد خودكشي به «اعتماد» ميگويد: «خودكشي گوياي اين است كه فرد ميخواهد به زندگي خودش پايان دهد. چه چيزي باعث ميشود انسان به اين نقطه برسد كه زندگي كردن برايش هيچ ارزش يا كاركردي نداشته باشد. كسي كه به خودكشي فكر ميكند معمولا در شرايط منطقي قرار ندارد. بنابراين به اين فكر ميكند كه ديگر راهي برايش باقي نمانده.
اتفاقي كه باعث ميشود يك فرد تصميم به خودكشي بگيرد احساس درماندگي بسيار شديد است. حالا بر چه اساسي اين درماندگي رخ ميدهد؟ بعضا ممكن است كه افسردگي داشته باشد ولي در رابطه با حوادث اخير (خودكشيهاي خانوادگي و ...) خيلي نميتوان اظهارنظر كرد و گفت كه افسردگي صرفا دليل اين اقدامات بوده است. در حال حاضر افسردگي كه ما داريم دربارهاش صحبت ميكنيم، افسردگي است كه فرد به دليل مسائل ژنتيك، شخصي و تجربيات فردي دچارش است، اما در شرايط فعلي به دليل مشكلات زيادي كه در جامعه شاهد آن بوديم و سوگهاي جمعي كه همه مشاهده كرديم يا مسائل اقتصادي كه بسيار تاثيرگذار هستند، فرد به احساس درماندگي ميرسد. با اين موارد ديگر نميتوان عنوان افسردگي روي خودكشيها گذاشت. بنابراين خودكشي بايد مورد به مورد بررسي و بعد گزارش داده شود كه به چه دليلي رخ داده است! ببينيد ما نميدانيم شخصي كه به نقطه درماندگي رسيده چه لحظاتي را تجربه كرده! آيا برابر با بحران بقيه افراد است يا نه! ما هيچ ملاك و سنجشي نداريم كه بخواهيم از روي آن بحراني كه افراد ميگذرانند را با هم مقايسه كنيم و از روي آن بحران خاص بگوييم شخصي كه خودكشي كرده، اتفاق خاصي برايش رخ نداده بود. در حال حاضر علم نسبت به گذشته محتاطتر شده و در مورد يك پديده با قطعيت نظر نميدهد. براي همين نميتوان با قطعيت گفت؛ افرادي كه خودكشي ميكنند افراد ضعيفي هستند يا مشكلات روحي خاصي دارند. به جاي قضاوت كردن بايد ديد بستري كه افراد در آن خودكشي ميكنند چه بوده! بسترهاي خانوادگي، اجتماعي، ژنتيكي و... مجموعه فاكتورهايي هستند كه ميتواند روي تصميم يك فرد تاثير بگذارد. اين فاكتورها ميتواند باعث شود كه يك فرد در بحراني كه پيش رويش قرار ميگيرد پرخاشگري كند، مبارزه كند يا منفعتطلبي كند و يك نفر هم خودكشي كند. پس در اين بحرانها هر فرد ميتواند يك واكنش از خود نشان دهد. اگر صرفا بگوييم شخصي كه جسم خودش را در اين لحظات از بين برده از فرد ديگر ضعيفتر است، نگاهي سطحينگرانه داشتهايم. بنابراين با توجه به بستري كه افراد در آن حضور دارند بايد ارزيابي صورت گيرد. در حال حاضر من به عنوان كارشناسي كه مشغول به كار هستم و مراجعين زيادي را ميبينم، نميتوانم بگويم كه اگر شخصي خودكشي ميكند به دليل افسردگي يا موارد شخصيتي او بوده است. افسردگي و موارد شخصيتي ميتواند جزو يكي از عوامل خودكشي باشد، ولي اينكه آيا موثرترين دلايل است بايد مورد به مورد، فرد به فرد بررسي شود و پس از اينكه آمار داده شد يك نتيجه كلي اعلام شود.»
او در ادامه توضيح ميدهد: «يكي از روشهاي خودكشي اين است كه فرد چند بار در ذهنش به خودكشي فكر ميكند. البته اين موضوع به جنسيت و زمينههايي كه فرد را به اين اقدام سوق ميدهد، ربط دارد. بعضا خودكشيهايي هستند كه بر اساس فشارهاي ناگهاني، تنهايي و عدم دريافت همدلي و حمايت رخ ميدهد. خودكشيهايي كه از قبل زمينهچيني شدهاند، ميتوان ردپاي برنامهريزيهايي را در آنها ديد. مثلا فرد در چنين مواردي ممكن است از قبل زمينه افسردگي داشته باشد. فكر خودكشي و رفتار خودكشي دو مقوله متفاوت است.
فكر هر چيزي در فكر هر انساني امكان به وجود آمدنش است. بنابراين افراد سالم هم ممكن است در مواقعي افكار خودكشي به ذهنشان برسد، اما چيزي كه مشخصكننده خطرناك بودن موضوع هست تعداد و تكرار افكار خودكشي است. مثلا شايد فردي در شرايط خاصي در سال دو يا سه بار به خودكشي فكر كند، اما اين موضوع صرفا در حد يك فكر باقي ميماند. در اين موارد ما به اين فرد بيمار نميگوييم، ولي اگر يك نفر هر روز، هر هفته و هر ماه بارها به خودكشي فكر كند طوري كه افكارش شدت بگيرد خطرناك است، چون محركهاي بيشتري براي اين كار دريافت ميكند. بنابراين امكان دارد اين فرد خودكشي كند. پس اگر فردي ميبيند كه افكار خودكشي در ذهنش شدت گرفته بايد به روانشناس مراجعه كند تا علت افكارش بررسي شود.»
وقتي قصه يك آدم تمام ميشود و نميتواند قصه جديدي از خودش خلق كند به بنبست برميخورد
«سهيل رضايي»، روانشناس نيز در مورد موضوع خودكشي دو اصطلاح «دستهاي پنهان و نامريي» را به كار ميبرد و در توضيح آن به «اعتماد» ميگويد: «دو مورد براي خودكشي وجود دارد. يكي دستهاي پنهان است، يكي هم دستهاي نامريي. دستهاي پنهان اتفاقاتي هستند كه به مرور رخ داده و قابل بررسي است. دستهاي نامريي اما به ساختارها مربوط ميشود. ساختارها به مسائل اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي و... ربط پيدا ميكند. با افزايش سن افراد ساختارها تاثيرات بيشتري بر آنها ميگذارد. ببينيد انسان كلا موجود قصهساز، قصهگو و قصهشنو است و افراد با قصههايي كه در زندگيشان دارند، معنا پيدا ميكنند. وقتي قصه يك آدم تمام ميشود و آن آدم قصه جديدي نميتواند از خودش خلق كند به بنبست برميخورد. شايد يك ويروس هرگز به بنبست برنخورد و همين طور به زندگي خود ادامه دهد چون قصهاي ندارد، اما انسان چون بر اساس يك غايت، سرنوشت خود را تعيين ميكند وقتي غايتش به مشكل برميخورد دچار فقدان معنا و پوچي ميشود و حمل پوچي كار سختي است. بنابراين نميتوان گفت؛ خودكشي يك پديده تك علتي است. حتي با استناد به نظريه يكي از نظريهپردازان خودكشي يك پديده جمعي است و هنگامي كه ساختار اجتماعي فرد را تحت فشار قرار ميدهد فرد راهي جز نابودي خود نميبيند. مورد ديگري هم وجود دارد كه برخي افرادي كه خودكشي ميكنند تا آخرين لحظه زندگي شاد و خرم بودند و هيچكس فكر نميكرده كه اين فرد خودكشي كند.
ببينيد وقتي فردي مشكلي را بروز نميدهد و يك باره خودكشي ميكند، پروندهاي ندارد كه بتوان از روي آن به افسردگي و مشكلات رواني او پرداخت و هنوز كارشناسان علت خودكشي ناگهاني افرادي كه هيچ مشكلي ندارند و يك باره اين اقدام را انجام ميدهند، نميدانند، چون جوانب اقدام او آشكار نيست و اين موضوع جاي بررسي و تحقيق دارد كه چرا فردي كه دغدغهاي نداشته، خودكشي ميكند. هواپيمايي كه در سال 2015 (4 فروردين 1394) توسط يك كمك خلبان سقوط عمدي كرد را خاطرتان است؟ آن كمك خلبان هيچ مشكلي تا قبل از پرواز هم نداشت اما يك دفعه تصميم گرفت سقوط عمدي داشته باشد و 150 نفر را به كشتن بدهد. پليس هم در بازرسيهاي خود يادداشت اعتراف به خودكشي يا هيچ شواهدي كه نشان دهد مشكل خاصي داشته، پيدا نكرد. خيلي از ما احساس ميكنيم ريزاسترسها اهميت چنداني ندارند در صورتي كه اين ريزاسترسها به مرور در بدن انسان ذخيره ميشود و ناگهان به يك اختلال يا مشكلي خاص تبديل ميشود.»