نگاهي به قاعده لطف در كلام شيعه به مناسبت سالروز شهادت مولاي متقيان اميرالمومنين(ع)
مشعلدار هدايت
فاطمه غلامي كرين
«قاعده لطف» به معناي لزوم انجام كاري است از سوي خداي متعال كه به سبب آن مكلف، به اطاعت نزديك و از گناه دور ميشود بيآنكه اين لطف تأثيري در قدرت مكلف داشته باشد يا او را مجبور سازد. انسان در برابر قاعده لطف از خودش اختيار دارد. مهمترين دليل عقلي متكلّمان اماميه بر وجوب امامت، مبتني بر قاعده لطف است.
قاعده لطف چيست؟
قاعده لطف، يكي از قواعد مهم و اساسي در كلام عدليه (اماميه و معتزله) به شمار ميرود. مسائل كلامي بسياري بر اين قاعده، استوار شده است. بيشتر متكلمان معتزله و اماميه بر خلاف متكلمان اشاعره اين قاعده را پذيرفتند. متكلمان اماميه از اين قاعده در اثبات عقلي بسياري از اعتقادات اسلامي مانند لزوم تشريع تكاليف ديني، لزوم ارسال پيامبران، لزوم تعيين و نصب امام بهره بردهاند. مهمترين برهان وجوب لطف بر خداوند، مبتني بر حكمت الهي است؛ يعني، ترك لطف، مستلزم نقض غرض است كه با حكمت الهي منافات دارد.هدف آفرينش انسان، تعالي و تكامل معنوي است كه از طريق انجام تكاليف الهي به دست ميآيد.
برخي از فقيهان اماميه از اين قاعده براي اعتباربخشي به اجماع استفاده كردهاند. لطف را به معناي نرمي در كار و كردار، وفق، مدارا، خوشرفتاري و نيكوكاري دانستهاند. در آيات و روايات لطيف بودن خدا به معناي مختلفي بهكار رفته است. قاعده لطف دليل عقلي است كه نهتنها در اثبات وجوب نصب امام از ناحيه خدا و مباحث عقيدتي كاربرد دارد بلكه علم اصول هم در اين مساله ورود پيدا كرده است. بنابراين قاعده لطف يك موضوع ميانرشتهاي بين كلام و عقايد و اصول است.
در كتاب كشف المراد، مقصد سوم آمده است: «اللطف واجب ليحصل الغرض به» لطف بر خداوند واجب است تا بهواسطه آن غرض از آفرينش انسان برآورده شود. بنابراين مقصود از لطف اين است كه خداوند آنچه را كه براي بندگان خود نافع و سودمند ميداند براي آنها مقدر ميكند.
براي درك درست اين قاعده نياز به بيان چند مقدمه دارد:
أ. هدف از آفرينش انسان رسيدن به كمال انساني است.
ب. رسيدن به كمال انساني در پرتو عبادت و بندگي خداوند محقق ميشود (زيرا منبع همه كمالات آفريدگار جهان است) .
ج؛ اگر انسان بخواهد به كمال مطلوب انساني برسد بايد مطابق برخي دستورات و فرامين عمل كرده و بهپيش برود.
د. خداوند متعال خداوندي حكيم و عادل است.
در روايتي از حضرت اميرالمومنين (ع) اين قاعده و متفرعات آن به بهترين شكل ممكن بيان شده است: «خداوند انسانها را آفريد و اراده كرد كه آنان داراي اخلاق و رفتار پسنديده باشند و دانست كه آنان چنين نخواهند بود، مگر آنكه آنچه را كه مايه سود و زيان آنهاست بيان نمايد و اين كار بر امرونهي (تشريع تكاليف ديني) استوار است، و از طرفي امر و نهي نيز وعدوعيد را به همراه دارد و اين دو نيز از طريق بيم و اميد تحقق ميپذيرند و بيم و اميد هم بهواسطه لذتها و آلام عملي ميگردند، به اين جهت زندگي دنيا را با لذايذ و آلام در آميخت تا بدينوسيله آنان را بر لذتها و آلام خالص اخروي رهنمون گردد». (بحارالانوار، ج5، ص316)
شيخالرييس ابوعلي سينا نيز در كتاب «شفا» ضمن عبارت كوتاه و جالبى به اين معنى اشاره كرده و ميگويد: «و الحاجه الی هذا (بعث الرسل) فی ان يبقی نوع الانسان و يتحصل وجوده اشد من الحاجه الی انبات الشعر علی الأشفار و علی الحاجبين و تقعير الاخمص من القدمين و اشياء اخر من المنافع ـ التی لا ضروره فيها فی البقاء ـ... فلا يجوز ان يكون العنايه الازليه تقتضی تلك المنافع و لا تقتضی هذه؛ مسلماً احتياج به بعثت پيامبران در بقاء نوع انسان و تحصيل كمالات وجودی او از روئيدنِ موهای مژگان، ابرو، فرورفتگي كف پاها و امثال اين منافع ـ كه برای ادامه حياتِ انسان ضروری نيست ـ بيشتر است... بنابراين امكان ندارد كه عنايت ازلی، آن منافع را ايجاب كرده باشد و اين را ايجاب نكند.»
آری جهانآفرينش بهوسيله مژگان چشم، خطوط سرانگشتان، فرورفتگي كف پاها، غدههاي چربی بين موها، نرمی لاله گوش، فشردگی عضلات پا و... به آنهايی كه تصور ميكنند آفريدگار جهان، انسان را آفريده و او را در برابر انبوه مشكلاتِ زندگى و پرتگاههايي كه در مسير سعادت اوست تنها گذارده، با صراحت ميگويند: «كسی كه هنگام آفرينشِ انسان حتّی از كوچكترين وسايل غيرضروري غفلت نكرد، محال است او را چنين تنها بگذارد!»
خداوند رحمت و هدايتگر
خداوند خود را در قرآن با اين اوصاف معرفي ميكند: «فإِنّ ربّكمْ لروفٌ رحِيم» چرا كه پروردگار رئوف و رحيم است. يا اينكه ميفرمايد: «نبِّئْ عِبادِي أنِّي أنا الْغفُورُ الرّحِيم؛ بندگانم را آگاه كن كه من غفور و رحيمم»؛ لذا نصب هدايتگر و معرفي هدايتگر نيز از رحمت خداوند است. وجوب نصب امام از ناحيه خدا نه از باب تعيين و تكليف است بلكه بر اساس فرموده خودِ خداوند «كتب ربُّكُمْ علی نفْسِهِ الرحْمه» (انعام/54) خداوند، رحمت را بر خويش فرض و واجب كرده است. در قرآن 114 بار «بسمالله الرحمن الرحيم» ذكر شده و خداوند خواسته با انسانها بامحبت و رحمت ارتباط برقرار كند. يكي از راهها براي اينكه محبت خدا در دلمان بيايد و عاشق خدا بشويم اين است كه آنقدر به ولي خدا فكر كنيم تا از طريق اين تفكر، به حبالله برسيم؛ خدايي كه همه دوستداشتنيهاي عالم را آفريده است، قطعاً خودش از همه آنها دوستداشتنيتر است. «و ان تعدوا نعمتالله لاتحسوها» شما اگر بخواهيد نعمتهاي خدا را به شمار بياوريد، توانايي چنين كاري را نخواهيد داشت. بالاترين نعمتي كه خداوند به انسان اعطاء فرموده است؛ امامت است. چرا ما نميتوانيم نعمتهاي خداوند را به شمار بياوريم، بهاينعلت كه خود شما جزو نعمتهاي حق هستيد و زبان شما و فكر شما نعمت حق است حالا اين نعمت چگونه ميخواهد همه نعمتهاي غيرمتناهي را بشمارد. بنابراين وقتي كه ميگويد باران رحمت بيحسابش همهجا باريده و ضمناً ميگويد همهجا، هيچ جا از رحمت حق خالي نيست ما غالباً رحمت را در مقابل غضب ميگذاريم و فكر ميكنيم كه يك جايي رحمت خدا نيست و اين اشتباه بزرگي است. درست است كه در مورد صفات خدا تقابل هم هست، رحمت و غضب و جمال و جلال و لطف و قهر؛ ولي رحمتش بيپايان است «ان رحمتك التي وسعت كل شيء» اين وسعت يعني بيپايان، «يا من سبقه رحمه غضبك» به اين «كل شيء» هم توجه كنيد يعني هر آنچه هست مشمول رحمت بيپايان خداوند است. چه چيزي را در عالم هستي ميتوان پيدا كرد كه از دايره شمول رحمت خداوند بيرون باشد. چنين چيزي امكان پذير نيست؛ حتي آنجايي كه ممكن است خوشايند ما نباشد باز اين هم رحمت است. بنابراين هيچ چيزي وجود ندارد كه از سفره بيپايان نعمت حق تعالي بيرون باشد. چه چيزي را ميتوانيم بگوييم كه هست اما در سفره حق نيست. همهچيز در سفره حق است پس هم رحمتش بيپايان است و هم سفرهاش گسترده است؛ آنچنان كه چيزي از اين سفره بيرون نيست و اين رحمت خداست.
بالاترين رحمت خداوند چيست؟
حال سوال اين است كه بالاترين رحمت خداوند كدام است؟ خداوند در قرآن خطاب به پيامبر(ص) ميفرمايد: «و ما أرْسلْناك إِلاّ رحْمهً لِلْعالمِين» ما تو را جز براي رحمت جهانيان نفرستاديم. يا فرمود: «فبِما رحْمهٍ مِنالله لِنْت لهُم؛ از پرتو رحمت الهي در برابر آنها نرم (و مهربان) شدي. «و لوْ كنْت فظًّا غلِيظ الْقلْبِ لانْفضُّوا مِنْ حوْلِك؛ و اگر خشن و سنگدل بودي از اطراف تو پراكنده ميشدند». (آل عمران / 159)؛ بنابراين وجود پيامبر (ص) و امامان، معدن رحمت هستند.
مشعلدار هدايت؛ اميرالمومنين علي عليهالسلام
پيامبران با تلاش و مسووليت الهي كه داشتند، رسالت خود را به پيامبر ديگر ميرساندند؛ اما با آمدن آخرين پيامبر و دين اسلام ميبايست اين دين تا قيامت ادامه داشته باشد؛ لذا خداوند حافظ اين دين خواهد بود و براي اين هدف والا بايد سرپرستي به نام امامت را نظر بگيرد. ذيل آيه 45 سوره مباركه زخرف اشاره به پيشينه ولايت دارد؛ «و سْئلْ منْ أرْسلْنا مِنْ قبْلِك مِنْ رُسُلِنا؛ از رسولاني كه قبل از تو فرستاديم بپرس.» فاصله نبي گرامي اسلام با آخرين پيامبر كه حضرت عيسي(ع) باشد، بنا به قول شيعه ششصد سال و بنا به قول اهلسنت هفتصد سال است. پيامبراني نبودند كه رسول اكرم از آنها سوال كند. ما رواياتي در كتبي همانند «كافي»، «بصائر الدرجات» و همچنين غالب كتب تفسيري اهلسنت داريم كه اين آيه مربوط به اسراء و معراج پيغمبر اكرم است. زماني كه پيغمبر اكرم در معراج با انبياء الهي ملاقات داشتند، خطاب آمد: «و سْئلْ منْ أرْسلْنا مِنْ قبْلِك مِنْ رُسُلِنا» حضرت پرسيد: «علي ما بعثوا» هدف بعثت شما چه بوده است؟ «قال: علي ولايتك و ولايه علي بن أبي طالب» همه انبياء گفتند: هدف ما ولايت تو و ولايت علي بن أبي طالب بود.
(تاريخ مدينه دمشق وذكر فضلها وتسميه من حلها من الأماثل، اسم المولف: أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبهالله بن عبدالله الشافعي،دار النشر:دار الفكر - بيروت - 1995، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامه العمري، ج 42، ص 241، ح 9519)
همچنين از ميان كتب شيعه در كتاب «كافي» اثر «شيخ كليني» در خصوص اين روايت وارد شده است: «ولايهُ علِي مكتُوبهٌ فِي جمِيعِ صُحُفِ الْأنْبِياء و لنْ يبْعثالله رسُولًا إِلّا بِنُبُوّةِ مُحمّدٍ و وصِيهِ علِي»
الكافي، نويسنده: كليني، محمد بن يعقوب، محقق / مصحح: غفاري علياكبر و آخوندي، محمد، ج 1، ص 437، ح 6)
مسلمانان با جميع گرايشهاي مذهبي خود بر معنا و مفهوم عام امامت، اتفاقنظر داشته و آن را رياست و رهبري تمام جامعه اسلامي ميدانند و تنها اختلافي كه هست در حيطه شؤون و اختيارات امام است. امام يك وجودي است كه باتوجه به مقتضيات زمان از خود وظيفهاي را ارايه ميدهد؛ بنابراين ما در روايت داريم: «أوّلُنا مُحمّدٌ و آخِرُنا مُحمّدٌ و أوْسطُنا مُحمّدٌ و كلُّنا مُحمّد» (بحار الأنوار، نويسنده: مجلسي، محمدباقر بن محمدتقي، محقق / مصحح: جمعي از محققان، ج 26، ص 6، ح 1)
خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: «انّما أنْت مُنْذِرٌ و لِكلِّ قوْم هاد» (رعد/7)
فخر رازی از علماي برجسته اهلسنت در كتاب «التفسير الكبير» در ذيل اين آيه، سه قول نقل ميكند:
1 (اينكه منذر و هادى هر دو به يك معنی هستند؛ بنابراين مفهوم آيه چنين است: «تو فقط انذاردهنده و هدايتكننده هر قوم هستى».
2) اينكه پيامبر انذار كند و خدا هدايت نمايد.
3) انذاركننده پيامبر اسلام (ص) و هدايتكننده حضرت علی (ع) باشد؛ زيرا ابن عباس ميگويد: پيامبر (ص) دست مباركش را بر سينه خود گذارد و فرمود: «انا الْمُنْذِرُ»، سپس اشاره به شانه حضرت علی(ع) كرد و فرمود: «انْت الْهادِیُ يا علی! بِك يهْتدی الْمُهتدُون مِنْ بعْدی!»: «تو هدايتكنندهاي يا علی! و بهوسيله تو بعد از من هدايتشوندگان هدايت ميشوند».
اهلسنت با سند معتبر نقل كردهاند كه وقتي آيه «إِنّما أنْت مُنْذِرٌ و لِكلّ قوْمٍ هادٍ » اي پيامبر! تو فقط انذاردهنده هستي و براي هر قومي هدايتكنندهاي است، نازل شد، رسول خدا (ص) فرمودند: «من منذر هستم و هادي مردي از بنيهاشم است.»
اين روايت را احمد بن حنبل در مسندش نقل كرده و محققش احمد شاكر سندش را تصحيح كرده است. (مسند احمد بتحقيق شاكر، ج 2 ص 48-49 ح 1041 پي دي اف؛ قال احمد شاكر: إسناده صحيح)
نورالدين هيثمي نيز رجال روايت احمد را ثقه دانسته است. (مجمع الزوائد ج 7 ص 41 قال الهيثمي: ورجال المسند ثقات)
همچنين ضياء مقدسي در صحيحش آورده و محققش دكتر عبدالملك دهيش سندش را حسن دانسته است. (الأحاديث المختاره ج 2 ص 287 ح 669 قال عبدالملك دهيش: إسناده حسن)
محمد ناصرالدين ألباني نيز سند اين روايت را صحيح دانسته است. (سلسله از احاديث الضعيفه، ج 10 ص 537 قال الألباني: وهذا إسناد صحيح، رجاله ثقات)
بنابراين، قول كساني كه ميگويند: هادي،الله يا قرآن است، باطل است.
از طرف ديگر، بعضي از راوياني كه حديث «رجل من بنيهاشم» را نقل كردهاند، اضافه كردهاند كه منظور، حضرت علي(ع) است.
جلالالدين سيوطي مينويسد: «عبدالله بن احمد بن حنبل در زوائد مسند احمد، ابن ابي حاتم در تفسيرش، طبراني در المعجم الأوسط، حاكم در مستدركش با تصحيح، ابنمردويه و ابنعساكر همگي از علي بن ابيطالب(ع) در تفسير آيه 7 رعد نقل كردهاند كه فرمود: رسول خدا(ص) منذر و من هادي هستم و در لفظ هادي: مردي از بنيهاشم نيز نقل شده است كه مراد از آن، خودش است.») الدر المنثور ج 4 ص 608) .
ابن ابي حاتم نيز در تفسيرش آورده است: «عبد خير از علي (ع) در تفسير آيه هدايت نقل كرده است كه فرمود: هادي مردي از بنيهاشم است. ابن الجنيد گفته است: هادي همان علي بن ابيطالب(ع) است.»
ابن حجر عسقلاني نيز مينويسد: مطلب عجيب آن چيزي است كه طبري با اسناد حسن از طريق سعيدبن جبير از ابنعباس روايت كرده است كه گفت: هنگامي كه اين آيه نازل شد، رسول خدا (ص) دستش را بر سينهاش گذاشت و فرمود: من منذر هستم و به سوي علي (ع) اشاره كرد و فرمود: تو هادي هستي؛ به وسيله تو هدايتشدگان بعد از من هدايت ميشوند. پس اگر اين مطلب ثابت شود، مراد از قوم در اين آيه خاصتر از آن چيزي است كه قبلاً گفته شد؛ يعني بنيهاشم مثلاً و ابن ابي حاتم، عبدالله بن احمد در زيادات مسند و ابن مردويه از طريق سندي از عبد خير از علي (ع) روايت كردهاند كه فرمود: هادي مردي از بنيهاشم است. بعضي از راويان اين روايت گفتهاند: مراد از آن، خود علي (ع) است. (فتح الباري ج 8 ص 376)
ماموريت پيامبر، تبين قرآن براي مردم
آيا مردم گمان ميكنند كه بهصرف اظهار زباني ايمان، بدون آزمايش و امتحان رها ميشوند؟ پس رسول خدا اين امر را به خدا سپرد. خدا هم چندين بار در طول رسالت پيامبر به حضرت فرمود كه علي(ع) را به جانشيني خود معرفي كن و پيامبر اين كار را كرد. چرا اين امر به دست خداست؟ چرا پيامبر با اين مقامي كه دارد خدا امر جانشيني او را به خود او واگذار نكرده است؟ نكته قابلتوجهي دارد و آن اين است كه در حقيقت خدا ميخواهد تمام عواقب اين كار را به گردن خود بگيرد.
حديث غدير خم
ديدگاه ذهبي درباره طرق حديث غدير خم: ذهبي درباره اين روايت و طرق متعدد آن مينويسد: «رأيت مجلداً من طرق الحديث لابن جرير، له و لكثره تلك الطرق.» (ذهبي، تذكره الحفاظ، ج2، ص713)
«يك جلد از كتاب طبري درباره طرق حديث غدير، تأليف ابن جرير طبری، را ديدم و از اين كتاب و زيادی طرقش وحشت كردم.» وي همچنين در شرح حال محمد بن جرير طبري ميگويد: «جمع طرق حديث غدير خم في أربعه أجزاء، رأيت شطره، فبهرني سعه رواياته، وجزمت بوقوع ذلك.» (ذهبي، سير أعلام النبلاء، ج14، ص277) «محمد بن جرير طبري، اسناد روايت غدير خم را در چهار جلد جمعآوري كرده است كه من قسمتي از آن را ديده و از گستردگي رواياتش شگفتزده شدهام و يقين كردم كه اين اتفاق افتاده است.»
ماموريت پيامبر (وأنْزلْنا إِليك الذِّكْر لِتُبين لِلنّاسِ ما نُزِّل إِليهِمْ) (نحل/44) و ما اين ذكر [= قرآن] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوي مردم نازل شده است براي آنها روشنسازي! «يا أيُّها الرسُولُ بلِّغْ ما أُنْزِل إِليْك مِنْ ربِّك وإِنْ لمْ تفْعلْ فما بلغْت رِسالتهُ واللهُ يعْصِمُك مِن الناسِ؛ اي پيامبر آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده ابلاغ كن»؛ «فإِنّما عليك الْبلاغُ؛ فقط رساندن پيامبر عهده توست». (آلعمران/ 20) چون اين سخن خداست و خدا نيز تو را در امان خواهد داشت. به دليل اينكه شبههاي ايجاد نشود و امامت دچار آسيب و چالش نشود خداوند خودش متحمل انتخاب امامت شده است؛ لذا هرگز كسي نميتواند انتقاد كند كه چرا پيامبر، علي(ع) را جانشين خودش كرده است.
قضيه ولايت اهميت والايي دارد و منحصر در كتابهاي شيعه نيست حتي در «صحيح مسلم» از قول «عبدالله عمر» ميگويد: «منْ مات وليْس في عُنُقِهِ بيْعهٌ مات مِيتهً جاهِلِيّهً».
(صحيح مسلم، اسم المولف: مسلم بن الحجاج أبوالحسين القشيري النيسابوري الوفاه: 261،دارالنشر:دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فواد عبدالباقي، ج 3، ص 1478، ح 1851)
مورد ديگر اينكه احمدبن حنبل كه رييس «حنابله» متوفاي 241 است در كتاب «مسندش» ميگويد:
«من مات بِغيْرِ إِمامٍ مات مِيتهً جاهِلِيّهً»
(مسند الإمام أحمد بن حنبل، اسم المولف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاه: 241،دار النشر: موسسه قرطبه – مصر، ج 4، ص 96)
ابن حجر نيز در كتاب الصواعق المحرقه چنين مينويسد :
«أخرج الديلمي عن أبي سعيد الخدري أن النبي صلیالله عليه وسلم قال (وقفوهم إنهم مسوولون عن ولايه علي) وكأن هذا هو مراد الواحدي بقوله روي في قوله تعالی (وقفوهم إنهم مسوولون) اي عن ولايه علي وأهل البيت؛ ديلمي از ابي سعيد خدري روايت كرده است كه پيامبر اكرم صليالله عليه والله ذيل كلام خداوند متعال فرموده است: آنها را متوقفسازيد كه بايد بازپرسي شوند، فرمودند: از ولايت [حضرت] علي [عليهالسلام] سوال ميشود.اين همان كلام واحدي است كه گفته: آنها را متوقفسازيد كه بايد بازپرسي شوند يعني از ولايت [حضرت] علي [عليهالسلام] و اهل بيت [عليهمالسلام] سوال ميشود.» (الصواعق المحرقه، ج 2 ص 437)
خداوند اميرالمومنين را به جانشيني پيامبر انتخاب كرده است. بنابراين مردم ميبايست امتحان شوند، آرايش شوند و سربلند بيرون بيايند. «فليعْلمنّالله الّذِين صدقُوا وليعْلمنّ الْكاذِبِين؛ دروغگو و راستگو از هم تمييز داده شوند». پس خداوند تعهد كرده امام را تعيين و نصب كند و درعينحال جهت امتحان بندگان به آنها اختيار داده است. مختار هستند علي را انتخاب كنند يا ديگري را... ».
خداوند در جاي ديگري فرموده است:
«ربنا لوْلا أرْسلْت إِليْنا رسُولًا فنتبِع آياتِك مِنْ قبْلِ أنْ نذِل ونخْزي؛ اگر رسولت را سوي ما ميفرستادي پيش از آنكه ما خوار و ذليل شويم از آيات تو تبعيت ميكرديم». (آيه 134 سوره طه)
پس ارسال رسول به دست خداست. چنانكه فرموده است: «ثُمّ أرْسلْنا رُسُلنا تتْرى كُلّ ما جاء أُمّهً رسُولُها؛ ما پيامبران را پشتسر هم و يكي پس از ديگري فرستاديم». (آيه 34 سوره مومنون)
از اين آيه چند نكته برداشت ميشود. ارسال رسول به دست خداست و ارسال رسول از سوي خدا به جهت اين است كه رسولان آيات و بينات خداي سبحان را بر خلق بياورند تا حجت بر خلق تمام شود. روشن است كه وظيفه خلق نيز تبعيت از اين آيات است. نكته بعد اين است كه عدم تبعيت از آيات الهي و تسليمنشدن در مقابل كساني كه از سوي خدا براي آوردن اين آيات مامور هستند موجب ذلت و خواري است؛ بنابراين هرچند كه آيه در مورد ارسال رسولان از ناحيه خداست اما دلالت آن عموميت دارد و شامل مباحث امامت هم ميشود.
خداوند؛ تعيينكننده امامت
خداوند متعال در آيه 124 سوره انعام فرمود: الله أعْلمُ حيْثُ يجْعلُ رِسالتهُ. خدا ميداند كه رسالتش را به چه كساني بسپارد. مرحوم فيض كاشاني در تفسير صافي حديثي را از ابوجهل نقل ميكند در اين حديث ميگويد ما دايماً با قريشيان عبد مناف در حال رقابت بوديم و در شرف و بزرگي مكه با همديگر مسابقه ميداديم تا اينكه گفتند پيامبري كه به او وحي ميشود و ابوجهل ميگويد كه به خدا سوگند به اين امر راضي نميشويم و هرگز از پيامبر تبعيت نميكنيم مگر آنكه بر ما هم وحي نازل شود.
پس اين آيه نازل شد: الله أعْلمُ حيْثُ يجْعلُ رِسالتهُ. خداي متعال تعيين ميكند كه كجا وحي نازل شود؛ بنابراين جعل رسالت برعهده خدا و از اختيارات بندگان نيست. چرا كه خداوند هدايت بندگانش را بر عهده گرفته است.
نقل تاريخي وجود دارد كه ابن هشام ميگويد پيامبر اكرم (ص) به نزد قبيله بني عامر بن صعصعه رفتند. قبيلهاي بود كه پيامبر براي تبليغ به آنجا رفتند و آنها را به سوي خداي عزوجل خواندند و خودشان را به عنوان پيامبر معرفي كردند. مردي از ميان اين قبيله گفت كه به خدا سوگند اگر من اين جوان را از قريش بگيرم قطعاً با او بر عرب مسلط خواهم شد. آنگاه به پيامبر عرض كرد اگر ما با تو در امر رسالت بيعت كنيم سپس خدا تو را بر مخالفان پيروز سازد آيا پس از تو از اين امر نصيبي داريم؟ يعني ما بعد از تو حق جانشيني داريم؟ پيامبر در جواب فرمودند كه اختيار اين امر به دست خداوند است و آن را هركجا بخواهد قرار ميدهد. آن مرد عرض كرد آيا ما بهخاطر تو در مقابل عرب خود را فدا كنيم و از بين ببريم و آنگاه خدا تو را پيروز كرد، جانشيني تو براي غير ما باشد؟ ما به رسالت تو نيازي نداريم و از قبول رسالت پيامبر خودداري كردند.
ملاحظه ميفرماييد كه قاعده «اللهُ أعْلمُ حيْثُ يجْعلُ رِسالتهُ» اينجا نيز ورود پيدا ميكند. پيامبر در طول مدت حياتشان نسبت به اين مساله اصرار داشتند كه به همگان بفهمانند كه خداي متعال است كه در حقيقت تعيين ميكند چه كسي جانشين او خواهد بود.
قاعده لطف، يكي از قواعد مهم و اساسي در كلام عدليه (اماميه و معتزله) به شمار ميرود. مسائل كلامي بسياري بر اين قاعده، استوار شده است. بيشتر متكلمان معتزله و اماميه برخلاف متكلمان اشاعره اين قاعده را پذيرفتند. متكلمان اماميه از اين قاعده در اثبات عقلي بسياري از اعتقادات اسلامي مانند لزوم تشريع تكاليف ديني، لزوم ارسال پيامبران، لزوم تعيين و نصب امام بهره بردهاند. مهمترين برهان وجوب لطف بر خداوند، مبتني بر حكمت الهي است.
قاعده لطف دليل عقلي است كه نه تنها در اثبات وجوب نصب امام از ناحيه خدا و مباحث عقيدتي كاربرد دارد بلكه علم اصول هم در اين مساله ورود پيدا كرده است، بنابراين قاعده لطف يك موضوع ميانرشتهاي بين كلام و عقايد و اصول است.
در كتاب كشفالمراد، مقصد سوم آمده است: «اللطف واجب ليحصل الغرض به» لطف بر خداوند واجب است تا بهواسطه آن غرض از آفرينش انسان برآورده شود، بنابراين مقصود از لطف اين است كه خداوند آنچه را كه براي بندگان خود نافع و سودمند ميداند براي آنها مقدر ميكند.
شيخالرييس ابوعلي سينا نيز در كتاب «شفا» ضمن عبارت كوتاه و جالبی به اين معنی اشاره كرده و ميگويد: «مسلما احتياج به بعثت پيامبران در بقاء نوع انسان و تحصيل كمالات وجودی او از روئيدنِ موهای مژگان، ابرو، فرورفتگي كف پاها و امثال اين منافع -كه برای ادامه حياتِ انسان ضروری نيست- بيشتر است... بنابراين امكان ندارد كه عنايت ازلی، آن منافع را ايجاب كرده باشد و اين را ايجاب نكند.»
انذاركننده پيامبر اسلام (ص) و هدايتكننده حضرت علی (ع) باشد؛ زيرا ابن عباس ميگويد: پيامبر (ص) دست مباركش را بر سينه خود گذارد و فرمود: «انا الْمُنْذِرُ»، سپس اشاره به شانه حضرت علی(ع) كرد و فرمود: «انْت الْهادِیُ يا علی! بِك يهْتدی الْمُهتدُون مِنْ بعْدی!»: «تو هدايتكنندهاي يا علی! و به وسيله تو بعد از من هدايتشوندگان هدايت ميشوند.»