نشانههايي از عزم فرانسه براي بازگشت به سياست تاريخي خود
نويد مجيدي*
سفر اخير «امانوئل مكرون» رييسجمهور فرانسه به چين و سخنان وي در بردارنده نكات بااهميتي است؛ البته عمده سخنان مكرون، تنها به ديدگاه شخصي او بر نميگردد و ريشه در يك رويكرد تاريخي دارد؛ رويكردي كه ردپاي آن را بايد در سياست فرانسه در سده بيستم ميلادي جست و موارد زير را از جمله بنيانهاي آن شمرد: آشكاري در مواضع سياسي، همكاري با روسيه، راهبري اروپا با همراهي آلمان، پشتيباني از فلسطين، پشتيباني از مليت و نمادهاي فرانسوي، استقلال نظامي و عدم همراهي با پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو). تصميم «شارل دوگل» در سال ۱۹۶۶ براي خروج فرانسه از رهبري «ناتو» نيز نه تنها به درگيري و مشاجره بر سر رويكردهاي ناتو برميگشت، بلكه حاكي از نگاه دوگل به هر دو سوي اروپاي باختري و خاوري -بهويژه روسيه- و ايجاد ارتباط ميان كشورها در وراي حصارِ شكل گرفته در آن روزگار، يعني بلوك شرق و غرب بود كه بخشهاي بزرگي از اروپا را با حصار ديپلماسي ايدئولوژيك از هم جدا ميكرد. اين رويكرد در دوران «فرانسوا ميتران» و «ژاك شيراك» نيز ادامه داشت و جز در موردِ حمله به عراق در دوره دوم رياستجمهوري شيراك، پايهها و اصول سياست فرانسه را شكل ميداد. اما حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ و واكنش تهاجمي امريكا به انتقاد فرانسه در برابر اين تهاجم و همراهي نكردن اوليه آن، سبب شد تا فرانسه عقبنشيني و با آن جنگ همراهي كند.
اين عدول از رويكرد خارجي قديمي و همراهي با امريكا در زمان رياستجمهوري «نيكلا ساركوزي» شتاب گرفت و حتي بدان حد رسيد كه فرانسه در برخي موارد -مانند مساله ليبي- پيشگام تهاجم به يك كشور باشد! به باور «ژان دوگلينياستي»، سفير سابق فرانسه در روسيه، پيامد اين چرخش و پيروي از سياست «نومحافظهكارانه» در دوره ساركوزي سبب شد تا در دوران زمامداري «فرانسوا اولاند»، فرانسويها درباره مساله سوريه و... در موضع شتابزده يا انفعالي بايستند.
از نگاه «دوگلينياستي» در خلال دهه ۱۹۹۰ و دهه نخست ۲۰۰۰ ميلادي، فرانسويها درپي پيامدهاي سياسي-اجتماعي حاصل از فروپاشي شوروي كه سردرگمي در تنظيم ديپلماسي با كشورها را پديد آورده بود، نتوانستند با آلمانِ متحد -به عنوان دو راس رهبري اروپا- همگرايي تاثيرگذاري را شكل بدهند و سپس برخي اختلافات با روسيه نيز ظهور پيدا كرد. اما «رويكرد متوازن در جهان چندقطبي» كه ميراث «دوگل» و بعدها «مكتب ميتران» بود، همواره روياي سياست خارجي فرانسه بوده كه براي دستيابي به آن تلاش كرده و نشانهها حكايت از احياي اين تلاشها در رويكرد مكرون دارند.
بازگشت فرانسه به كادر رهبري ناتو در دوره رييسجمهور ساركوزي شايد بر اين برآورد استوار بود كه نتيجه آن حضور تاثيرگذاري بيشتر فرانسه را در ناتو و درنتيجه هدايت منافع دفاعي آن به سوي اروپا را دربرگيرد و سپس به كاهش نقش امريكا بينجامد، اما گذر زمان نشان داد واكنشهاي امريكا نسبت به اين پندارها -ازجمله تدارك جنگ اوكراين براي اروپاييان يا كمك به تنش در قفقاز- با ايده احتمالي فرانسويها همخواني ندارد (سخنان اخير ساركوزي كه اروپا را وحشيترين قاره خواند، نشان از شكست ايده [احتمالي] ذهني ساركوزي براي هدايت و بهرهگيري از توان ناتو براي تشكيل چنين نيرويي براي اروپاست).
افزون بر اين امريكاييها تلاش كردند در دوران زمامداري «آنگلا مركل» زمينهساز اختلافات بيشتر ميان فرانسه و آلمان شوند كه يكي از آن زمينهها مساله ناتو بود، اما دورانديشي و رويكرد متعادل مِركل سبب جلوگيري از تشديد اختلافها شد. پس از پايان زمامداري مركل و روي كار آمدن «اولاف شولتس» و همراهي آلمان با سياستهاي امريكا، اكنون مكرون بيش از پيش پيبرده كه «ناتو» خود ابزاري براي پيدايش اختلافات ژرف ميان كشورهاي اروپايي شده است كه اوجِ آشكاري اين موضوع را ميتوانيم در جنگ اوكراين ببينيم؛ زيرا چنددستگي اروپا و همراهي برخي كشورها با امريكا و انگليس، آشكارا سبب شده تا آينده اتحاديه اروپا به خطر بيفتد؛ موضوعي كه سران فرانسه و مجارستان و... از آن سخن گفتهاند. مكرون كاملا آگاه شده كه برنامهريزي جنگ اوكراين توسط امريكا و شركاي او، براي بزرگتر كردن شكاف ميان اتحاديه بهويژه آلمان و فرانسه است؛ از سوي ديگر اعتراضات سراسري فرانسه در چند سال اخير، شك «كاخ اليزه» را مبني بر دست داشتن عامل خارجي در برپايي اين اعتراضات و گسترش و دوام آن برانگيخته است. درباره اعتراضات، در آغاز انگشت اتهام به سوي روسيه بود و سپس پاي ايتاليا نيز به ميان آمد، اما احتمالا فرانسويها گزينه پررنگتري در ذهن دارند كه به نقش امريكاييها -به عنوان تنبيه كاخ سفيد براي رويكرد خارجي مكرون- ناظر است؛ براي اين موضوع هم نشانهها و قرينههايي دارند كه يكي از آنها افشاي جاسوسي امريكا از شهروندان فرانسوي در سالهاي گذشته است.
باتوجه به اين مطالب شايد بتوان در برهه كنوني و پس از مشاهده پيامدهاي جنگ اوكراين براي اروپا، سخنان مكرون در چين را جاي درنگ و مهم دانست؛ آنجا كه ميگويد: «بدترين چيز اين است كه فكر كنيم ما اروپاييها بايد دنبالهرو باشيم و خود را با سياستهاي امريكا يا با واكنش نامتعارف چينيها هماهنگ كنيم.» يا در ادامه به لزوم نقشآفريني ارزهاي جهاني براي كاهش نقش دلار در سلطه بر اقتصاد جهان و بيطرفي در مناقشه چين-امريكا اشاره ميكند. برآيند اين سخنان مكرون و نيز مطالب يادشده در اين يادداشت، نشانههايي از عزم فرانسه براي رسيدن به اين موارد را دارند: ۱- رويكرد متوازن در جهان چند قطبي كه استوار بر سياستي مستقل باشد؛ ۲- ايجاد همگرايي با آلمان براي رهانيدن اروپا به عنوان گروگاني در دست امريكا كه البته با رويكرد كنوني دولت شولتس كمي دور به نظر ميرسد؛ ۳- پديد آوردن وحدت در ميان سران و ملتهاي اروپا. اكنون پرسش اين است كه آيا روياي دوگل و ميتران در زمان باقيمانده از دوران رياستجمهوري مكرون جامه عمل خواهد پوشيد يا نه؛ البته هرگونه اقدام فرانسه در گرو تنظيم روابط آيندهاش با روسيه، چين و آلمان و نيز ميزان گسترش ارتباط و رايزنياش با كشورهايي از اين دست خواهد بود كه پرداختن به آن نوشتاري جدا ميطلبد. آيا اينبار فرانسه به همراهي با ناتو ادامه ميدهد يا به برگزيدن راهكاري ديگر
-براي نمونه، همچون «دوگل» خروج از ناتو- روي ميآورد تا اينبار به جاي تن دادن به پيامدهاي جنگ اوكراين (مانند آنچه با فروپاشي شوروي يقه فرانسه را گرفت) بتواند پيشدستي كند و با پيشبيني تحولات جهاني نقش خود را در مسائل اروپا و جهان -با درنظر گرفتن آرايش تازه قدرتها- پررنگ سازد؟ بايد منتظر بود و آينده اين تصميمات را در رويكرد خارجي فرانسه پس از نشست «گروه جي ۷» و برآوردهاي «پاريس» از آينده جهان، به انتظار نشست. شايسته است كه حكومت ايران نيز از اين فرصت بهرهبرداري كند. باتوجه به علاقه براي همكاري ميان جمهوري اسلامي ايران و فرانسه، تقويت اين همكاري در حوزههاي گوناگون سياسي و اقتصادي؛ از جمله در قفقاز بسيار سودمند خواهد بود.
* روزنامهنگار و تحليلگر