يادداشتي بر مجموعه «سام وو نترسو»
نترسوهاي محتاط
معصومه ميرابوطالبي
تعدادي از سوالهايي كه در موضوع ترس، براي بچهها مطرح ميشود اينها هستند: از چي بايد بترسيم؟ چقدر بايد بترسيم؟ اگر بترسيم آبرويمان ميرود؟ اگر نترسيم خيلي باحال هستيم؟
سام وو دقيقا درگير اين سوالهاست؛ سوالهايي كه او را وارد ماجراهاي اين مجموعه كتابها ميكند. ترس كودكان در وهله اول يك فرآيند طبيعي است. اگر انسان نترسد ممكن است خطرات زيادي را تجربه كند و از خيلي از اين حوادث هم جان به در نبرد. پس ترس يك عامل بازدارنده است، چيزي كه ما را از خطرها دور ميكند، سام وو هم با همين استدلال خودش را ترسو نميداند. او خودش را پسري آيندهنگر و محتاط ميداند كه حواسش به همهچيز هست. اصلا از كجا معلوم آدم وقتي از نردبان بالا ميرود، نيفتد؟ از كجا معلوم مار نيموجبياي كه ميگويند سمي نيست، نصف شب هوس نكند آدم را بخورد؟ از كجا معلوم بخشي از ساحل كه ميگويند كوسه ندارد، يكدفعه محل مهماني كوسهها نشود؟ آدم بايد احتياط كند؛ اما شايد ديگران احتياط زيادي ما را درك نكنند. ترسها معمولا در كودكان طولاني و ادامهدار نيستند و ميتوانند دلايل خيلي متنوع و متفاوتي داشته باشند: تاريكي، غريبهها، حيوانات، تنهايي و حتي موجودات خيالي. اما يكي از مهمترين ترسهاي كودكان در بين سنين 7 تا 12 سالگي، ترس از طرد شدن توسط گروه همسالان است. در اين سنين كودك بيشتر از گذشته به سمت اجتماعي شدن ميرود و مدام نگران اين است كه با معيارهاي همسالانش براي پذيرفته شدن فاصله داشته باشد. اين معيارها را خود بچهها تعيين ميكنند و گاهي اين معيارها ميتواند بسيار احمقانه باشند. اما در هر صورت كودك براي پذيرفته شدن ميخواهد خودش را به اين معيارها نزديك كند. در مجموعه سام وو نترسو، ترس بزرگ سام وو رودررويي با رالف است. همكلاسياي كه مدام سام وو را تحقير ميكند و او را شايسته دوستي و اصلا شايسته مراوده نميبيند. اتفاقي كه در اوايل جلد يك براي سام وو ميافتد، اتفاقي كه ناشي از ترس اوست، يك بهانه به دست رالف ميدهد تا هميشه او را جلوي بقيه كوچك كند. حالا سام وو بايد تلاشش را بيشتر كند تا آن خاطره را از ذهن بقيه پاك كند و يك پسر شجاع واقعي به چشم بيايد. سام وو هنوز هم ميترسد، هنوز هم ميخواهد احتياط كند اما نياز دارد كه توسط همسالانش پذيرفته شود و آن خاطره بد را از ذهن همه پاك كند. براي همين فكر ميكند و نقشه ميچيند. او دو دوست نزديك به خود در مدرسه دارد كه تا به حال آنها را به خانهشان دعوت نكرده. او در حال غلبه كردن بر يكي از ترسهاي خودش است. او ميترسد دوستانش غذاهاي هنگكنگي آنها را دوست نداشته باشند، يا مادربزرگش كه خيلي كلمات را هنوز به زبان هنگكنگي ميگويد دوستانش را گيج كند. اما سام وو بر ترسش غلبه ميكند و دوستانش غذاهاي عجيب آنها را آزمايش ميكنند. سام وو تاييد ميشود و حتي يك روز با دوستانش هشتپاي كبابي ميخورد؛ غذاي مورد علاقه مادربزرگش. سام وو از يكي از راههاي مقابله با ترس استفاده كرده، بدون اينكه داستان اين را مستقيم به ما بگويد. او با ترسش رودررو شده و راهحل مناسب را براي اين رودررويي پيدا ميكند. سام وو در حال تغيير است، نه تغيير به سمت شجاع شدن آنطور كه رالف ميخواهد، آنطور كه معيار غلط بيروني به او تحميل ميكند، بلكه تغييري متناسب با شخصيت خودش. در جلد دوم، جايي كه سام وو ميخواهد راه غلبه بر ترس از كوسهها را در ساحل بيابد، باز هم سراغ همين راهحل ميرود و اين راهحل كمكش ميكند كه در مهماني به يك قهرمان تبديل شود. سام وو به مرور ياد ميگيردكگه چطور هم بترسد، هم محتاط باشد، هم هيچكس به او انگ ترسو بودن نزند. انگار او چيزي را ياد ميگيرد كه گاهي ما هم به آن نياز داريم.