• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۹ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5475 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۱۴ ارديبهشت

سردسته باند خلافكاران يك زن بود

سارق حرفه‌اي خانه‌ها كه تحت تعقيب پليس بود پس از دستگيري اسرار يك زن كه رييس پاتوق مجرمان بود و با خلافكاران كار مي‌كرد را فاش كرد تا از او كه سرش را كلاه گذاشته بود انتقام بگيرد.
چند روز پيش ماموران پليس پايتخت، پسري جوان به نام بهرام را به اتهام سرقت دستگير كردند. او يك مجرم سابقه‌دار بود كه بارها به اتهام جرايم مختلف زنداني شده بود. او آخرين عضو يك باند سرقت بود كه به‌ صورت سريالي به خانه‌هاي پايتخت دستبرد مي‌زدند و به‌ دليل اينكه لاغر و قدبلند بود به راحتي مي‌توانست از ديوار بالا برود و از طريق بالكن وارد خانه‌ها شود. بهرام ماه‌ها فراري بود تا اينكه ماموران با اقدامات تخصصي موفق شدند مخفيگاه او را شناسايي و او را در يك عمليات ضربتي دستگير كنند.

خودم  مالباخته‌ام
بهرام در بازجويي‌ها علاوه بر اعتراف به سرقت‌هاي سريالي، اسرار يك زن كه رييس يك گروه تبهكاران بود را فاش كرد و گفت كه اين زن سرش را كلاه گذاشته است.
او گفت: من بارها به اتهام دستبرد به خانه‌ها دستگير و زنداني شده بودم تا اينكه مدتي قبل با نام سحر آشنا شدم. چنان دلباخته او شدم كه تصميم گرفتم دور خلاف را خط بكشم و مسير زندگي‌ام را تغيير دهم. از سوي ديگر نمي‌خواستم به سحر بگويم كه يك مجرم سابقه‌دار هستم، به همين دليل تصميم گرفتم هويتم را تغيير بدهم و با هويت جديد، زندگي جديدي و دور از خلاف شروع كنم.
او گفت: يكي از دوستانم، زني به نام شهره را به من معرفي كرد. او مي‌گفت كه شهره با افراد خلافكار كار مي‌كند و مي‌تواند براي من يك شناسنامه، ‌كارت ملي و پاسپورت جعلي تهيه كند. من هم نزد شهره رفتم و از طريق او با مردي آشنا شدم كه تخصصش جعل و كلاهبرداري بود. اين مرد 20 ميليون تومان از من گرفت و قرار شد ظرف 48 ساعت مدارك را تحويلم بدهد اما 2 هفته گذشت و خبري نشد. 
هر بار سراغ شهره مي‌رفتم بهانه مي‌آورد و امروز يا فردا مي‌كرد. كم‌كم متوجه شدم كه سرم را كلاه گذاشته‌اند اما چون تحت تعقيب پليس بودم، نمي‌توانستم شكايتي عليه اين زن مطرح كنم تا اينكه درنهايت پليس دستگيرم كرد و حالا تصميم گرفتم شهره و افرادي كه با او كار مي‌كنند را لو بدهم.

بازداشت رييس پاتوق خلافكاران
پس از اعترافات سارق سابقه‌دار و اطلاعاتي كه او دراختيار پليس قرار داد، ماموران راهي خانه زن جوان شدند و او را در عملياتي غافلگيرانه دستگير كردند. علاوه بر اين زن، ‌چند مرد خلافكار ديگر كه سابقه‌دار بودند و در زمينه جعل، كلاهبرداري و سرقت فعاليت داشتند در خانه او دستگير شدند. همچنين در بازرسي آنجا مواد‌مخدر، لوازم سرقتي، نقشه‌هاي سرقت، مهر و مدارك جعلي و... كشف شد. متهمان براي انجام تحقيقات به اداره آگاهي تهران منتقل شدند. شهره در بازجويي‌ها گفت كه فقط خانه‌اش را به افراد تبهكار اجاره مي‌داد و نقشي در جرايم آنها نداشت.
زن جوان براي انجام تحقيقات بيشتر و شناسايي جرايم احتمالي از سوي او، به دستور بازپرس دادسراي ويژه سرقت دراختيار ماموران اداره آگاهي تهران قرار گرفته است.

اجاره‌بهاي سنگين خانه خلافكاران
شهره زني 38 ساله و سابقه‌دار است. او مي‌گويد نقشي در سرقت، كلاهبرداري و جعل نداشته و فقط خانه‌اش را به ‌صورت ساعتي به افراد خلافكار اجاره مي‌داده است.

  چه شد كه تصميم گرفتي خانه‌ات را اجاره بدهي؟
چون پولش خوب بود. هر يك ‌ساعت به اندازه يك ‌ماه اجاره خانه بود. من زن ولخرجي هستم و از سوي ديگر چون سابقه‌دار هستم نمي‌توانم كار مناسب پيدا كنم.
  از سوابقت بگو؟
از جيب‌بري تا سرقت و زورگيري. پرونده‌ام سياه است. اوايل در جاهاي شلوغ جيب‌بري مي‌كردم. بعد دستگير شدم و به زندان افتادم. پس از آزادي عضو يك گروه خلافكار شدم كه زنان را طعمه قرار مي‌دادند. من و چند زن ديگر سر راه رانندگان قرار مي‌گرفتيم و با فريب آنها وارد خانه‌هاي‌شان مي‌شديم. سپس بيهوش‌شان مي‌كرديم و خانه‌هاي‌شان را خالي مي‌كرديم. اين‌بار هم دستگير شدم اما پس از آزادي تصميم گرفتم ديگر خلاف نكنم. اين بود كه خانه‌ام را به تبهكاران اجاره مي‌دادم تا خرج زندگي‌ام تامين شود.
  خانه براي خودت است؟
بله. سال‌ها قبل با پول دزدي آن را خريدم. بعد از آن شروع كردم به ساخت اتاقك در حياط تا آن را اجاره بدهم. مجرمان مي‌آمدند آنجا كه نقشه سرقت يا كلاهبرداري بكشند.
  چه شد كه تبديل به يك خلافكار شدي؟
مشكلات زندگي. 16 ساله بودم كه به زور مرا پاي سفره عقد نشاندند. همسرم يك قاچاقچي حرفه‌اي بود كه مدتي بعد از ازدواج دستگيرش كردند و اعدام شد. من هم از شهرمان فرار كردم و براي كار به تهران آمدم. بعد ناچار شدم براي تامين مخارج زندگي دزدي كنم.
  ظاهرا سر يك سارق را كلاه گذاشتي؟
من كلاه نگذاشته‌ام، ‌سعيد جاعل سرش را كلاه گذاشت. حالا هم غيبش زده و فرار كرده. وقتي ديدم سعيد جاعل غيبش زده مي‌خواستم پول سارق را پس بدهم اما او زودتر دستگير شد و مرا لو داد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون