تاملاتي در عاشقي آيا امكان عاشق شدن را از دست دادهايم؟
ب. ۲. زبان؛ اعماق
نامهنگاري عاشقانه مستلزم فراتر از رفتن از گفتوگوهاي روزمره است. دوست داشتن به هواي تنفس نياز دارد. به رواني كه به اعماق فرو رود و مرواريد از كف اقيانوس بيابد. فرم روابط در امروز به مبادله جملات و كلمات آني بدل شده است. چت و پيام اين قابليت را ايجاد كرده كه معشوق در دسترس باشد. تماس، دوري را درنورديده است. تماس قاتل امكانيت اعماق شده است. بيپاسخ ماندن تماس و پيام نيز به زمان زيادي نميانجامد. تا ساعتي بعد يا روزي، كالبك و پيام رقم ميخورد. سلام. سلام/ خوبي؟ قربونت برم. خوبم. تو چطوري؟/...
زبان به پينگپنگ بدل شده و مرسوله را در آن واحد تحويل ميدهد و پاسخ دريافت ميكند و ادامه روند. واحد زباني در اينجا واژه است يا جمله. پاراگراف و بند كمتر رخ ميدهد. سطور طويل امكان ظهور كمتري دارند. ابعاد بلند يك نامه در اينجا ناپديد و غريب است. لذا نامهنگاري پديدار نميشود. نامه عاشقانه جايش را به چت عاشقانه داده است. شكل و فرم زبان تغيير كرده و علاوه بر آن ماهيت نيز متحول شده است. بايد دانست كه تغييرات فرم عملا به تغيير ساختار و نهايتا تغيير ماهيت زبان ميانجامد. اينجا نيز امكان رسوخ به اعماق خود دگرگون ميشود، چون مكالمه فعال است. اما در نامه ما در غياب معشوق با او سخن ميگوييم. نيت و كلام ما منعقد ميشود. از آغاز تا پايان روايت خود را راوي خواهيم بود بدون هيچ وقفهاي. اما اين روايتگري در چت و تماس تلفني به فرم منقطع بدل ميشود و محتوايش نيز سايش مييابد اگر نگوييم كه دگرگون ميشود. به تاسي از «بارت» ميتوان در درجه صفر نوشتار ايستاد و از تجليات ارزش و فرم سخن گفت. هر فرمي بيانگر نوعي ارزش است چنانكه «سبك» ضرورتي است كه حال و هواي نويسنده را به زبانش پيوند ميدهد. در اينجا نامه پديدار يك فرم است كه تاريخ خصوصي نويسنده را مشتمل بر تحولات درونياش به زبان ميرساند. شكل آن در آغازيدن و انجام يافتن به ظهور عاشقيهاي فرد ياري ميرساند. در واقع عاشقي چنان كسوتي است كه نيازمند اعماق است. اعماق همان اتمسفر ضروري عاشقي است. اينگونه ميتوان از امكان عاشقي سخن گفت؛ مسافرتي به اعماق زباني- معنايي با ديگري!
پ. ساحت وقوع
در خوانش آتني از عشق با گونههاي متنوع مواجهيم. براي تدقيق دو چشمانداز فلسفي فوق بايد از نسبت آنها با اين هشت ساحت باستاني پرسش كرد، زيرا هر كدام آنها چنان ساحت وقوع عاشقي است. هشت گونه عشق در فلسفه آتني عبارت است از:
۱. اروس يا عشق سكشوال؛
۲. لودوس يا عشق مفرح و سرخوش؛
۳. فيليا يا عشق دوستانه و برادرانه؛
۴. فيلوتيا يا عشق به خود؛
۵. مانيا يا عشق شيداگون و جنونآميز؛
۶. استورج يا عشق آشنا يا والد-فرزند؛
۷. پراگما يا عشق بادوام و ماندگار؛
۸. آگاپه يا عشق معنوي.
اينگونهشناسي هشتگانه در نسبتي متفاوت با دو محور فوقالذكر قرار دارند. چنانكه اين دو چشمانداز در حالات لودوس و فيلوتيا بلاموضوع هستند. در فيليا و استورج و مانيا و آگاپه موضوعيت دارند، اما در ماهيت خويش دچار تحول شده و از حيث معناي عرضه شده كم رمق ميشوند. آنها در اروس و پراگما بيشترين قابليت ظهور را دارند، اما ذيل مختصات و حدود متفاوت. با اين تذكر كه نميتوان براي اروس و پراگما برتري اخلاقي قطعي نسبت به هم در نظر گرفت. اين برخلاف چيزي است كه دستورالعملهاي سنتي ميآموزانند. با اين حال احتمالا پراگما كه نسخه بلوغ يافتهاي از اروس را نيز در بر دارد، بيشترين پتانسيل را براي تجلي دو محور اصلي بحث ما داراست. اين ظرفيتطلبي پراگما ناشي از محدود كردن بحث اصلي به «يك» رابطه و اكتشاف در سوژه عاشقانه است. اين ظرفيت در اروس به سمت تعدد و تمايز حركت ميكند؛ «تمايز» در «تعدد». حال آنكه تمايز تجربه و كشف در پراگما ذيل «عدم تمايز» معشوق است. در واقع تمايز در دو شكل خويش يعني «تعدد و انفراد» قابليت بيان دارد. چنانكه در نخستين، به چندين عاشقي معطوف است و در دومي به يك عاشقي و يك معشوق يعني ذيل يك معشوق به تجارب متمايز دست يازيده ميشود. نوعي حركت جوهري در اينجا مشاهده ميشود. نكته آنكه علاوه بر اين ميتوان از ساختارها فراتر رفت و از پراگماهاي موازي نيز پرسش كرد كه مقالي مستقل ميطلبد! اينها همه در حالي است كه آگاپه با فرا رفتن از فرديت و ايثار والا، از دو محور فاصله و عمق عبور ميكند، زيرا در مبحث مكان-زبان، امكان عاشقي در حضور عاشق ارزيابي شده است و نه مسخ او. پتانسيلهاي نامه در هستِ عاشق ريشه دارد چنانكه با حضور معشوق عيان ميشود. بنابراين ميتوان تصريح كرد در زيست جهان اروس فام و پراگما گون، ما امكان عاشقي را از دست ندادهايم اما اين دُرّ درخشان به جزيرهاي دوردست پرتاب شده است.