جستارهايي در باب توتاليتريسم
بخش 14 (فصل 2) - توتاليتريسم: حاكميت عقل باختگان بيخرد
محمد جواد لساني
درازناي شب، چراغ كوچكي (هرچند كوچك)، تاريكي را ميشكافد و به اطراف نور ميدهد/ ميان تاريكي، تو را صدا كردم/ سكوت بود و نسيم كه پرده را ميبرد/ در آسمان ملول / ستارهاي ميسوخت/ ستارهاي ميرفت/ ستارهاي ميمُرد (فروغ فرخزاد)
در بخشهاي آغازين اين سلسله يادداشتها، به افكار و آراي يك نظريهپرداز آلماني پرداخته شد. هانا آرنت، از سويي، بخت آن را داشت كه با استادان بزرگي مواجه شود و توشهها برگيرد.از طرف ديگر، وضع زندگي در جنگ و تبعيضهاي ناجوانمردانه بر يهوديان در آلمان نازي، او را به كوچ اجباري كشاند. تجربه اين رويدادهاي بزرگ، اين زن را براي خلق يك نظريه رهاييبخش آبديده كرد. ايده كشف يك حكمراني نوظهور كه با لعاب مدرن، انقياد كامل جامعه را ميطلبيد، كار خردي نبود. همچنين در فصل پيش، روي ۳ انديشمند تاثيرگذار بر آرنت درنگ شد تا زيست جهان اين بانوي كنشگر بازنمايي شود. در بخشهاي پسين، گزاره كليدي آرنت، با نمونه تاريخي آن در مقطع تاريك يونان بازخواني شد تا جايگاه «نخبه مستقل» تعريف شود و به تبع آن، امكان روشنگري «هنرمند مستقل» در صحن جامعه واكاوي شد. هر چند كه عوامل شومي چون لباس شخصيها با سازماندهي از بالا، تهديدي در برابر اين شرافتمندي محسوب ميشوند. آنان به سبب توحش و اطاعت محض، ابايي از نخبهكشي ندارند. اكنون در فصل دوم، نكتههايي برجسته ميشود كه در آثار نظريهپرداز جباريت، تعيينكننده هستند؛ دهه پنجاه ميلادي، آبستن رويدادهاي بزرگ است؛ در شرق، دكتر محمد مصدق با تز مبارزه با سلطه ميآيد و در غرب، هانا آرنت، كتاب «ريشههاي توتاليتاريسم» را منتشر ميكند. جنگ دوم جهاني به پايان رسيده و مرگ هيتلر، در اين سالها، مسلم شده است. اما ديكتاتور مرده، يك همتاي ديگر دارد كه در قلمرو وسيع اتحاد شوروي حكم ميراند؛ شخصيت خودكامه استالين، آنچنان در رسانهها باز نشده است. اين مساله، با اقبالي كه روشنفكران چپ به اردوگاه سرخ دارند، بر دوش آرنت سنگيني ميكند تا نقاب از چهره پنهان او بردارد. بازار گفتوگوها، سادهلوحانه، از فاتحي به نام ارتش رهاييبخش سرخ در برابر نازيسم هيتلري سرودها ميخوانند و مينويسند. يعني در ظاهر امر، اين متبادر ميشود كه گويا دو نظام ياد شده، همسرشت نيستند در حالي كه هرگز چنين نيست. آرنت در ميان پيشتازان روشنفكري، تلاش گستردهاي ميكند تا همبودگي اين دو نظام را به روشنفكرنمايان خوابزده، واشناسي كند. او ميخواهد به مخاطبان جستوجوگر، حسي از يك واقعيت شوم انتقال دهد كه اشكال گوناگوني از شبح هيولايي توتاليتاريسم در ۵ قاره گيتي در حال فراروي است. بهزعم او بايد كاري كرد و رسالتي جست تا شكل مخوف اين حكمراني از پرده خوش نقش رسانههاي فراگير برون افتد. اين نظام، ماهيتي تعريف ناشده و جديدي دارد. خود را به گونهاي موجه آراسته و با ژست پدرانهاي خود را نمايش ميدهد. اين پيچيدگي نيازمند تبيين دقيقي است.
موضوع توتاليتريسم در واقع مقاله سوم كتاب آرنت به شمار ميرود. مقاله اول، به يهوديستيزي و مقاله دوم به امپرياليسم پرداخته شده. او ۴ سال پس از شكست آلمان نازي، دستنوشته اصلي اين كتاب سه بخشي را به اتمام ميرساند. اما نخستينبار به سال ۱۹۵۱ ميلادي، كتاب منتشر ميشود. جزواتي كه بسيار حساب شده و دقيق نگاشته شدهاند. حتي ميتوان به ادبيات آن نوشته، در قرن بيستم نمره بالايي داد.كتاب در ۴ فصل، به جامعه بيطبقه (توده)، باروري مكتب در بستر جامعه، مسندنشيني توتاليتريسم و ارعاب و ايدئولوژي براي تضمين حكمراني پرداخته است. اين سير را ميتوان، محصول نبوغ ذهن اين بانو برشمرد. در پاراگراف داغي از اين كتاب آمده؛ «جنبشهاي توتاليتر، نه تنها براي اوباش، بلكه براي نخبگان جامعه نيز سخت جاذبه دارند و همين واقعيت است كه براي ما، از وفاداري بيچون و چراي اعضاي اين جنبشها و پشتيباني مردمي از رژيمهاي توتاليتر، دردناكتر است.» و در پاراگرافي ديگر به نكته رنجآوري اشاره ميشود: «توتاليتاريسم در راس قدرت، همه استعدادهاي ناب را بدون هيچ اعتنايي به هواداري آنها از جنبش، از سر كارها برميدارد و به جاي آنها عقلباختگان و بيخرداني را مينشاند كه همان بيعقلي و عدم آفرينندگيشان، بهترين تضمين وفاداري آنهاست.»۱
نويسنده ميتواند ساختار قدرت نازيسم هيتلري و بلشويسم استاليني را به خوبي كالبدشكافي كند. نكته مهمتر، «ميل دوسويه» آن رژيمهاست، زيرا رهبران آن، علاوه بر چيرگي بر كشور خويش، هوس بزرگي نيز در سر ميپرورانند. آنها در سوداي سلطهگري بر جهان هستند يا دستكم تمايل دارند تا جايي كه ميتوانند و برايشان مقدور است در منطقه مرزي خود دستدرازي كنند و جنگ نيابتي فرا افكنند تا كام قدرت خويش را فراتر از سرزمين مادري هم شيرين كنند. مطمئنا تمركز هانا آرنت در كتاب محوري خود، عمدتا روي نازيسم است. نه تنها به اين دليل كه اطلاعات بيشتري دربارهاش دارد، بلكه به اين سبب كه او يك شهروند آلماني است و باليدگي نازيسم را به چشم خود ديده است. پس بالطبع بايد با ريشههاي توتاليتاريسم وطني بيش از ساز و كارهاي آن در اردوگاه كمونيستهاي حاكم در مسكو آشنا باشد. او البته در نوشتههاي بعدياش، اين عدم تعادل در پرداخت نمونهها را متوجه ميشود و اين نقيصه را جبران ميكند و بهطور ويژه، رسالهاي درباره وجود عناصر توتاليتر در نظامهاي ماركسيستي را به تحرير ميكشد تا مسووليت يك روشنفكر آگاه را به نحو مطلوبي ادا كرده باشد.
____
۱. كتاب توتاليتاريسم (عناصر و خاستگاههاي توتاليتر) نوشته هانا آرنت. برگردان مهدي تديني. نشر ثالث.