• ۱۴۰۳ جمعه ۱۵ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5494 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۷ خرداد

گزارش «اعتماد» از آخرين روز جشنواره كن 2023

«كن لوچ »ي كه انتظارها را بر آورده نمي‌كند!

لادن موسوي

امروز آخرين روز جشنواره كن است. آخرين 

بدو بدو‌ها، آخرين مصاحبه‌هاي مطبوعاتي، آخرين صف‌ها و آخرين فيلم‌ها! امروز از چهار فيلم آخر جشنواره براي‌تان مي‌نويسم و در ابتدا از شاهكار جشنواره امسال شروع مي‌كنم: «روزهاي عالي» به كارگرداني «ويم وندرس» كه در بخش مسابقه اصلي جشنواره به نمايش درآمد. اگر يادتان باشد هفته قبل از ديگر فيلم اين كارگردان بزرگ آلماني براي‌تان نوشتم. مستندي به اسم «انسلم» كه در بخش ويژه جشنواره (خارج از مسابقه) به نمايش درآمد. فيلمي بزرگ از كارگرداني بزرگ. حضور در جشنواره كن، به عنوان فيلمساز در حتي يكي از بخش‌هاي جشنواره افتخاري است كه نصيب هر كسي (حتي گاهي با اينكه استحقاقش را دارند) نمي‌شود. چه برسد به حضوري در دو بخش جشنواره، تنها در يك سال. «ويم وندرس» اما هر كسي نيست و فيلم‌هايش هم هر فيلمي نيستند. مي‌توانيد دوست‌شان داشته باشيد يا نه، اما نمي‌توانيد بي‌تفاوت از كنارشان بگذريد. «ويم وندرس» با هر دو فيلم امسالش بحث‌برانگيز بود. «انسلم» مستند/ داستاني 3D كاملا متفاوت و حالا «روزهاي عالي»، فيلم داستاني او هم يكي از متفاوت و زيباترين فيلم‌هاي جشنواره است. داستان فيلم درباره زندگي روزمره «هيراياما»، مرد ميانسال مجردي است كه شغلش نظافت دستشويي‌هاي عمومي در توكيوست و در طول مدت فيلم حتي بيست جمله هم نمي‌گويد. اولين جمله‌اي كه از او مي‌شنويم نيم ساعت بعد از شروع فيلم است. تازه در اين هنگام است كه متوجه مي‌شويم كه او لال نيست. حرف نزدن انتخاب اوست. همان‌طور كه نظافت دستشويي هم انتخاب اوست. در ديداري كه بعد از مدت‌ها با خواهرش دارد، او از ماشين شيكي با راننده، پياده مي‌شود و در دو، سه جمله‌اي كه با «هيراياما» صحبت مي‌كند، متوجه مي‌شويم كه او از خانواده پولداري است. اما «هيراياما» زندگي ساده‌اش را دوست دارد و انتخابش است. زندگي تنهايش را هم دوست دارد و انتخابش است. او به كارش عشق مي‌ورزد و وظيفه‌اش را نه تنها به خوبي، كه با جان و دل انجام مي‌دهد تا آنجا كه با آينه‌اي شبيه آينه‌هاي گرد و كوچك دندانپزشكي، پشت و زير و جاهايي از دستشويي را كه ديده نمي‌شوند را هم وارسي مي‌كند و با ابزار‌هاي مختلف تميز مي‌كند. 
وقتي داستان يك خطي اين فيلم را مي‌شنويم، مي‌توانيم تصور كنيم كه اتفاق خاصي در فيلم نمي‌افتد و حتما با فيلمي زيادي هنري و پرمدعا، طولاني و خسته‌كننده طرفيم. تا جايي از اين فكر درست هم هست. واقعا هيچ اتفاق خاصي در «روزهاي عالي» نمي‌افتد. سناريوي اين فيلم كلاسيك نيست. يعني هيچ حادثه محركي در داستان وجود ندارد كه باعث جلو رفتن و جذب تماشاگر مي‌شود، نقطه اوجي نيست و پاياني به آن معني ندارد يعني نتيجه‌گيري يا حل يا حذف مشكل وجود ندارد. اما اينجاست كه «ويم وندرس» جادو مي‌كند و جايي كه هر كس ديگري، فيلمي يكنواخت و خسته‌كننده مي‌ساخت، مي‌تواند همه را مسحور و درگير كند. «هيراياما» زياد حرف نمي‌زند، اما سادگي و آرامشش، آهنگ‌هاي راك امريكايي مثل آلبوم «ترانسفورمر» و آهنگ «روز عالي» «لو رييد» كه گوش مي‌دهد، ما را جذب خود مي‌كند. او روتين خاصي در زندگي‌اش دارد. هر روز با يك صدا از خواب بيدار مي‌شود، قبل از رفتن به سر كار عادت‌هاي خاص مثل آب دادن گياه‌هايش را دارد، كارش را به بهترين شكل انجام مي‌دهد، غذايش را در رستوراني خاص و هر روز در ساعت مخصوصي به حمام عمومي مي‌رود، از درخت خاصي عكس مي‌گيرد، هر شب قبل از خواب كتاب مي‌خواند و حتي روياهايي ساده و سياه و سفيد از درخت مورد علاقه‌اش مي‌بيند و روز بعدي و روزهاي ديگر را به همين شكل ادامه مي‌دهد... او تمام اين كارها را اما با آرامش خاص خود انجام مي‌دهد و از انجام‌شان لذت مي‌برد. همان‌طور كه خواهرزاده‌اش يك روز به او مي‌گويد، بهترين دوستش همان درختي است كه هر روز از آن عكس مي‌گيرد و شب‌ها خوابش را مي‌بيند. «هيراياما» با هر اتفاقي كه مي‌افتد با آرامش و طمأنينه برخورد مي‌كند. دو باري كه او را از اين حالت خارج مي‌بينيم، وقتي است كه روتين زندگي‌اش به‌هم مي‌خورد! «هيراياما» به اجبار تنها نيست. او تنهايي را انتخاب كرده، براي همين بازي پنهاني با مشتري يكي از دستشويي‌ها (كه هيچ‌وقت نمي‌بينيمش) را آغاز مي‌كند، اما هيچ‌وقت سعي در ديدنش نمي‌كند. براي همين با وجود علاقه‌اش به صاحب باري كه هر شب مي‌رود، هيچ‌وقت فكر رابطه با او را نمي‌كند. 
حتي فكر كردن به ساخت فيلمي با شخصيتي تنها و ساكت، كه زندگي روتين و يكنواختي دارد، ترسناك است. «ويم وندرس» جادوگري است كه با خلق موقعيت، با رخنه به درون تماشاگر و همراه كردنش، توانسته اين فكر ترسناك را به تجربه‌اي عاشقانه تبديل كند. «هيراياما» با بازي عجيب و بي‌نظير «كوجي ياكوشا»، نگاهي ديگر به زندگي را به ما نشان مي‌دهد. نگاهي ساده، زيبا و عاشقانه. حالا كه تمام فيلم‌هاي بخش مسابقه را ديده‌ام بي‌ترديد «روزهاي عالي» اولين انتخاب من براي نخل طلا است.
ديگر فيلمي كه ديدم «بلوط پير» ساخته بزرگ‌مرد سينماي بريتانيا «كن لوچ» بود. پيرترين كارگردان حاضر در جشنواره كن با ۸۶ سال، كه شايد آخرين فيلمش را ساخته، از قديمي‌هاي كن است و از ركوردداران جايزه در اين جشنواره. او كه در كلاب خيلي خاص دو نخلي‌هاي كن هم حضور دارد، اين‌بار هم مثل هميشه به دنبال سينماي اجتماعي رفته است. داستان فيلم او در شمال انگلستان، در شهري دور افتاده مي‌گذرد كه بعد از تعطيلي معدن، رو به ويراني است و مردمش در فقر و بدبختي دست و پا مي‌زنند. مردمي كه به حال خود رها شده‌اند، اما ترجيح مي‌دهند چشم‌شان را روي مقصران واقعي ببندند و پناهندگان سوريه‌اي را كه به آنجا آمده‌اند را هدف خشم و نفرت خود قرار دهند. در اين فضاي تشنج‌آور «تي. جي. بلنتاين» صاحب کافه «بلوط قديمي» به كمك «يارا» دختر جوان پناهنده عكاسي كه تازه به شهر رسيده مي‌آيد... آخرين ساخته «كن لوچ» بد نيست اما با بهترين فيلم‌هايش فاصله زيادي دارد. اگرچه تلاش كارگردان براي به تصوير كشيدن مشكلات و بدبختي‌هاي پناهجويان قابل ستايش است، اما انگار كه دانش و آگاهي او از اين مشكلات و بدبختي‌ها، چه قبل از پناهندگي و چه بعد از آن خيلي سطحي است. ديالوگ‌هاي «يارا» از مشكلاتي كه پشت سر گذاشته‌اند، زندان‌هاي سوريه، بمباران‌ها و... مثل خواندن خبر از روزنامه است و باورپذير نيست. يكي ديگر از مشكلات فيلم هم باورپذير نبودن بازي بازيگرانش است. «كن لوچ» كه معمولا در انتخاب بازيگر و صد البته نابازيگران، تبحر خاصي دارد، اين‌بار نتوانسته به نتيجه دلخواه برسد. بنابراين به غير از «ديو ترنر» كه نقش «تي. جي. بلنتاين» را بازي مي‌كند، بقيه بازيگران در نقش‌هاي‌شان باورپذير نيستند، مخصوصا «ابلا ماري» در نقش «يارا» (نقش اول زن فيلم) كه كاملا مشخص است، از پناهندگان و بدبختي‌هاي‌شان دنيايي فاصله دارد. داستان فيلم، نتيجه‌گيري شيرين و خوش‌بينانه‌اش (كه اگر به همين راحتي ممكن بود ديگر مشكلي نبود و اروپايي‌ها و پناهندگان به راحتي و خوشي در كنار هم زندگي مي‌كردند) و حتي كارگرداني و فيلمبرداري فيلم، همه از بهترين كارهاي «كن لوچ» مثل «من دانيل بليك» فاصله زيادي دارند. كارگردان سالخورده اين‌بار ترجيح داده تا حرفش را به گوش دنيا برساند و خيلي درباره مسائل فرمي و بازي‌ها وسواس به خرج نداده است. هر چند به هر ترتيب موفق به خيس كردن چشم‌هاي تماشاگران در آخر فيلم مي‌شود... 
فيلم ديگر مسابقه «توهم» به كارگرداني «آليس رهرواچر» است كه در ايتالياي سال‌هاي ۱۹۸۰ مي‌گذرد. «آرتور» باستان‌شناس بريتانيايي جواني است و با گروهي، به دزديدن قبرهاي قديمي در توسكان مشغول است. مهم‌ترين نكته قوت فيلم، آزادي سبك و ساختاري است كه كارگردان به آن روي آورده. اين آزادي را مخصوصا در تصاوير فيلم مي‌توانيم ببينيم كه به وسيله فيلمبردار معروف زن فرانسوي «هلن لوار» كه فيلم «فايربرند» را هم در جشنواره دارد فيلمبرداري شده است. در اين فيلم 
نه تنها مي‌توانيم طرح و نقطه‌هاي آشناي ناشي از فيلمبرداري با دوربين ۳۵ ميلي‌متر را ببينيم، بلكه گهگداري نگاتيوهاي ۱۶ و سوپر ۱۶ هم در فيلم استفاده شده‌اند. داستان فيلم اما كه از چند بخش تشكيل شده، دزدي‌ها، رابطه «آرتور» با مادري مجرد و جوان، توهماتش درباره نامزد قبلي‌اش، آهنگ‌ها و نمايش‌هاي خياباني دلقك‌ها و آرلكن‌ها (موجوداتي در كمدي ايتاليايي، با لباس‌هاي لوزي مانند رنگي) و تنهايي‌هايش در خرابه‌اي كه خانه مي‌داند، همه و همه، براي من زيادي بودند. تلاش خودخواسته كارگردان براي سرگردان كردن تماشاگر در توهمات «آرتور» و زندگي نابسامانش نتيجه داد و من در اين شلوغي‌هاي ذهني و داستاني و تصويري آن‌قدر دست و پا زدم تا خفه شدم...
راستش از «تابستان قبلي» آن‌قدر بدم آمده كه حتي در نوشتن درباره‌اش ترديد داشتم. «كاترين بريا» كارگردان ۷۴ ساله فرانسوي، كه به تحريك تماشاگر و شكستن تابو در سال‌هاي 80-۱۹۷۰ معروف است، اين‌بار به دنبال ساخت دوباره فيلمي دانماركي به نام «ملكه قلب‌ها» رفته است. عجيب آن است كه اين فيلم دانماركي محصول ۲۰۱۹ است و ساخت دوباره آن تنها دو، سه سال بعد (به جز براي امريكايي‌ها كه به جاي زيرنويس و دوبله، ترجيح به دوباره ساختن فيلم‌هاي خارجي دارند) عجيب است و البته عجيب‌تر آن است كه «بريا» حتي زحمت عوض كردن اسم‌هاي شخصيت‌ها را هم به خود نداده. 
«آن» وكيلي است كه در مورد مشكلات بچه‌هاي زير سن قانوني فعاليت مي‌كند و در حرفه خود خوش مي‌درخشد. او با شوهرش «پيير» و دو دختر كوچك‌شان كه هر دو را به سرپرستي گرفته‌اند زندگي مي‌كند. بعد از آمدن «تئو» پسر نوجوان «پيير» كه از زن اولش است اما، اين وكيل كه شغلش دفاع از كودكان است، به رابطه با او روي مي‌آورد. 
اگر يادتان باشد وقتي از «آناتومي يك سقوط» براي‌تان نوشتم، گفتم كه يكي از بزرگ‌ترين مشكلات فيلم‌هاي فرانسوي از نظر من ديالوگ‌هاي شسته و رفته‌شان است كه به زبان محاوره‌اي ربطي ندارند و فيلم را ناباورانه مي‌كنند. مشكلي كه در «آناتومي...» وجود نداشت و يكي از نقاط قوتش بود. «تابستان قبلي» اما نمونه تمام آن مشكلاتي است كه گفتم. به‌طور مثال اوايل فيلم، حرف زدن «آن» طوري است كه انگار در حال خواندن كتابي قديمي از «مولير» است... اين مشكل ديالوگ‌هاي قلمبه و باورناپذير درباره كل شخصيت‌ها با طرز احمقانه حرف زدن‌شان كه انگار در حال كتاب خواندن، آن‌هم از نوع كتاب‌هاي سنگين و قديمي هستند وجود دارد و فاجعه‌آميز است. ديگر نكته‌اي كه البته از عمد و به انتخاب كارگردان بوده، معذب كردن تماشاگر است. اگرچه كارگردان به نتيجه دلخواه خود رسيده، واقعا برايم غيرقابل تحمل و مشمئز‌كننده بود. سناريوي فيلم هم مشكل زياد دارد كه اگر سر دستي به يكي از آنها بخواهم اشاره كنم، وجود خواهر «آن» است كه «آن» از طرفي او را به عنوان صميمي‌ترين دوستش معرفي مي‌كند و از طرفي مي‌گويد حسود است. اين خواهر، مچ «آن» و «تئو» را مي‌گيرد اما هيچ اتفاقي نمي‌افتد!! دليل اين معرفي شخصيت و حضور و كشوف او پس چيست و به چه دردي مي‌خورد؟! 
باز هم فيلمي فرانسوي و به‌شدت در سطح پايين كه بيشتر و بيشتر «آناتومي يك سقوط» را به عنوان تنها فيلم فرانسوي خوب و درست اين جشنواره به اتفاقي نادر تبديل كرد. حالا ديگر تنها بايد يك روز ديگر صبر كرد تا نتايج و جوايز را ديد و فهميد كه هيات داوران چقدر با ما خبرنگاران و منتقدين هم‌فكر و هم‌نظر بوده‌اند. تا فردا.


وقتی داستان یک خطی این فیلم را می شنویم، می توانیم تصور کنیم که اتفاق خاصی در فیلم نمی افتد و حتما با فیلمی زیادی هنری و پر مدعا، طولانی و خسته کننده طرفیم. تا جایی از این فکر درست هم هست. واقعا هیچ اتفاق خاصی در «روزهای عالی» نمی افتد. سناریوی این فیلم کلاسیک نیست. یعنی هیچ حادثه محرکی در داستان وجود ندارد که باعث جلو رفتن و جذب تماشاگر می شود، نقطه اوجی نیست و پایانی به آن معنی ندارد یعنی نتیجه گیری یا حل و یا حذف مشکل وجود ندارد. اما این جاست که «ویم وندرس» جادو می کند و جایی که هر کس دیگری ، فیلمی یکنواخت و خسته کننده می ساخت، می تواند همه را مسحور و درگیر کند. «هیرایاما» زیاد حرف نمی زند، اما سادگی و آرامشش، آهنگ های راک آمریکایی مثل آلبوم «ترانسفورمر» و آهنگ «روز عالی» «لو ریید» که گوش می دهد، ما را جذب خود می کند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون