• ۱۴۰۳ شنبه ۲۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5520 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱۰ تير

اصول الهيات پروكلوس در گفت‌وگو با اميرحسين ساكت

كليد اسرار فلسفه اسلامي

پيام  رضايي

 

روكلوس (ابرقلس، 485-412 ميلادي) را آخرين فيلسوف بزرگ دوران باستان به شمار مي‌آورند. او در كنار فلوطين يكي از دو چهره اصلي جريان نوافلاطوني است. بسياري معتقدند فلسفه اسلامي تحت تاثير فلسفه نوافلاطوني و مبتني بر منابع منحول نوافلاطوني مانند اثولوجيا و خير محض است كه مسلمانان آنها را از ارسطو مي‌دانستند. اثولوجيا در اصل ترجمه آزاد بخش‌هايي از تاسوعات فلوطين است و خير محض تلخيصي از اصول الهيات، شاهكار پروكلوس كه تاثيري عميق بر فلسفه و الهيات مسيحي و اسلامي داشته است. اصول الهيات به تازگي با ترجمه دكتر اميرحسين ساكت عضو هيات علمي دانشگاه شهيد بهشتي در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران منتشر شده است. دكتر ساكت در سال‌هاي اخير عمدتا به تدريس فلسفه يوناني و مسيحي و همچنين به آموزش زبان لاتين و يوناني اشتغال داشته است. اين استاد دانشگاه در گفت‌وگوي حاضر به اهميت و ضرورت ترجمه از متن و زبان اصلي و لزوم توجه به فلسفه نوفلاطوني و خصوصا اصول الهيات در فهم فلسفه اسلامي پرداخته است. 

‌‌‌
   ‌چرا كتاب اصول الهيات را براي ترجمه انتخاب كرديد و اين كتاب چه اهميتي در تاريخ فلسفه قرون وسطي و در جريان تاريخ فلسفه شرق يا غرب دارد؟
مترجم فقط بايد در حوزه‌اي ترجمه كند كه در آن متخصص باشد. كساني كه اولين كتابي را كه مي‌خوانند ترجمه مي‌كنند يا اي‌بسا پيش از آنكه مطالعه آن را به پايان ببرند، ترجمه را شروع مي‌كنند، اشتباه مي‌كنند. ترجمه به اين صورت ممكن نيست. مترجم بايد آن موضوع را بشناسد و كتاب را برحسب اهميت و ضرورت انتخاب كند. من از مقطع كارشناسي ارشد در حوزه قرون وسطي و خصوصا 5 قرن اول ميلادي متمركز شده‌ام و علاقه اصلي‌ام فلسفه نوافلاطوني و خصوصا پروكلوس بوده است. پايان‌نامه ارشد من درباره رساله حجج پروكلوس در قدم عالم بود و بعدها آن را از يوناني به فارسي ترجمه كردم كه در يك انتشاراتي معطل مانده است. از همان زمان با كتاب اصول الهيات نيز آشنا بودم. چندين بار ترجمه انگليسي و آلماني آن را خوانده ‌بودم و بر محتواي آن اشراف داشتم. درنهايت وقتي كه نوبت به ترجمه رسيد، آن را مهم‌ترين كتاب از آثار نوافلاطوني يافتم كه جاي آن در زبان فارسي خالي است و ترجمه آن فصل جديدي از تحقيقات را به روي خوانندگان فارسي‌زبان خواهد گشود. بنابراين انتخاب اين كتاب هرگز تصادفي يا ناآگاهانه نبود.
   ‌‌اين اهميت از چه جهتي است؟
اصول الهيات يكي از بزرگ‌ترين منابع فلسفه مسيحي و بيش از آن فلسفه اسلامي است. گفته‌اند كه بعد از تاسوعات فلوطين اين بزرگ‌ترين كتاب فلسفه نوافلاطوني است كه به مارسيده است. نظم و انسجام كتاب حيرت‌انگيز است و صرف‌نظر از اينكه ما با نظام‌سازي موافق يا مخالف باشيم، در سراسر فلسفه يوناني چنين نظامي نمي‌بينيم. اصول الهيات يك نظام و احتمالا اولين نمونه از آثاري مانند اخلاق اسپينوزا و بعدها بعضي آثار هگل است كه كل هستي را از اصلي واحد و برمبناي اصول منطقي استنتاج مي‌كنند. در تاسوعات يا آثار افلاطون و ديگران چنين نظمي ديده نمي‌شود. تاسوعات گفت‌وگوهاي فلوطين و فرفوريوس و ديگران است كه بر كاتب انشاء شده است. مطالب فلسفي تاسوعات پراكنده و بعضا مفروض است و فلوطين لزوما به همه سوالات پاسخ نمي‌دهد. اما اصول الهيات از بديهيات آغاز مي‌كند و در طول كتاب همه جزييات استنتاج مي‌شود. بخش اعظم فلسفه نوافلاطوني در اين كتاب تحت ضوابط منطقي تلخيص شده و اين بي‌نظير است. 
   ‌‌چه ويژگي‌هايي فلسفه نوافلاطوني را براي شما جذاب كرده است؟
به عنوان يك پژوهشگر فلسفه من درنهايت خود را سرباز فلسفه اسلامي مي‌دانم، چون در فلسفه غرب كه كاري از ما ساخته نيست. آن‌قدر كارهاي بزرگ كرده‌اند كه ما تا پايان عمر هم بخوانيم تمام نمي‌شود. ما بايد از آنان سرمشق بگيريم و كار اصلي را در فلسفه اسلامي انجام بدهيم. فلسفه نوافلاطوني از اين حيث بسيار مهم است، زيرا حلقه واسط ميان فرهنگ و تفكر يوناني و دو سنت بزرگ فلسفه اسلامي و مسيحي است. فلسفه افلاطون و ارسطو هرچه بوده فيلسوفان مسلمان و مسيحي تا قرن‌ها آن را از مجراي فلسفه نوفلاطوني مي‌شناختند. بسياري از خصوصيات فلسفه اسلامي و مسيحي قرون وسطي دقيقا معلول اين مجراي نوافلاطوني است. ارسطوي فلسفه اسلامي نوافلاطوني است، افلاطون آن‌هم نوافلاطوني است و اين درباره فلسفه مسيحي قرون وسطي نيز صدق مي‌كند. به عقيده من ما اساسا بسياري از مسائل فلسفه اسلامي را درك نكرده‌ايم يا درك نادرستي از آنها داريم. تعمق در اين كتاب و تحقيقات بعدي به درك بهتر فلسفه اسلامي كمك خواهد كرد و پرتو تازه‌اي بر گذشته ما خواهد افكند. اصول الهيات كليد اسرار فلسفه اسلامي است.
   ‌اجازه بدهيد مشخصا به كار ترجمه بپردازيم. به‌زعم شما ترجمه از زبان‌هاي اصلي به خصوص در حوزه فلسفه يونان و نوافلاطوني واقعا تا چه ميزان براي جريان امروز فلسفه در ايران اهميت دارد؟ 
پيش از ترجمه از متن اصلي با يك مشكل بزرگ‌تر مواجهيم و آن خود متن اصلي است. اساسا مخاطب ما عنايت و علاقه‌اي به متون اصلي ندارد. آثار ارسطو و افلاطون كه به هر كيفيتي سال‌ها پيش به فارسي ترجمه شده است، خواننده‌اي ندارد و در كتابفروشي‌ها خاك مي‌خورد. دانشجو و محقق ما كمتر سراغ اين آثار مي‌رود و طبعا مترجم و ناشر نيز رغبتي به انتشار آنها ندارند. انتخاب مترجم و ناشر نيز در چرخه‌اي معيوب در درس و دانشگاه و پايان‌نامه‌ها و تحقيقات علمي نمودار مي‌شود. سال گذشته در يكي از دانشگاه‌هاي مطرح كشور به ناچار و بي‌آنكه تخصصي در موضوع داشته باشم، استاد داور پايان‌نامه‌اي درباره كي يركگارد بودم. در سراسر اين پايان‌نامه حتي يك ارجاع به آثار كي يركگارد نبود! استاد بزرگوار راهنما نيز تصديق كرد كه متوجه اين اشكال نشده و از دانشجو پرسيد كه چرا به كي يركگارد ارجاع نداده‌اي؟! اين پرسشي بود كه استاد راهنما خود بايد پاسخ مي‌داد، زيرا دانشجو كه تقصيري ندارد و اما درباره زبان اصلي. به نظرم باز هم من معلم مقصر هستم. يكي از دانشجويان سابق من مدتي زبان لاتين خوانده و قادر به درك و ترجمه متن لاتين بود. در يكي از دانشگاه‌هاي مطرح كشور به استاد راهنماي خود گفته بود كه من كمي لاتين مي‌دانم و مي‌توانم از متن اصلي استفاده كنم. استاد گفته بود كه احتياجي به اين كار نيست و به همان متن انگليسي اعتماد و اكتفا كن، زيرا تو هرقدر هم لاتين بداني مترجم انگليسي بيش از تو لاتين مي‌داند! ببينيد كه متاسفانه برخي بزرگان و استادان ما نيز به اهميت و ضرورت متن و زبان اصلي توجه ندارند.
   ‌‌كيفيت ترجمه آثار فلسفه يونان و قرون وسطي به زبان فارسي را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟
متاسفانه ترجمه‌هاي فارسي از آثار يوناني و لاتين ضعيف و فاقد وجاهت علمي است. در اين حوزه دو دسته مترجم داريم. دسته اول كساني مثل مرحوم حسن لطفي و علي‌مراد داوودي كه متمركز در اين حوزه بودند اما زبان يوناني يا لاتين نمي‌دانستند. علي‌مراد داوودي فلسفه يونان را مي‌شناخت اما يوناني نمي‌دانست و مثلا كتاب النفس ارسطو را از فرانسه به فارسي ترجمه كرده است. مرحوم لطفي تحصيلات فلسفه نداشت و متخصص محسوب نمي‌شود، اما تقريبا تمام عمر خود را صرف ترجمه آثار افلاطون و فلوطين و ارسطو كرده و به ندرت از اين حوزه خارج شده است. هر دو مترجم از چند زبان استفاده كرده‌اند و فارسي درخشان و رواني دارند اما از آنجا كه از زبان‌هاي واسطه استفاده كرده‌اند، ترجمه‌هاي آنان قابل اعتماد نيست. دسته دوم كساني مثل جناب اديب سلطاني و مرحوم شرف الدين خراساني كه با چند زبان آشنايي دارند و هر يك بخشي از آثار ارسطو را از يوناني ترجمه كرده است‌، اما هيچ‌يك متمركز در فلسفه يونان نبوده و آثاري از فيلسوفان جديد را نيز از ديگر زبان‌ها به فارسي برگردانده‌اند. به همين دليل اين دو بزرگوار نيز متخصص به شمار نمي‌آيند. نمي‌توان در همه موضوعات متخصص بود، زيرا هرچه بر وسعت كار محقق و مترجم افزوده شود، از تسلط و تخصص او بر موضوع كاسته مي‌شود. تخصص در فلسفه ارسطو همانند هر موضوع ديگري مستلزم سال‌ها تتبع و تأمل است. اگر اين بزرگان كه به ترجمه آثار ارسطو همت گماشته‌اند، از دانش كافي در اين موضوع برخوردارند، چگونه است كه تقريبا هيچ اثر برجسته‌اي در اين موضوع ندارند و ترجمه مابعدالطبيعه يا ارغنون تنها نتيجه مطالعات آنان است؟ ضمنا از آنجا كه هر يك از اين دو بزرگوار آثاري از كانت و فيلسوفان جديد را نيز به فارسي ترجمه كرده است، آيا بايد آنان را در همه آن موضوعات متخصص و صاحب‌نظر بشناسيم؟ در جوامع علمي و دانشگاهي غرب چنين متخصصان جامع‌الاطرافي سراغ ندارم و نمي‌توانم بپذيرم كه جامعه علمي فقير ما چنين متخصصاني پرورش داده باشد. در يوناني‌داني آنان نيز ترديدهايي وجود دارد. يوناني زباني دشوار است و فراگيري آن سال‌ها به طول مي‌انجامد. بسيار بعيد است كه كسي پس از سال‌ها كوشش و تحمل رنج آموزش به ترجمه يك كتاب بسنده كند و پس از آن به سراغ موضوعات و زبان‌هاي ديگر برود. البته همه اين بزرگان خدمت كرده‌اند و در برابر همه آنان سر تعظيم فرود مي‌آوريم. ما و همه نسل‌هاي آينده آشنايي با فيلسوفان قديم را مرهون آنان خواهيم بود. استفاده از اين منابع براي آشنايي با اين فيلسوفان مناسب است و من هم براي مرور و مطالعه اجمالي اين آثار از اين ترجمه‌ها استفاده مي‌كنم، اما هشدار مي‌دهم كه استفاده از اين ترجمه‌ها براي تحقيقات علمي مطلقا جايز نيست.
   ‌‌چرا؟
به دلايل بسيار. مثلا وحدت اصطلاح در بسياري از اين ترجمه‌ها رعايت نشده و به نظر من اين يكي از عيوب عمده آنها است. ترجمه‌هاي مرحوم لطفي از اين نظر واقعا مغلوط است. مترجم مضمون اصلي را كمابيش درست نقل مي‌كند اما اصطلاحات مهم را نمي‌شناسد و غالبا آنها را با معادل‌هاي مختلف ترجمه مي‌كند و چه‌بسا اين اصطلاحات از ترجمه حذف مي‌شود. نتيجه آن است كه خواننده و محقق نمي‌تواند رد اين اصطلاحات را در متن دنبال كند و فقرات مختلف را با يكديگر تطبيق دهد. بر اهل نظر پوشيده نيست كه اين يكي از شروط مهم تحقيق است و بي‌آن تحقيق ممكن نيست. چند سالي است كه مشغول تحقيق درباره مفاهيم «كلي» و «جزئي» در آثار افلاطون هستم. اين دو مفهوم از مهم‌ترين مفاهيم فلسفه يوناني و بلكه كل فلسفه است. اغلب شنيده‌ايم كه مُثل كلي و افراد جهان ما جزئي‌اند. اما معادل كلي و جزئي در زبان يوناني و در فلسفه افلاطون چيست؟ هيچ! افلاطون هيچ‌كجا از «كلي» و «جزئي» سخن نگفته، بلكه بحث او درباره «كل» و «جزء» است، اما هرجا او گفته «كل» مترجمان ترجمه كرده‌اند «كلي» و هرجا گفته «جزء» آن را «جزئي» ترجمه كرده‌اند! اين وارد ترجمه‌ها، حتي ترجمه‌هاي اروپايي شده است و به همين دليل است كه نبايد به اين ترجمه‌ها استناد كرد. مادام كه به متن و زبان اصلي رجوع نكنيم به اين نكته‌ها پي نمي‌بريم. ترجمه باواسطه به قول افلاطون دو بار ما را از حقيقت دور مي‌كند. اخيرا ترجمه خانم ميثمي و آقاي ملكيان از كتاب تسلاي فلسفه بوئتيوس را با نسخه لاتين مقابله مي‌كنم. ترجمه‌اي مغلوط و به مراتب ضعيف‌تر از ترجمه‌هاي فوق‌الذكر است، زيرا مترجمان نه لاتين مي‌دانند و نه تخصصي در اين موضوع دارند. اشتباهات مترجم در ترجمه‌هاي غيرمستقيم بسيار بيشتر است و اين ناگزير است. مترجم انگليسي يك‌بار آن را از لاتين به انگليسي برگردانده و ترجمه او قابل قبول است. اما وقتي شما متن را از انگليسي به فارسي برمي‌گردانيد اشتباهات شما دوچندان خواهد شد. چون با دو مشكل مواجه هستيد. يكي درك عبارت انگليسي و ديگر تشخيص اينكه اين عبارت انگليسي در اصل لاتين دقيقا به چه معنا بوده است.
   ‌‌بعضي مترجمان ميل شديدي به سبك ادبي دارند. متون كلاسيك فلسفه و متون كهن در ترجمه فارسي اغلب داراي لحن شاعرانه و ادبي و اصطلاحا فاخر است. آيا اين خصوصيت آن متون است يا از طريق ترجمه فارسي ايجاد شده است و اساسا علت اين گرايش را چه مي‌دانيد؟
بي‌گمان ما تمايل به دشوارنويسي و فاخرنويسي داريم و بي‌جهت نثر ساده را نيز با عبارات فاخر ترجمه مي‌كنيم. ظاهرا اين نشانه علم و فضل است. بسياري از آثار يوناني از جمله انجيل يا رسالات افلاطون شاهكارهاي ادبيات است، اما نثر آنها متكلف و ثقيل نيست. يك مترجم گمنام حدود 100 سال پيش عهد جديد را مستقيما از يوناني به فارسي ترجمه كرده است. پس از اينكه كل ترجمه او را در طول چندين ماه با اصل يوناني مقابله كردم، بر من مسجل شد كه مترجم فارسي هر كه بوده و خدايش بيامرزاد، متن يوناني را دقيقا خوانده و مطلقا از اصل يوناني ترجمه كرده است. گاهي ترجمه او از ترجمه‌هاي اروپايي نيز دقيق‌تر است، هر چند او هم وحدت اصطلاح ندارد. گفته‌اند همكاران يوناني‌داني داشته، اما هرچه هست، اين ترجمه عالي است. صد سال از آن زمان گذشته و طي اين سال‌ها بارها كتاب مقدس به فارسي ترجمه شده، اما همه از زبان‌هاي واسطه و غلط اندر غلط. انجيل متن بسيار ساده‌اي دارد و راويان آن هرگز زبان‌آوري نمي‌كنند. كلمات محدود‌ است و از اولين متوني است كه يك دانشجوي زبان يوناني يا لاتين مي‌تواند بخواند. ولي مثلا ترجمه آقاي پيروز سيار گويي گلستان سعدي يا شاهنامه فردوسي است. 
   ‌‌علت پديد آمدن اين گرايش‌ها به نظر شما چيست؟
قطعا اين گرايش‌ها معلول عوامل اجتماعي و فرهنگي است. زبان با جامعه و جامعه نيز با قدرت ارتباط دارد. درباره ارتباط نوشتن و قدرت نكته‌اي از لوي استروس نقل كنم. همان‌طور كه مي‌دانيد او مدت‌ها بين مردمان بدوي زندگي مي‌كرده است. مي‌گويد كه در طول مدت اقامت در ميان مردمان بدوي معمولا كاغذ و قلمي در دست داشتم و همچنان كه در ميان اهالي قبيله مي‌گشتم، نكاتي را يادداشت مي‌كردم. روزي رييس قبيله از من كاغذ و قلمي خواست و من هم به او دادم. چند روز بعد ديدم او كه اصلا سواد نداشت مثل من در قبيله راه افتاده و به تقليد از من وانمود مي‌كند كه از مشاهدات خود يادداشت برمي‌دارد، هرچند فقط خط‌خطي مي‌كرد. ظاهرا از اين كار احساس قدرت مي‌كرد، زيرا وقتي مي‌نوشت ديگران را مغلوب خود مي‌ساخت. بسياري از ترجمه‌ها براي من معلم هم نامفهوم است، چه برسد به دانشجوي من. به قول يكي از دوستان ما اين ديگر تبادل معلومات نيست، تبادل مجهولات است. مترجم آنچه را نفهميده ترجمه مي‌كند. خواننده مي‌خواند و نمي‌فهمد و از آنچه نفهميده است نقل مي‌كند و به همين ترتيب مجهولاتي را دست به دست مي‌كنيم. اما همين مجهولات بي‌ارزش مايه تفاخر و منزلت اجتماعي افراد است. از اين رو احتمالا اين سبك منحط عوامل سياسي و اجتماعي دارد. گرچه اظهارنظر در اين موضوعات در تخصص من نيست و فقط نظر شخصي خود را مي‌گويم.
   ‌‌اگر از معدود كساني مانند دكتر ايلخاني بگذريم، جريان فلسفي ايران در چند دهه اخير چندان توجهي به فلسفه قرون وسطي نداشته است. واقعا فلسفه قرون وسطي تا چه حد داراي اهميت است؟ به عبارت ديگر غفلت از اين دوره فلسفي چه تاثيري در جريان فلسفي ايران داشته و احيانا با بازخواني اين دوره كدام گره‌گاه‌هاي فلسفي ما گشوده خواهد شد؟
ايرانيان و مسلمانان از غرب تاثير پذيرفته‌اند و به نوبه خود بر آن اثر گذاشته‌اند. اما هر دو تاثير را دقيقا بايد شناخت و امروز اين وظيفه اصلي محققان در حوزه تاريخ فلسفه و علوم اسلامي است. بخش بزرگي از علوم يوناني در طول نهضت ترجمه به عالم اسلام منتقل شد و بعدها در حدود قرن دوازدهم اين ميراث كهن با ترجمه منابع عربي به اروپاي مسيحي رسيد. غربي‌ها تمايل دارند كه نقش ما را تكامل فلسفه ناچيز بشمارند و فيلسوفان مسلمان را صرفا امانت‌دار ميراث يوناني غرب معرفي كنند. اما متاسفانه ما هم چيزي از نقشي كه در تكامل فلسفه ايفا كرده‌ايم نمي‌دانيم. هرچه مي‌دانيم همان است كه غربي‌ها گفته‌اند و نوشته‌اند. مثلا ما هنوز نمي‌دانيم كه قرائت ابن‌سينا از ارسطو دقيقا چه تاثيري بر توماس و ديگران گذاشته است و هيچ تحقيق جامعي در اين قبيل موضوعات نكرده‌ايم. مادام كه ندانيم صورت اوليه اين فلسفه دقيقا چه بوده است، طبعا درباره تاثيري كه بر آن گذاشته‌ايم و سهم خودمان هم چيزي نمي‌توانيم، بگوييم. مسلما بخش بزرگي از فلسفه و علوم اسلامي و به يك معنا تفكر اسلامي از غرب و مشخصا از يونان آمده است. فلسفه‌اي كه در نزديك به نهضت ترجمه يعني قرن‌هاي چهارم، پنجم و ششم ميلادي در اروپا رواج داشته فلسفه نوافلاطوني است و با انتقال اين منابع نوافلاطوني به عالم اسلام كل فلسفه اسلامي رنگ و بوي نوافلاطوني گرفته است. سهروردي مي‌گويد كه ارسطو را به خواب ديد و از وي پرسيد كه حقيقت چيست. ارسطو پاسخ داد «خود را باش». واضح است كه اين ارسطو نيست، بلكه سقراط است كه مي‌گفت «خودت را بشناس». فقط اسمش ارسطو است! اساسا ما فيلسوفان يوناني را از نگاه نوافلاطونيان ديده و شناخته‌ايم. بنابراين اگر فلسفه نوافلاطوني را نشناسيم درك درستي از فلسفه يونان نداريم و سهم خود را در تكامل اين فلسفه نمي‌شناسيم. 
   ‌‌و مختصات اين فلسفه نوافلاطوني چيست؟
اين عنوان نوافلاطوني مثل بسياري از اصطلاحات تاريخي جعل ذهن مورخان جديد است. فلوطين و پروكلوس خود را نوافلاطوني نمي‌ناميده‌اند. آنان خود را فيلسوف مي‌دانستند اما اكثرا قائل به حقيقتي واحد و الهي و جاودان بودند كه در ادوار پيشين بر بشر نازل شده و بزرگاني از هرمس و زرتشت تا افلاطون و فيثاغورس و ديگران آن را نقل كرده‌اند. درست شبيه چيزي كه سهر‌وردي از آن سخن مي‌گويد گويي زمين هرگز از حجت خدا خالي نمي‌ماند و اين حقيقت همواره در جايي محفوظ است. آنان خود را موظف به حفظ و شرح اين حقيقت در آثار قدما مي‌دانستند و لزومي به كشف دوباره آن نمي‌ديدند. به همين دليل فيلسوف نوافلاطوني كمتر مي‌نويسد و عمده آثارشان در شرح و تفسير آثار قدما است. از حدود 20 عنوان كتاب پروكلوس، به غير از اصول الهيات و يكي، دو عنوان ديگر، باقي آنها عمدتا شروحي بر آثار افلاطون و سروش‌هاي كلداني زرتشت و حتي هندسه اقليدس است. زيرا تصور مي‌كردند كه حقيقت را گذشتگان گفته‌اند و لازم نيست كه ما دوباره بينديشيم. كافي است اين حقيقت را از دل آثار آنان بيرون بكشيم. اين رسالت فلسفه نوافلاطوني است كه هرچه مي‌گذرد شديدتر مي‌شود. پروكلوس واقعا در محضر افلاطون و فيثاغورس سهمي براي خود قائل نيست، جز اينكه ميراث آنان را حفظ و به آيندگان منتقل كند. از اين رو فلسفه نوافلاطوني خلاصه و منتخب فلسفه قديم است و فلسفه يونان از اين طريق به مسلمانان رسيده است. بسياري از استادان ما چه در حوزه‌هاي سنتي فلسفه اسلامي چه در عرصه دانشگاهي هنوز برخي از مسلمات تاريخ فلسفه اسلامي را نمي‌دانند. هنوز گمان مي‌كنند كه اثولوجيا از ارسطوست. هنوز فرق افلاطون و نوافلاطونيان را نمي‌دانند و بسياري از انديشه‌هاي نوافلاطوني را به افلاطون نسبت مي‌دهند. براي رفع اين نقيصه بايد به سراغ خود اين آثار برويم. بايد تاسوعات را بخوانيم و با اثولوجيا مقابله كنيم. بايد اصول الهيات را بخوانيم و با خير محض مقايسه كنيم و ببينيم كه اولا چه مضاميني از فلسفه يوناني وارد فلسفه اسلامي شده است و ثانيا اين ترجمه‌ها و اين مضامين تا چه اندازه با اصل يوناني آنها مطابقت دارد. مترجمان عرب در انتخاب مطالب و ترجمه آنها منفعل نبوده‌اند و آگاهانه يا ناآگاهانه در متون يوناني تصرف مي‌كرده‌اند. در نتيجه ترجمه‌هاي عربي تفاوت‌هاي مهمي با اصل يوناني آنها دارد و به نظر مي‌رسد كه فيلسوفان مسلمان از ابتدا با قرائت متفاوتي از فلسفه يوناني مواجه بوده‌اند. پس ما نخست بايد بدانيم فلسفه يوناني دقيقا چه بوده و سپس اينكه نوافلاطونيان با آنچه كرده‌اند و آخر الامر مترجمان عرب از آن چه فهميده و فيلسوفان مسلمان از آنچه ساخته‌اند. گفتيد بي‌اعتنايي به اينها چه خسارتي وارد مي‌كند، بزرگ‌ترين خسارت اين بي‌اعتنايي خسارت به هويت ما است.
   ‌‌و شايد تا آن حد كه براي ما مهم است براي غرب مهم نباشد...
دقيقا! اگر محققي غربي مانند اشتاين شنايدر در اين حوزه پژوهش ‌مي‌كند يك كنجكاوي علمي است، اما براي ما هويت ملي و تاريخي است. اكنونِ ما نتيجه گذشته ما است. چرا امروز اين هستيم و چرا اين‌گونه مي‌انديشيم، چرا به اين مشكلات مبتلا هستيم؟ چون گذشته‌اي داشته‌ايم. اگر ما اين گذشته را نشناسيم قطعا امروز را نخواهيم شناخت. اين به نظر من اهميت تاريخ فلسفه است. از استاد بزرگوار ما دكتر ايلخاني نام برديد. ايشان علاوه بر مطالب فراوان دو چيز به ما آموختند. يك، اهميت متن اصلي و دو، اهميت زبان اصلي. اگر من روزي بخواهم بگويم كه ميراث علمي ايشان چه بود اين دو چيز است كه هنوز به آن توجهي نمي‌شود. شما اگر كتاب افلاطون را به يوناني بخوانيد با آنچه آگامبن درباره او گفته بسيار فرق دارد. شما دو افلاطون متفاوت خواهيد يافت.


ما هنوز نمي‌دانيم كه قرائت ابن‌سينا از ارسطو دقيقا چه تاثيري بر توماس و ديگران گذاشته است و هيچ تحقيق جامعي در اين قبيل موضوعات نكرده‌ايم. مادام كه ندانيم صورت اوليه اين فلسفه دقيقا چه بوده است، طبعا درباره تاثيري كه بر آن گذاشته‌ايم و سهم خودمان هم چيزي نمي‌توانيم، بگوييم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون