جستارهايي در باب توتاليتاريسم-17
تراژدي آلماني
محمدجواد لساني
كشوري مانند آلمان در زمان حاكميت نازي يا ايتاليا در مقطع حكومت موسوليني، مثالهاي بارزي هستند كه چه مصائب و غارتهايي بر سر ملتهايشان آمد. چه بسا درآن سرزمينها، منابع طبيعي سرشاري موجود باشد. اما ساكنان آن خطه، چنان به خردهكاري سرگرم شوند كه از توشه خويش بيخبر بمانند. رويدادهاي تلخي برايشان روي دهد اما هرگز آنها را نبينند. از سويي در این حاكميتها هم اگر گزارشي غير رسمي از وضعيت منابع نقل شود آن را به عنوان بدخواهي و توطئه بيگانه قلمداد ميكنند. رسانههاي رسمي كه بسان پنجرههاي نور و هوا هستند؛ وقتي دريچهها بسته باشد، به جاي تابش واقعيت، چند تصوير دروغين از شيشهها بازنمود ميشود. اين بديهي است كه سوژههاي تصنعي، روكشي بر حقيقت شوند. در اين فروبستگي از محيط، اتفاقات عجيبي رخ خواهد داد. در مثالي خيالي، گويا روي سن نمايش، تراژدي غارت به آساني اجرا ميشود اما هيچ بليتي براي تماشاي اين نمايش واقعي عرضه نشده! به دور از چشمها چه چيزي بر سر آن منابع ميآيد؟ ساكناني كه سالها از سرمايههايشان، بيخبر ميمانند؛ گردي از مردگي بر سقف خانههاشان پاشيده ميشود كه هانا آرنت، اين تيره انبوه آدمها را«قشر خاكستري» مينامد. اينان از خوردنها و بردنها و نثارسرمايه به آن سوي مرزها، بهطور معمول، بيخبر ميمانند يا تحتتاثير تبليغات محيطي و رسانهاي حاكميت قرار ميگيرند. اگر روزي كسي يا كانوني مستقل بخواهد دايره نگاهشان را وسيعتر كند تا سرشان را كمي بالا گيرند با جمله معروفِ « من كاري با سياست ندارم» پاسخ ميشنوند. آداب چوپان- رمگي چيزي جز اين نيست؛ چون ميخواهند راحت باشند. پس، خود را درگير اين پرسشهاي پر دردسر نميكنند. اينكه چه كسي بر سرير قدرت نشسته؟ او تا چه اندازه قدر اين سرمايههاي نهفته را ميشناسد برايشان اهميتي ندارد هرچند آنان بيگانگاني با جامگان خودي باشند! اين خودكامگان، در اروپا با عنوان توتاليتر تعريف شدند. در حالي كه ميشد يك كشور را از بيرحمي فقر و فلاكت و شرم نجات بخشيد، حاكميت مستبد با نقاب ليبراليسم تشكيلاتي قوي مستقر ميكند. او با غارت اين منابع، زندگي را براي آحاد ملت جهنم ميكند. سياستهاي اقتصادي را به شكل ديگري نشان ميدهند يا به تعبير روشني تحريف ميكنند، فعاليتهاي كارآفريني را عملا منع ميكنند در حالي كه خود را حامي وانمود ميكنند اما در نهايت، رشد ملي را سركوب ميكنند. با اين حال برخي ملل موفق ميشوند با آگاهي و عزم ملي، منابع طبيعي را به نعمت تبديل كنند. راز مهمي كه يك جامعه بتواند منابعش را نگهداري كند در ميزان شعاع اگاهي آنهاست. امروزه با دموكراسيهاي چالاك ميتوان براي حفظ منابع با فاصلهگيري از خودكامگي حركت كرد. در استقرار دموكراسيها، ميتوان كارهايي كرد كه نگاهش به مشروط كردن قدرت است؛ بهطوري كه محدوديتهاي سياسي منجر به رفتار غارتگرانه و رانت خواري نشود. مردمسالاري تلاش ميكند تا حاكميت را در هر شرايطي پاسخگو كند و راههاي سوءاستفاده احتمالي از دستاوردهاي منابع طبيعي را منع كند.
در حكومتهاي توتاليتري، رقابتها تصنعي است. زيرا در ساختار آن فيلترهاي مطمئني براي بستن راه نخبگان به اين مجموعه تعبيه شده. زيرا اگر آنان به حاكميت راه يابند ممكن است با كفش بر سفره رنگين رانت خواران راه روند و كام آنها را تلخ كنند! همين سبب ميشود كه انتخابات پر هياهو اما فاقد نامهاي مستقل برگزار شود. بهطور قطع، موفقيت در سيركهاي انتخاباتي، شمارش معكوس براي نابودي آبها و جنگلها و حتي منابع بانكي خواهد بود. علاوه بر اينها، در داخل كشور نيز گروههاي وفادار (از نخبههاي وابسته تا پياده نظام بروكراتيك) جيرههاي خود را ميطلبند تا با مصرف آنها ضمانتي براي سركوب عمومي را فراهم كنند. اين پاسخي است براي پژوهشگراني كه مطالعات بينتيجهاي در اين سيستمها دارند و در يافتن منابع توليد و رفاه عمومي ناتوان ماندهاند.
و چه شيوا ميتوان اين جستار را در كتاب ريشههاي توتاليتاريسم اثر هانا آرنت دريافت كرد؛ «ديكتاتور تماميتخواه مانند يك فاتح بيگانه، منابع غني صنعتي و مادي هر قلمرويي، از جمله كشور خويش را به عنوان منبع غارت حساب ميكند. اين قدرت از اين منابع براي تدارك گام بعدي در جهت گسترش تجاوزكارانه جنبش ميانگارد. از آن جا كه اين اقتصاد متكي به غارت پي در پي، نه براي ملت بلكه براي جنبش (نيروهاي تحت امر) كار ميكند، هيچ ملت و هيچ كشوري به مثابه ذينفع بالقوه، نميتواند نقطه اشباعي بر اين فرآيند غارت بگذارد.
ديكتاتور توتاليتر مانند فاتح بيگانه ايست كه پيدا نيست ازكجا آمده و غارت او به سود هيچكس نيست. توزيع غنايم بر حسب تقويت اقتصاد كشور ما محاسبه نميشود، بلكه تنها به عنوان يك مانور تاكتيكي موقتي به كار گرفته ميشود. رژيمهاي توتاليتر، ازنظراقتصادي همان خاصيتي را بازي ميكنند كه وجود يك دسته ملخ براي براي يك مزرعه. اين واقعيت كه ديكتاتور توتاليتر بر كشورش بسان يك فاتح بيگانه فرمانروايي ميكند، اوضاع را وخيمتر ميكند، زيرا او در كشور خويش، بيرحمياش را كاراتر از آنچه بيدادگران در كشورهاي بيگانه اعمال ميكنند، اجرا ميكند.»