ايدههايي در نقد ماترياليسم تاريخي
نه به مادهگرايي
مجيد فنايي
ماترياليسم تاريخي چيست؟ شايد بسياري ايدههاي ماترياليستي را برخاسته از انديشههاي كارل ماركس و فردريش انگلس بدانند. ممكن است برخي ديگر ايده اصلي ماترياليسم را تا دموكريتوس و يونان بازگردانند. با اين همه هسته اصلي بحث ماترياليسم تاريخي باور داشتن به ايده است كه تحولات مادي و اقتصادي باعث حركت تاريخ ميشوند. ماركس و انگلس عقيده داشتند تاريخ همواره، تاريخ مبارزه طبقاتي بوده است، صرفنظر از اينكه اين ايده به لحاظ تجربي قابل اثبات يا رد نيست -چون ذهن محدود و تاريخ امري است كه براي انسان تنها بخشي در بستر زمان و مكان خاص قابل فهم است- به لحاظ الاهياتي نيز با برداشت اديان از تاريخ ناهمخوان است.
از همين رو است كه تقريبا همه كساني كه به ماترياليسم تاريخي اعتقاد دارند آتئيست هستند. از بحث پلوراليسم ديني كه بگذريم، در بستر تجربه معنوي برخاسته از عرفان اسلامي به راحتي اين برداشت ماترياليستي قابل رد است. نكته ديگر در مورد تز ماركس و انگلس تحميل كردن جبري بر تاريخ است. از آن رو كه تاريخ، تاريخ مبارزه طبقاتي بوده است و ما از كمون اوليه به نظام سرمايهداري رسيديم، پس به اجبار به سوسياليسم و بعد از آن كمونيسم ميرسيم. بيشتر اديان معتقد به پيشرفت تاريخي هستند - خصوصا اديان ابراهيمي- و آنطور كه كارل لويت ميگويد براساس ايده فرجامشناسي هستند؛ همانطور كه فرجامشناسي مذهب تشيع براساس ايده مهدويت بنا شده است. پس از اين لحاظ نيز ماركسيسم در مقابل الاهيات قرار ميگيرد. گرچه افرادي مانند والتر بنيامين بر استفاده از الاهيات توسط ماترياليسم تاريخي تاكيد كرده باشند يا عدهاي مانند لويي آلتوسر بحث ماترياليسم مواجهه را مطرح كرده باشند كه بحث جبر تاريخي را از ايده ماترياليسم تاريخي جدا ميكند؛ با اين حال ماترياليسم تاريخي به لحاظ نظري -حتي در مدل غيرجبرگرايانهاش- قابل اثبات به لحاظ تجربي نيست.
همچنين به لحاظ پراگماتيستي نفي دين، تاثير منفي بر جامعه گذاشته كه كمترين آن غلطيدن به وادي ابزورديسم و نيهليسم است. زماني كه در نظر افراد جامعه عدالتي به لحاظ الاهياتي وجود نداشته باشد، جامعه دچار سقوط اخلاقي ميشود. با اين حال ماترياليسم تاريخي ايدهاي است كه همچنان عدهاي در جهان به آن اعتقاد دارند. مساله ديگر بحث اقتصاد است. يكي از مهمترين نقدها به محصول سياسي ماترياليسم تاريخي يعني سوسياليسم توسط اقتصادداناني همچون ميلتون فريدمن و فردريش فون هايك انجام شده است. هايك در خطابهاي كه در سال 1976 در انجمن اقتصاد استراليا و زلاندنو (نيوزيلند) ايراد ميكند و در كتاب در سنگر آزادي به ترجمه عزتالله فولادوند ترجمه شده است، خاطرنشان ميكند كه اين ايده سوسياليستها كه براساس جبر تاريخي يا مهندسي اقتصادي ميتوان جامعهاي بنا كرد كه همه با هم برابر باشند و بيشترين خوشي و خوشبختي نصيب همگان شود، براساس غريزههاي ابتدايي آدمي كه از جامعه ابتدايي و قبيلهاي به ارث برده است، بنا شده است (با كمي جرح و تعديل). همچنين به نظر هايك جمعگرايي يا سوسياليسم برخلاف اخلاق است، چراكه قبول مسووليت فردي است همچنين: «...كوچكترين شكي نميماند كه اعتقادات مزبور با خواست سوسياليستها داير بر توزيع مجدد درآمدها به حكم صاحبان اقتدار، آشتيناپذير است. اينگونه تسهيم طبق نظر فلان مرجع درباره شايستگيها يا نيازهاي اشخاص مختلف، برخلاف اخلاق است و نه فقط به دليل گفته من، بلكه به جهت تعارض آن با بعضي ارزشهاي اساسي اخلاقي كه طرفداران اين كار نيز در آنها شريكند.»
(هايك، فولادوند: 237)
مساله ديگر بحث آزادي است. به نظر بيشتر اقتصاددانان با درنظر گرفتن مالكيت خصوصي -كه ماترياليسم تاريخي كه در نقطه نهايي اميد به لغو آن دارد- آزادي اشخاص محدود و انگيزه براي پيشرفت كمتر ميشود. بسياري اقتصاددانان مانند ميلتون فريدمن يك گام جلوتر رفتهاند و آزادي اقتصادي را پيشزمينه آزادي سياسي ميدانند.
نتيجهگيري:
در اين يادداشت سعي شده است بدون پيشداوري و به عنوان يك دانشجوي علوم اجتماعي -كه احتمالا بايد ميانه خوبي با علم اقتصاد نداشته باشد- به مساله ماترياليسم بپردازم. شايد بسياري از هواداران ماركسيسم ايدههايي همچون «ابطالپذير نبودن نظريه ماترياليسم تاريخي» و «نسبت نداشتن آن با تجربه بشري» را قديمي يا براساس نوعي پوزيتويسم يا رئاليسم انتقادي بدانند؛ با اين حال اگر به لحاظ فايدهباورانه يا پراگماتيستي به «ايدههاي ماترياليسم تاريخي» بنگريم؛ نخست بايد به تجربه بياعتنايي به دين در جوامع و پس از آن نتيجه عملي اجرا شدن سوسياليسم در كشورهاي مختلف با فرهنگهاي مختلف بنگريم و ببينيم، نتيجه اقتصادي، سياسي آن آيا قابل قبول بوده است يا خير. در اين يادداشت با آوردن استدلالهاي مختلف سعي بر اين بود كه به پاسخ «خير» برسيم.