ادامه از صفحه اول
دو ضعف ارتباطي و محتوايي
در واقع دور شدن مردم از آنجاست كه گمان دارند، نيازهاي معنوي و زندگي آنان از طريق اين ارتباط تامين نميشود و اين ريشه اصلي شكافي است كه ميان دو طرف رخ داده است. اين شكاف موجب شده كه نزديكي حوزه به منابع دولتي و عمومي بيشتر شود و اين آغاز ناكاركردي تبليغ است، زيرا تبليغ در ذهن مخاطب بايد بيطرفانه و صادقانه باشد، ولي تبليغات كنوني بيش از آنكه ديني باشد، سياسي است و سوگيري شديد حكومتي هم دارد كه با خواست غالب مخاطبان همخوان نيست. مساله ديگري كه نويسنده محترم متن بالا به آن توجه نكرده، شكاف طبقاتي است كه وارد حوزه و روحانيت شده است. شكافي كه پيش از انقلاب بسيار اندك بود يا كمتر به چشم ميآمد. اين نيز موجب شده كه حتي تبليغگران نيز چندان اعتقادي به آنچه ميگويند نداشته باشند، يا حداقل اعتقادشان عميق نباشند و لذا اثرگذاري تبليغات آنها از ميان ميرود و اين را مردم خيلي زود ميفهمند. تغيير سبك دينداري از منبر و سخنراني به نوحه و شعرخواني نيز موجب كاهش ظرفيت اين نوع تبليغ در جذب افراد شده است. ضمن اينكه اين مُبلغان حوزوي هم نيستند. نوحهخواني و مولوديخواني و مناسك شادي و عزا نيازي به افراد باسواد و تحصيلكرده ندارد. فقط صداي خوش و هنرنمايي نياز دارد و با اينها نيز نميتوان پرسشهاي نسل جوان را پاسخ داد.
ماجراي تبليغ ديني وضعيت پيچيدهاي دارد كه از طريق تزريق بودجه و امكانات، قابل حل نيست. پيش از انقلاب گفته ميشد يك ساعت از راديو را بدهيد به ما تا مسائل را حل كنيم، حالا تمام روز صدها شبكه راديويي و تلويزيوني و رسانههاي ديگر و بودجه و امكانات بزرگ دراختيار است، دريغ از حل يك مساله، اگر غامضتر نكنند. نمونه تاسفبارش به نام طب اسلامي است كه به جاي جذب جوانان، موجب وهن عقل و دين و روحانيت ميشود.
بايد طرحي نو در انداخت. با تزريق پول و امكانات مشكلي حل نميشود. اتفاقا همين دو مورد عوامل اصلي اين وضع هستند. مسائل ديگر مهمتر است. اول ارتباط با مردم. اگر روحانيت يا هر قشري نتوانند رابطهاي مبتني بر تامين نيازهاي مردم ايجاد كند، هيچ حرفشان شنيده نخواهد شد، حتي اگر تمام رسانهها دراختيار آنان باشد. چه بسا اين حضور گسترده رسانهاي پاشنه آشيل آنان است. دوم اينكه بايد سواد كافي براي توليد چنين نيازي را داشت. اين كار به سادگي گذشته نيست. خيلي بايد مطالعه كرد و آموزش ديد و به زبان نسل جديد آشنا شد و البته بايد از شوآف نيز پرهيز كرد. مهمتر از همه توصيه امام صادق است كه «مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود.»
هر راه و توصيه ديگري آب در هاون كوبيدن است.
فقر استثنا و فقر قاعده
از سوي ديگر، زماني سياستهاي فقرزدايي موفق خواهد بود كه سياستها بتوانند بر تعدادي از گروههاي خاص متمركز شوند. امروز زماني كه اين ميزان از جامعه در فقر به سر ميبرند و با يك بيماري و بيكاري به سمت دهكهاي پايين سقوط ميكنند، ديگر سياستگذاري براي گروه هدف، اثربخشي خود را از دست خواهد داد. در اين شرايط دولت نيازمند نوعي سياستگذاري است كه كليت جامعه به يك رفاه نسبي دست يابد. اين مسير از طريق فراهم آوردن الزامات توسعه به ويژه توسعه صنعتي، مبادلات جهاني و افزايش اشتغالهاي پايدار ممكن خواهد بود.
بين دو استراتژي حفظ و بقا و توسعه، الزامات متفاوتي وجود دارد. نميتوان بدون تمهيد الزامات، از توسعه و پيشرفت سخن گفت و نهايتا كشور به سوي تله بقا حركت خواهد كرد و شرايطي را پديد ميآورد كه لايههاي اجتماعي ناتوان روزبهروز گستردهتر شوند. حتي با اين وصف ضروري است كه از هرگونه تلاش هر چند كوچك براي ايجاد فرصتهاي برابر، توانمندسازي و بهبود وضعيت گروههاي ناتوان و بيصداي جامعه استفاده كرد. براي نيل به اين هدف نيازمند مطالعات علمي و تخصيص درست منابع و بهكارگيري ظرفيتهاي موجود در جامعه هستيم.
ثمربخشي سياستگذاري و برنامهريزي در لايه حمايتي از طريق هماهنگي ميان سه ضلع دولت، سازمانهاي مردمنهاد و گروههاي هدف و انجمنهايشان ميسر ميشود. بنابراين دست كشيدن از سياستهاي تنگنظرانه و اجازه دادن به سازمانهاي مردمنهاد و واگذاري بخشي از وظايف دولت به نهادهاي مدني در توانمندسازي اين نهادها ميتواند موثر باشد.
با اين وصف و با وجود مشكلات اقتصادي، شايسته است گروههاي هدف، انسانهاي تنها، فرزندان بهزيستي كه جامعه، بايد مسووليت خانواده بودن براي آنها را بر عهده بگيرد تا افراد داراي معلوليت به خصوص كساني كه هيچ خانوادهاي ندارند، همچنين بچههايي كه حاصل فقر و آسيبهاي اجتماعي هستند، سالمندان و همه آنهايي كه با فرصتهاي نابرابر اجتماعي مواجه هستند در يك اهتمام عمومي توسط دولتها، نهادهاي مدني و همچنين به عنوان مسووليت اجتماعي براي تك تك افراد جامعه، مورد توجه ويژه قرار گيرند.
نظام حكمراني توسعه در ايران
امكان تغيير ريل سياستها را با رسيدن موسم تغييرات سياسي نميدهد. به عبارت روشنتر، در حكمراني توسعه تلاش ميشود داشتهها توسعه پيدا كنند و نداشتههاي مورد نياز ساخته شوند. مبتني بر اين الگوي كلي از توسعه است كه چشماندازها شكل ميگيرند، ارادهها كنار هم به كار گرفته شوند تا در نهايت آرمانشهر مورد نظر ساخته و پرداخته شود. كشورهاي حاشيه خليج فارس مانند امارات و عربستان و... نمونههاي جالبي از حكمراني توسعه هستند كه آرمانشهرهايي خارج از اتمسفر فعلي خود را بنا نهاده و براي آن برنامهريزي ميكنند. ايران هم بايد ابتدا الگوي اختصاصي و بومي خود از توسعه را مبتني بر ويژگيها و ظرفيتهاي اقتصادي، اجتماعي، تاريخي، بومي و...ارايه كند و سپس براي تحقق آن برنامهريزيهاي لازم را با مشاركت عمومي شهروندان ترتيب دهد.