ادامه از صفحه اول
درباره دو عكس در يك مراسم
دو نفر اتفاقي كنار هم بنشينند يا با هم سلامعليك كنند، صلح و صفا برقرار نميشود و... بعد هم براي تتميم مجازات! وقايع 88 را يادآوري كردند و از قهر ابدي با افرادي كه آنها را سران فتنه ميخوانند، سخن گفتند .
2- حالا كه 14 سال از اتفاق تلخ انتخابات 88 گذشته، غبارها فرونشسته و صداي چكاچك شمشيرها خاموش شده، وقت آن است كه بازخواني دقيق و عميقي صورت گيرد كه پرداختن به آن بحث مستقلي را ميطلبد؛ اما در يك جمله ميتوان گفت آن انتخابات و دعواهاي پيش و پس از آن فقط يك برنده داشت و آن آقاي احمدينژاد بود، اما بازندگان آن مردم، احزاب، ساختار سياسي، فرهنگي و اجتماعي و حتي بزرگان كشور بودند. برنده آن اتفاق 4 سال سرخوشانه مملكت را به هم ريخت، با انتصاباتش بحران آفريد، اداي خانهنشيني درآورد و بدتر از همه چون در شرايط آن روز ميدانست هر گفتار و رفتاري عليه او به نفع رقيب تمام ميشود، جريان اصولگرا را به سمت حناق گرفتن هل داد. ديري نگذشت كه شاخوشانه كشيدنهايش شروع شد به نحوي كه همه خداخدا ميكردند دوره رياستش هر چه زودتر پايان يابد. خلاصه اينكه فتنه 88 بخش عمدهاش را يا او پديد آورد يا در كورهاش دميد و اشتباهات و ناشيگريهاي برخي كانديداهاي آن دوره و حاميانشان نيز اوضاع را وخيم و اوقات مردم را تلخ كرد.
3- واقعه 88 ميتوانست و هنوز هم ميتواند به مثابه يك تجربه ارزشمند، از تكرار رخدادهاي تلخ (از جمله ايجاد جامعه دوقطبي، تشديد و تعميق كينه، پمپاژ خشونت، بدگماني، متهم كردن يكديگر و...) جلوگيري كند. در آن سال نه يك طرف حق كامل بود (كه شخص احمدينژاد نماد نقض حقانيت اصولگرايان است) و نه طرف ديگر باطل مطلق؛ حتي اگر بخواهيم از نگاه اصولگرايي مبتني بر دين و اخلاق و انصاف نگاه كنيم، بعضي رفتارهاي زشت و غيرقابل دفاع - مثلا حمله به مسجد يا شعارهاي ساختارشكن - هيچ ربطي به اكثر اصلاحطلبان نداشت و چه بسا برخي از اين اتفاقها را همان جرياني ساخت كه كارناوال رسواي عصر عاشورا در سال 1376 را به راه انداخت. آن واقعه را عدهاي خواستند به طرفداران خاتمي ربط دهند حال آنكه روزنامه كيهان، همان موقع، پرده از آن عمل غيراخلاقي برداشت. اگر در سال 88 هم همدلانهتر عمل ميكرديم به احتمال زياد لازم نبود نقارها و كينهها را 14 سال مثل استخوان در گلو نگه داريم و با انتشار يكي، دو عكس از يك مراسم تشييع، همديگر را فحشآجين كنيم.
پاک کردن صورت مساله
اين متن ميتواند به محلي براي بحث، نقد و نظر پيرامون راههاي برون رفت از مناقشه حجاب تبديل شود. البته اگر ارادهاي براي خروج از اين دو قطبي و شكافي كه روز به روز ابعاد خطرناكتري به خود ميگيرد، وجود داشته باشد. با اين مقدمه پرسش اصلي كه اين نوشتار در پي پاسخ آن است اين است كه آيا ميتوان بدون توجه به ابعاد و شاخصهاي ديگر جامعه اسلامي، با تجميع قوا و تمركز بر مجموعهاي از رفتارهاي سلبي و پليسي و صدور احكامي كه ناقض حقوق شهروندي است، انتظار داشت آحاد جامعه بر اين اجبار تمكين كند و حجاب اجباري را قبول كند؟لايحهاي كه اخيرا با عنوان حجاب و عفاف و با اعمال تغييراتي توسط مجلس يازدهم رونمايي شده است، كماكان پاك كردن صورت مساله و ناديده گرفتن همين بديهيات است. در كداميك از آيات قرآن يا روايات معتبر چنين اجباري در مواجهه با پوشش جامعه وجود داشته است كه اين رويكردها و رفتارها را توجيه نمايد. اين لايحه نه تنها توجيهگر رفتارهاي سلبي است كه تا فاجعه مرگ مهسا اعمال ميشد، بلكه مجموعهاي گسترده از مجازاتها را براي به اصطلاح متخلفان در نظر گرفته كه به تعبير بسياري از دلسوزان كشور به مثابه اعلام جنگ با جامعه است. من نيز مانند بسياري ديگر از زنان ايران پوشش اسلامي را يك ارزش ميدانم اما اجبار و تحميل اين پوشش را ضد اين ارزش قلمداد ميكنم و به همين دليل مجموعه مداخلههاي اجباري در امر پوشش و چه بسا سبك زندگي شهروندان آن هم به نام دين را سياستي شكست خورده ميدانم كه بارها و بارها نه تنها شكست خورده، بلكه نتيجه عكس نيز به همراه داشته است. خلاصه كردن همه نمادهاي جامعه اسلامي در پوشش زنان، آن هم در شرايطي كه حداقل ۲۰ميليون نفر زير خط فقر زندگي ميكنند و جامعه و خاصه زنان از انواع تبعيضها رنج ميبرند، حركت و اقدامي است كه فقط ميتوان نام خودبراندازي روي آن گذاشت. بايد توجه داشت كه اين خودبراندازي را تنها نبايد در تشديد اين مناقشه و رودررويي با نظام خلاصه كرد، ابعاد ويرانگرتر آن را بايد در رنسانسي ديد كه دير يا زود با اصرار بر اين سياستها به وقوع خواهد پيوست.