احياي مشروطهخواهي، استقلالطلبي و حق حاكميت ملت ايران بر سرنوشت خويش
گفتمان مصدق
ابوالفضل نجفي ليواري
از نظر ملي، دكتر محمد مصدق، مبتكرگفتمان دموكراسي ايراني، يعني حاكميت مردم بود. وي اين اعتقاد راستين را نه بر مبناي سنتي كه بار آن را حمل ميكرد، نه بر اساس اشرافيتي كه خود بدان متعلق بود، و نه بر پايه تحصيلات عالي و اقامت نسبتاً طولاني در فرنگ يافته بود؛ چرا كه سنت ما مبتني بر حكومت مطلقه بود و اين اشرافيت با دموكراسي تضاد داشت. به گواهي اسناد تاريخي، مصدق قبل از عزيمت به فرنگ، صاحب چنين افكاري بوده است. مصدق را نبايد صرفاً به خاطر ملي كردن صنعت نفت، بلكه به خاطر پافشاري بر آن تكاليف و حقوقي كه در قانون اساسي مشروطه بود و بدان عمل نشده بود، مورد توجه قرار داد.
استقلالخواهي و آزاديخواهي
مصدق بهشدت با تمركز قدرت در دست يك فرد مخالف بود و مخالفت او با شاه شدن رضاخان، در همين راستاست. بهشدت از اينكه همه قدرت در دست پهلوي اول باشد مخالف بود. او گفته است: «خوب آقاي رييسالوزرا سلطان ميشوند و مقام سلطنت را اشغال ميكنند، آيا امروز در قرن بيستم هيچكس ميتواند بگويد يك مملكتي كه مشروطه است، پادشاه هم مسوول است؟ايشان پادشاه مملكت ميشوند، آنهم پادشاه مسوول، هيچكس چنين حرفي نميتواند بزند و اگر سير قهقرا بكنيم و بگوييم پادشاه است، رييسالوزراحاكم است، همهچيز است، اين ارتجاع و استبداد صرف است. امروز مملكت ما بعد از بيست سال و اين همه خونريزيها ميخواهد سير قهقرايي كند و مثل زنگبار بشود كه من گمان نميكنم در زنگبار هم اينطور باشد كه يك شخص هم پادشاه باشد و هم مسوول مملكت باشد. اگر گفتيم كه ايشان پادشاه و مسوول نيستند، آن وقت به مملكت خيانت كردهايم! براي اينكه ايشان در مقامي كه هستند، موثرهستند. و همهكار ميتوانند بكنند. در مملكت مشروطه رييسالوزرا مهم است، نه پادشاه. پادشاه فقط و فقط ميتواند بهواسطه آقاي رييسالوزرا پادشاه شوند.آن وقت در كارهاي مملكت هم دخالت كنند... شاه هستند، رييسالوزرا هستند، فرمانده كل هستند. بنده اگر سرم را ببرند، تكهتكهام بكنند، زيربار اين حرفها نميروم.»
مشروطهخواهي مصدق
قبل از انقلاب مشروطه حكومت از دو ويژگي برخوردار بود؛ اول قدرت مطلق، دوم مقدس بودن قدرت مطلقه. قدرت در ايران تا آنجا كه به يادها مانده است، هميشه نسبت به اتباع خويش مالك مطلقالعنان بوده و نسبت به جان، مال، عرض و ناموس مردمان اختيار مطلق داشته است.با انقلاب مشروطه، قدرت حاكم محدود و اختيارات بين مجلس و دولت و شاه، تقسيم و حكومت براي اولينبار در مقابل مردم پاسخگو شد.محدود شدن قدرت و چهارچوببندي آن يعني حدود اختيارات هر كس در قانون اساسي گنجانده شد و ساختار حكومتي ايران دگرگوني عظيمي يافت. قانون اساسي براي نخستينبار مساله مجلس، حقوق مردم و قدرت را مطرح كرد و سلب اختيارات نامحدود شاه، نفي استبداد مطلقه و ضرورت حاكميت ملي، اثر قابل توجهي داشت.انقلاب مشروطه براي اولينبار حكومت را زميني كرد و مبناي مشروعيت را رأي مردم و خواست و اراده ملي قرار داد. دريكي از اعلاميههاي عصر مشروطه آمده است: «اعليحضرت ظاهراٌ فراموش كرده است كه ...تاج ونگين پادشاهي را نه از شكم مادر با خود آورده است و نه حكم فرمانروايي مطلق از جهان ناپيداي ارواح در دست دارد.او بايد به ياد داشته باشد كه سلطنت موكول به قبول يا رد مردم است. مردمي كه او را انتخاب كرده و قادر است كس ديگري را به جاي او بنشاند.» (ايران بين دو انقلاب، ص 68)
مصدق به پهلوي دوم نيز هشدار ميداد كه طبق اصول مشروطه و قانون اساسي، او فقط بايد سلطنت كند و نه حكومت. از ديدگاه مصدق استعمار منافع خود را در حاكميت استبداد و ديكتاتوري در ايران ميديد و تحقق حاكميت ملي و حكومت مشروطه را مغاير و متضاد با موقعيت و منافع خود ميداند.
آزادي مطبوعات، آزادي اجتماعات و احزاب
گفتمان مصدق، استقلالخواهي و تحقق مالكيت ملي مردم ايران بر سرنوشت خود در نبرد منافع دولتها در خارج و منافع گروهها و جمعيتها و احزاب و افراد در داخل بوده است. مصدق درد و درمان را خوب ميشناخت: 1. ضرورت محدود شدن اختيارات حكومت، حكومت بايد چهارچوبمند باشد. يعني حدود اختيارات هر كس مشخص باشد. 2. قدرت بايد پاسخگو باشد. يعني در ازاي اختيارات، پاسخگو باشد. 3. قدرت نبايد جلوه مقدس يافته باشد. 4. قدرت بايد مشروطه باشد. اعمال اختيارات بايد مبتني برضوابط از پيش تنظيم شده باشد و نه در رابطه و سلايق صاحب قدرت. 5. قدرت بايد محدود باشد. مصدق بهشدت با استبداد سر ناسازگاري داشت. او در جايي ميگويد: «اگر از طريق آزادي نتوانيم كاري بكنيم، از طريق اختناق و زورگويي و قلدري براي مردم ناراضي نميتوانيم كاري انجام دهيم. ما بايد قانون انتخابات و مطبوعات و حكومت نظامي راكه مخلّ آزادي و ترقي مملكت است، اصلاح كنيم. پس از آن قدمهاي ديگري در ادارات و امور اقتصادي و تعديل بودجه برداريم.» (كتاب مصدق سالهاي مبارزه و مقاومت، سرهنگ غلامرضا نجاتي، ص 184-183) مصدق توسعه پايدار را در آزاديهاي سياسي، آزادي مطبوعات، آزادي اجتماعات و احزاب ميدانست. برفرض كه با هواخواهان حكومت پهلوي موافقت كنيم و بگوييم ديكتاتور به مملكت خدمت كرده است، اما در مقابل آزادي كه از ما سلب كرده است، چه براي ما كرده است؟مصدق زماني از منافع ملي و استقلال كشور دفاع ميكرد كه اكثريت سياستمداران به منافع خود فكر ميكردند. يا متمايل به روسيه بودند يا متمايل به انگليس. در چنين فضايي، مصدق، ميهنپرستي و دفاع از منافع ملي را براي ايرانيان احياكرد. مردم را به حفظ استقلال كشور و منافع ملي دعوت كرد و معتقد بود حفظ استقلال كشور و منافع ملي، بدون داشتن آزاديهاي سياسي، مطبوعات مستقل و آزادي احزاب، امكانپذير نيست . دانشآموخته علوم سياسي
پس از ملي شدن نفت ايران و سرنگوني دولت مصدق، خانه او غارت و خودش بازداشت و محاكمه و محكوم به زندان شد و برخي از نزديكانش مانند دكتر فاطمي اعدام شدند. او پس از گذراندن بخشي از زندانش در خانه خود در احمدآباد حصر خانگي شد و در سال ۱۳۴۵ فوت كرد. يعني بيش از ۱۳ سال مجازات شد. اين مجازات از نظر مردم ظلم به او بود و همين ظلم خاطره او را زنده نگه داشت و او را به اسم رمزي تبديل كرد كه هر كس ميخواست عليه حكومت حرفي بزند، نام مصدق را بر زبان ميآورد و سراغش را ميگرفت.
پيروزي كودتا به حضور فيزيكي مصدق در صحنه سياست پايان داد، اگرچه حضور معنوي او در فضاي سياسي ايران تا امروز پايدار و برقرار مانده است. محاكمه شتابزده مصدق برخلاف آنچه ترتيبدهندگان آن نمايش پنداشته بودند، آبرويي براي كودتاگران بار نياورد. راي دادگاه مصدق را محكوم شناخت اما برنده آن محاكمه كسي جز مصدق نبود. او در حافظه مردم ايران تبديل به اسطوره شد و ماندگار گشت.