• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5559 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۲۸ مرداد

ماندگاري مصدق

با خواسته انگليسي‌ها كه مدعي بودند، دو ميليون ليره براي ايجاد پليس جنوب خرج كرده‌اند و اين مبلغ بايد به آنان پرداخت شود، به ‌شدت مخالفت كرد. با سقوط مشيرالدوله، رضاخان سردار سپه به نخست‌وزيري رسيد و دكتر مصدق از همكاري با او خودداري كرد. در دوره‌هاي پنجم و ششم مجلس شوراي ملي به وكالت مردم تهران برگزيده شد. طرح انقراض سلسله قاجاريه در مجلس مطرح شد و او از اندك نمايندگاني بود كه مي‌گفت با تصويب اين طرح، رضاخان سردار سپه و نخست‌وزير، حاكمي و شاهي مستبد خواهد شد و مشروطيت زير سوال خواهد رفت و چنين شد كه سردار سپه شاه شد و شد آنچه شد. دكتر مصدق به دوران رضاخان، خانه‌نشين شد، حق تدريس هم نداشت. زنداني شد و تبعيدي احمدآباد. [تبعيد اول] پس از سقوط رضاخان در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي، وكيل اول تهران شد و به مجلس شوراي ملي راه يافت. از آنجا كه كشور در اشغال نيروهاي بيگانه بود، طرحي را به تصويب رساند كه دولت را از مذاكره درباره امتياز نفت تا زماني كه نيروهاي خارجي در ايران هستند، باز مي‌داشت. به سال ۱۳۲۸ جبهه ملي ايران را پي ريخت و ملي شدن صنعت نفت را خواستار شد و به سال ۱۳۲۹ قانون ملي شدن صنايع نفت را در مجلس شوراي ملي به تصويب رساند. در ارديبهشت ۱۳۳۰ به نخست‌وزيري رسيد و براي ملي شدن صنعت نفت به جد و جان كوشيد. زنده‌ياد مهندس مهدي بازرگان را در راس هياتي به آبادان فرستاد. انگليسي‌ها از آبادان رانده شدند و پرچم ايران در شركت نفت آبادان به اهتزاز درآمد. انگليس به شوراي امنيت شكايت برد و دكتر مصدق با حضور در آن شورا به دفاع از منافع ملي ايران پرداخت. كار به ديوان بين‌المللي لاهه كشيد. رياست اين ديوان بر عهده «سر آرنولد مك‌ناير» انگليسي بود. دعوي عليه انگليس مطرح شد. روزي مصدق به كرسي نماينده انگليس نشست، جلسه آغاز نشده بود كه به او تذكر دادند اينجا جاي شما نيست، به اشتباه نشسته‌ايد. مصدق گفت: سال‌ها انگليس به جاي ما نشسته و منافع ما را غارت كرده چند دمي هم بگذاريد ما بر صندلي او بنشينيم. دفاع جانانه مصدق از منافع ملي ايران موجب شد كه دادگاه و در راس آن قاضي انگليسي به نفع ايران راي دادند و مصدق پيروز شد و به ايران بازگشت.
مصدق چه كرد؟ 
به دوران حكومت او: 
۱- اقتصاد بدون نفت [در منظر داخلي]
نخستين‌بار در تاريخ ايران، ارزش و بهاي صادرات بر واردات فزوني گرفت، حتي گندم صادر شد. او مي‌كوشيد نفت براي ايرانيان بماند. ملي كردن صنعت نفت شاهكار جهاني او بود.
۲- سياست موازنه منفي [در حيطه خارجي]
مصدق نه به غرب وابسته بود و نه به شرق، نه وامدار غرب بود و نه مداح شرق.
مي‌كوشيد در سياست خارجي پايه‌اي مستقل بنيان نهد، آنچه بعدها جنبش غيرمتعهدها نام گرفت.
از نظر شخصي: 
۱- انقلابي نبود.
او به قانون و پارلمانتاريسم اعتقاد و ايمان داشت.
باور داشت كه حتي در مصاف با انگليس از حربه قانوني بهره گيرد.
۲- ليبرال بود.
بله او ليبرال بود. از ژرفاي جان آزاده بود و آزادي‌خواه. حرمت انسان و حقوق انسان را پاس مي‌داشت. در زمان و روزگار صدارتش گفت لعنت خدا بر كسي كه در حيات و ممات من از من مجسمه‌اي بسازد.
۳- مسلمان بود.
در وصيتش آمده كه سهمي براي نماز و روزه‌هاي او در نظر گرفته شود. پير پاك ما حضرت طالقاني به من گفت: از آنجا كه مصدق وصيت كرده بود به نيابت او به حج روم، كوشيدم اين وصيت را انجام دهم، اما نگذاشتند و مقدر نشد.
۴- آزاده بود.
به روزگار او مطبوعات حتي او را نشانه مي‌گرفتند و از چپ و راست بر او مي‌تاختند، دشنامش مي‌دادند، كاريكاتورش را مي‌كشيدند اما او چنين گفت: «در جرايد ايران آنچه راجع به شخص اينجانب نگاشته مي‌شود، هر چه نوشته باشند و هر كه نوشته باشد به هيچ‌وجه نبايد مورد اعتراض و تعرض قرار گيرد. لكن در ساير موارد بر وفق مقررات قانون بايد عمل شود.» (روزنامه اطلاعات، 11/11/1330)  وقتي كه تني چند از وكلاي دست‌نشانده مجلس با طرح او به مخالفت برخاستند، ميان مردم آمد، در ميدان بهارستان و گفت: اينجا مجلس است. ما نمايندگان اين مردم هستيم و من غير از حمايت از طبقه رنجبر چيزي ندارم و نمي‌خواهم كارگري به نفع سرمايه‌داري بيچاره و زبون شود.
۵- به اصولش پايبند بود، سرسخت بود و پاكدامن. 
بگذاريد براي‌تان دو خاطره بگويم. نخستين را در كتاب يادهاي فرزندش دكتر غلامحسين مصدق خواندم كه چنين آورده بود: پدر و مادرم به سوييس آمدند به ديدار من. مادرم گفت پدرت خورشت بادمجان دوست دارد. امروز از بازار بادمجان خريدم اما غوره نديدم. خورشت با غوره مزه مي‌گيرد. گفتم مادر اينجا غوره را نمي‌شناسند و نمي‌فروشند، اما در نزديكي خانه ما باغي است كه ديده‌ام غوره‌اش رسيده، رفتم و چند شاخه‌اي غوره كندم. ناهار آماده شد. پدرم كه سر سفره آمد، چشمش به خورشت افتاد و غوره‌ها را ديد. گفت من هم در سوييس درس خوانده‌ام و زندگي كرده‌ام. اينجا معمول و مرسوم نيست كه غوره را بفروشند. اين غوره‌ها از كجا آمده است؟ داستان را باز گفتم كه از باغ همسايه اين غوره‌ها را چيده‌ام. گفت به خورشت لب نمي‌زنم، دستم را گرفت و رفتيم نزد همسايه. بابت غوره‌ها پولي پرداخت كرد و به خانه بازگشتيم و بر سر سفره نشستيم. داستان دوم را از زنده‌ياد احمد انصاري شنيده‌ام كه از كودكي مهر مصدق به دل داشت و در جمعي دوستانه روايت كرد. او گفت: روزهاي آخر حيات دكتر بود. به بيمارستان نجميه بستري بود. راضي نبود و نشد كه براي معالجه به خارج رود و گفت پزشكان ايران توانايند و ممتاز. اگر هم اجازه دهند نمي‌روم، همين جا مي‌مانم و مي‌ميرم. احمد انصاري گفت در اتاق دكتر غلامحسين مصدق بودم كه تلفن زنگ زد. غلامحسين‌خان گفت: بايد از آقا كسب اجازه كنم. وقتي تلفن تمام شد، گفت از دربار زنگ زده‌اند و مي‌گويند اعليحضرت مايلند به ديدار مصدق بيايند. با هم به ديدار دكتر محمد مصدق رفتيم، پسر داستان را براي پدر بازگفت. مصدق از جا برخاست و گفت نه، اجازه نمي‌دهم پسر رضاخان بيايد. نمي‌خواهم او را ببينم. بر بستر دراز كشيد و چشمانش را بر هم گذاشت. دكتر غلامحسين مصدق به اتاق برگشت. دوباره تلفن زنگ زد و او در پاسخ گفت آقا حال خوشي ندارند. ممكن است همين روزها چشم فرو بندند و اين ديدار خوش‌فرجام نباشد. و سه روز بعد ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ مصدق براي هميشه چشمانش را بر هم گذاشت. وصيت كرده بود در كنار شهداي ۳۰ تير به خاك سپرده شود، اما نگذاشتند و در خانه و تبعيدگاهش احمدآباد به خاك سپرده شد. مصدق در تمامي دوران نخست‌وزيري‌اش حقوقي دريافت نكرد، به كاخ نخست‌وزيري نرفت، دفترش خانه‌اش بود. همان خانه كه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ويران شد. افسوس وقتي كه سقوط كرد «اسباب مسرت» گروهي شد. تلگراف‌هاي تبريك به شاه زده شد. كودتاي ۲۸ مرداد قيام ملي خوانده شد!  مصدق رفت و به تاريخ پيوست. او مرد سال ۱۹۵۱ مجله تايم‌ شد، خياباني در قاهره - شارع دكتر محمد مصدق- به نامش نامگذاري شد. هنوز هم يادش در تاريخ دادگاه لاهه به يادگار مانده است. مي‌دانم ديكته نانوشته غلط هم ندارد. اما مي‌دانم در اين ملك نق هست و نقد نيست. رنگ‌ها يا سياهند يا سپيد. رنگ خاكستري مفهومي ندارد و معنايي و چون غرض آمد هنر پوشيده ماند. براي دوستدارانش مهر او با شير اندرون شد و با جان به در رود. مصدق ماند در خزينه خاطرات مردمي كه آزادي را باور دارند كه پاكي را دوست دارند كه راستي را ارج مي‌نهند و مي‌دانند زمانه نيك مي‌سنجد كه تاريخ داور زبردستي است، حكم ازلي اين است؛ مصدق مي‌ماند به روزگاران.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون