• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5561 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۳۰ مرداد

بهار بدفرجام پراگ

مرتضي ميرحسيني

كل ماجرا به هفت ماه هم نكشيد. زمستان 1968 در پراگ كه آن زمان پايتخت كشور چكسلواكي بود شروع شد و تا چنين روزهايي از تابستان همان سال ادامه داشت. اين ماجرا كه از آن به بهار پراگ ياد مي‌شود، با شروع به كار دولت جديد در چكسلواكي به رياست آلكساندر دوبچك و شعارهاي او درباره «سوسياليسم با چهره انساني» آغاز شد و با حمله نظامي شوروي و سركوب گسترده، در ميان بهت و يأس به پايان رسيد. دوبچك از آن دسته ماركسيست‌هايي بود كه به درستي مسير باور داشت، اما به نظرش در اين مسير درست، خطاهايي هم اتفاق افتاده بود كه مي‌شد و بايد اصلاح‌شان كرد. به تعبيري هدف دوبچك و اعضاي دولتش اين نبود كه كشورشان را از مدار كمونيسم بيرون بكشند كه اتفاقا مي‌خواستند چهره ديگري از اين ايدئولوژي را به مردم نشان دهند و با جبران اشتباهات و اصلاح انحرافات گذشته، آن را تقويت و تحكيم كنند. آنان به جز تغيير برخي جهت‌گيري‌ها در اقتصاد كلان چكسلواكي، دست پليس مخفي را هم از تفتيش زندگي خصوصي مردم كوتاه كردند، سانسور در مطبوعات و مميزي كتاب را كمي كاهش دادند و روزنه‌هايي براي آزادي بيان به روي جامعه چكسلواكي باز كردند.
حتي بحث‌هاي آزاد درباره بسياري خطوط قرمز گذشته را نيز پذيرفتند و از فشار و اختناقي كه بر نخبگان چكسلواكي تحميل مي‌شد، كم كردند. تغييرات ايجادشده واقعي - و براي بسياري - ملموس بود، اما جامعه بيشتر و بيشتر مي‌خواست.
 به قول مارك كورلانسكي نويسنده كتاب «1968» دوبچك اميد داشت تا افكار عمومي را با چشيدن كمي از طعم دموكراسي راضي نگه دارد، اما فشار افكار عمومي بر دوبچك و مطالبات آنان براي اصلاحات عميق‌تر و اساسي‌تر، فقط يك بخش از ماجرا بود. همين اصلاحاتي كه دگرانديشان چكسلواكي آن را اندك و ناكافي مي‌ديدند، در نظر مقامات شوروي زياده‌روي و انحراف تلقي مي‌شد. براي روسايي كه در كرملين نشسته بودند و خودشان را اربابان جهان كمونيستي مي‌ديدند، آنچه در پراگ مي‌گذشت خطري بزرگ بود و بايد هرچه زودتر، بي‌چون و چرا متوقف مي‌شد. آنان بهار پراگ را تهديدي براي خودشان تفسير مي‌كردند، چون در نظرشان هر برنامه‌اي - ولو سطحي و كوچك - كه دست سيطره حكومت شوروي از زندگي مردم اروپاي شرقي را كوتاه مي‌كرد خطرناك بود و پايه‌هاي قدرت حزب كمونيست را - نه فقط در چكسلواكي كه در تمام كشورهاي موسوم به بلوك شرق - سست و متزلزل مي‌كرد. مي‌دانستند كه تداوم بهار پراگ و موفقيت احتمالي دوبچك، به الگويي براي كشورهاي ديگر تبديل مي‌شود و سيطره شوروي را به چالش مي‌كشد. روايت اتفاقاتي كه در آن هفت ماه افتاد، طولاني است، اما خلاصه‌اش اينكه دوبچك را به مسكو فراخواندند و برايش خط و نشان كشيدند. لئونيد برژنف كه آن زمان رهبري شوروي را در دست داشت به او گفت «آرمانگرايي تو بي‌ربط است. كشورت در منطقه‌اي قرار دارد كه ما در جنگ دوم جهاني با جانفشاني مال خودمان كرديم و هرگز هم رهايش نمي‌كنيم. مرزهاي كشور تو، مرزهاي ما هم هست. به نام همه آنهايي كه زندگي خودشان را دادند تا كشور تو (از اشغال نازي‌ها) آزاد شود، ما به خودمان حق مي‌دهيم كه سربازان‌مان را به كشورت بفرستيم تا بتوانيم در محدوده مرزهاي مشترك‌مان احساس امنيت كنيم» (اين نگاه، يعني قائل شدن حق مداخله نظامي در كشورها براي حفظ منافع شوروي را «دكترين برژنف» ناميدند). چون دوبچك نخواست يا نتوانست كشورش را طبق سليقه مسكو اداره و اصلاحاتش را متوقف كند، سربازان شوروي هم زير نام پيمان ورشو به چكسلواكي سرازير شدند و اشغالش كردند و با خشونت و سركوب، به ماجرا خاتمه دادند. از بهار پراگ و فرجامي كه براي آن رقم خورد، خاطراتي تلخ و تيره و نااميدي فراگير براي مردم چكسلواكي به يادگار ماند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون