رفتن وقتي ديگر چيز تازهاي نيست
اهالي «ايكس فارسي» يا همان «توييتر فارسي» سابق، روز چهارشنبه را با درگذشت ابراهيم گلستان گذراندند. خبر درگذشت گلستان در ۱۰۱ سالگي در انگليس، هشتگ «ابراهيم گلستان» را داغ كرد و آنچه ميخوانيد منتخبي از اين توييتهاست. «فك كنم نسل ما كلا يادش رفته بود گلستان كيه تا اينكه پرويز جاهد رفت و اون كتاب مصاحبه رو درآورد. زلزلهاي به پا كرد اون كتاب. همه ميگفتيم اين پيرمرد كيه و چقدر قشنگ فحش ميده»، «با تمام صراحت و تلخزباني كه داشت كسي نميتونه منكر سواد و رواني قلم و تصاوير نابي كه در ادبيات و سينما ساخت بشه. اينها بيمعادل و جايگزين بودند»، «جذابترين صدساله هنرمند بداخلاق و رك و بيپردهاي كه دوست ميداشتم، به سوي جايگاهي كه از پسِ زيستن بايد رخت كشيد، خرقه تهي كرد»، «آقاي گلستان. آقاي عزيز. همه زندگيت نوش جانت و اين رفتن هم وقتي ديگر چيز تازهاي نبود، نوش جانت و كاش قلب من اينهمه فشرده نميشد بابتش»، «پايان زندگي نابغه زبان و ادبيات فارسي. آقاي گلستان شما باشكوه بوديد و در آثارتان باشكوه خواهيد ماند. نام شما به خاطر آنچه به ادبيات ايران بخشيديد همواره در راس قله تاريخ فرهنگي اين سرزمين ميدرخشد. كاش همه ما صراحت لحن و شجاعت بيپرده سخن گفتن شما را داشتيم»، «در اين چشمانداز، بيشتر آدمها قلابياند. هر جور شباهت ميان آنها و كسان واقعي، مايه تاسف كسان واقعي بايد باشد»، «زندگي صد سال دومش كوتاهه. كوتاهتر از آنكه حوصلهات سر برود»، «ابراهيم گلستان به معناي واقعي كلمه محترم بود»، «آقاي گلستان بعد از شما واقعا در اين چشمانداز بيشتر آدمها قلابياند»، «خدا به توييتر و اينستا و فيسبوك رحم كنه كه همه الان ابراهيم گلستانشناس هستيم و پس از درگذشتش مرثيهسرا»، «ابراهيم گلستان هم در گذشت! دلمان براي صراحتِ لهجهاش تنگ ميشود! بعيد ميدانم دستش از قبر بيرون بماند! هر آنچه ديدني بود و نبود را در يك قرن زندگياش ديد»، «اصالت، مهمترين ويژگي ابراهيم گلستان بود؛ در سينما، داستان، نثر، خلاقيت و حتي بدزبانيها و ركگوييها و طعنههايي كه آزارنده و گاه نپذيرفتني بود، اما تقليد و ادا و ريا نبود. جاي اين اصالت در آدمهاي اين روزگار و نمودهاي هنري و رفتاريشان چه خالي است»، «كاش لااقل وقتي نويسندهاي، شاعري، هنرمندي، آدم تاثيرگذاري رو از دست ميديم به همون بهونه سري به آثارش بزنيم و يكي دو كار رو بخونيم يا ببينيم. به نظر من اين بهترين نوع يادآوري و گراميداشته»، «فقط هوش كافي نيست. از هوش بايد شعور بيايد. شعور با تمرين و تربيتِ فكر ميآيد... فكر را ول نكن... نگاه كن، ببين، بدان، بسنج، بخوان. اما هر چه را كه ميخواني قبول نكن. ياد گرفتن نه يعني از بر كردن، نه يعني قبول كردن. گاهي ياد گرفتن، يعني قبول نكردن»، «وقتي كه روح تلخ ميشود تلخ ميماند. كاري نميتواني كرد و تلخي انگ است. داغ است و مهر و نشانه است. ميماند. ميشود هويت انسان. مانند رنگ چشم هررنگ چشم دنيا را رنگي نميكند. ولي تلخي... تلخي. تصويرهاي تلخ ميسازد. تلخي تصوير واقعيت است» و «امروز ابراهيم گلستان از ميان ما رفت. او يكي از آخرين بازماندگان از نسل هنرمنداني بود كه با هيچكس و هيچچيز تعارف نداشتند. كمتر نويسنده ايراني مانند گلستان توانسته بود پيچيدگيهاي روان انسان را در تار و پود آداب و سنن نمايان كند. همانطور كه در داستان «خروس» و «اسرار گنج دره جني» اينگونه كرد».