نگاهي به نمايشگاه «برهوت» عباس خنجر
روايت برهوت در هشتچشمه
حميدرضا صادقزاده*
حالا كه خشكسالي صبور و پاي استوار به هموار كردن مسيرش مشغول است، به كام مرگ ميكشد هر جنبندهاي را حقيقت اين برهوتي كه هر روز قدمي پيشتر به سوي ما برميدارد. مجموعه «برهوت» عباس خنجر از درختاني ميگويد كه ديگر نيستند و دشتها، درهها، دامنه كوهها و امتداد جوي آب را خالي گذاشتهاند. گويا كه رخت از اين كاشانه بربسته باشند. نه سرو و چنار، نه بادامهاي بادوام و زبان گنجشك و نه حتي بلنداي قامت سپيداري، ديگر بر پهنه نقاشي نقش نميبندد. برهوت به واقع روايتي ميكند از خالي شدن امكان بودنهايي كه در اين سالها نبود ميشوند. در نگاهي سطحي و گذرا مجموعه برهوت چيزي حدود منظرهسازي صرف طبيعت باقي ميماند. اما اين تقليل كوتاهبينانه راه را بر ورود به جهان متني كه خنجر در اينجا ساخته و پرداخته خواهد بست.
نقاشيهايي كه در مرز و فاصله بازنمايي از بيابانهاي بيآب وعلف، تا تصورات ذهني از بيچيزي برهوتي برساخته از جمادات خشك و خشن و سخت راه ميرود. هيچ جانداري اعم از گياه، حيوان و انسان بر بستر تصويري نقاشيهاي اين مجموعه آثار قرار نميگيرد. جايي كه عرياني، مرگ و صراحت تلخ طبيعت با رنگهايي كمفروغ و خنثي تشديد ميشوند. نقاش جايي آرام را براي نظارهگري ميان هر آن چيز كه در جهانش جاري است يافته. سوك چم منطقهاي در شمال شرقي كاشان، ميعادگاهي براي عباس خنجر است تا در خود و طبيعت نظاره كند. اين موقعيت مكاني به جهت عوارض طبيعي ميان كوهستان و دشتهاي هموار در تعليق قرار ميگيرد. همچنان كه نقاشيهاي خنجر ميان بازنمايي طبيعت و بيان استعارههاي ذهني از مواجهه با طبيعت، جريان زندگي و زيست معلق ميان كاشان، تهران و زادگاهش آران و بيدگل در شد آمدي آهنگين احساس ميشود.
پهنه نقاشي را آسمان و كوه و دشت بيآنكه خط، سطح، يا جرم رنگ افتراقي ميانشان بيندازد پر ميكند. گويي بادي ملايم كه اندكي بعدتر توفان شني سترگ را برميانگيزد. همهشان را در هم فرو ميبرد تا از سوي ديگر تركيببندي تصويرسر برآورند.
نقاش در اين مجموعه ابهام را بازنمايي ميكند. فارغ از موضوع و تصوير، در تكنيك كار با رنگ آكروليك مرز جايي كه با قلمو، كهنه پارچه، يا سرانگشت و اشارات مختصرمداد، يا نوك تكه چوبي آغشته به رنگ، بر تن بوم اثر حضور و ذهنيتش را نقش ميكند مشخص نيست. رنگهايي كه تلالو خود را در همنشيني با خاكستريها از كف ميدهند و به تدريج از پالت رنگي هنرمند حذف ميشوند. آثار بر لبه باريكي ميان طراحي با درجات خاكستري و نقاشي با حداقل بهره از فامهاي رنگي طي طريق ميكنند. اين نشان از خويشتنداري است كه اين نقاش كمحرف و پرتلاش در خلق مجموعه برهوت به خرج داده. مقاومتي در برابر اغواي رنگ، استفاده از خطوط مستحكم، سطوح رنگين، بازنمايي بيكم و كاست اشياي پيرامون و ساير امكانات جذاب رسانه نقاشي، كوششي در جهت برداشتن گامي فراتر از خلقي تنها مبتني بر توانمنديهاي نقاشانه را به درستي آشكار ميكند. خنجر نقاش توانمندي است كه پهنه بوم، قابليتهاي رنگ و فرم و شيوههاي بازنمايي را خوب ميشناسد. اما در اين مجموعه مقهور توانمنديهاي خودش نميشود. پرگوييها و نمايش تكنيك را پشت در كارگاهش جا گذاشته، تا چيزي جز خالي برهوت بر پهنه تصوير نقش نكرده باشد. اين پرهيز آگاهانه از لذت شخصي هنرمند، در كنار استفاده موجز و به جا از تكنيكهاي اجرايي بيجواب هم نميماند. حاصل كار مجموعه نقاشيهايي را در وجود ميآورد كه واريسيون تركيببندي يك ايده تصويري نيست بلكه حاصل مواجهه متعدد و تامل طولاني با طبيعت پيش رو و ناخودآگاه فعال هنرمند است كه با دانش و تسلط به فن نقاشي بر پايه استفاده از تكنيك رنگ آكروليك كه با ملاحت به آبرنگ پهلو ميزند بر گستره بوم تصوير ميشود. اين آثار همزمان كه احتضار زيست بوم كوير مركزي ايران را تداعي ميكنند، در برابر بيننده جهاني ميآفرينند كه از فضاي كار نقاشي خارج ميشود و تا ناخودآگاهش گسترش مييابد و نفوذ ميكند. گويي مواجهه با اثر ميان روزمرّگي زندگي تا تجربه يگانه فرديتِ وجود پلي زده باشد. از ديگر سو همانطور كه تصوير كردن يك منظره ثابت در فصول و ساعات مختلف شبانهروز به جهت تفاوت رنگ و نور نتايج متنوعي در پي دارد. مخاطب با ذهنيت و حالات روحي متفاوت، قادر است احساس و ارتباطاتي گوناگون را با هر يك از آثار اين مجموعه نقاشي برقرار كند. به واقع اين آثار را ميتوان جهان متني قلمداد كرد كه امكانات عظيمي براي تاويل در ذهن ايجاد ميكند.
پيشينه مساله و موضوعي كه عباس خنجر در مجموعه برهوت به عنوان دغدغه خلق اثر هنري برگزيده او را در شرايطي دشوار و خطرناك قرار ميدهد. اگر فقط بر نقاشي از مناظر، در كوير مركزي فلات ايران متمركز باشيم. موفقترين نمونهها آثار سهراب سپهري و پرويز كلانتري خواهند بود. سپهري با رويكردي به تقدس طبيعت و يگانگي انسان با آن، در پرتو عرفان و اشراق، نابترين آثار با مضمون يادشده را خلق ميكند. بيشمار هنرمندان معاصر در كار بر موضوع منظره و تكدرختها، زير سايه سپهري گم ميشوند. نقاشيهاي كلانتري يوتوپيايي از خشت و گل و خاك در دل كوير ميسازد كه آرمانهاي گمشده انسان معاصرش را بايد در آن جست. خنجر اما رويكردي يكسره متفاوت در پيش ميگيرد. هرچند از جهت طبيعت اطراف كاشان كه منظره را از آن وام ميگيرد با سپهري مطابقتي تام دارد. اما به عكس او در طبيعت پناه نميگيرد و از آن غايتي در خور ستايش و يگانگي با آن نميسازد. او از معدود نقاشان نسل معاصر است كه با آرمانگرايي در هنر و انديشهورزي نظري در زيباييشناسي بيگانهاند. چرا كه در اين فاصله حدود پنجاه سال با نسل سپهري، ديگر آرماني نمانده كه پايگاه و جايگاهي در حقيقت حاضر داشته باشد. انسان معاصر با تلي از ويرانههاي برآمده از انواع و اقسام انديشهها و عملكردها زيست ميكند. براي اين موجود هر نوع زيباييشناسي در عمل هنري، تقديس ابتذال معاصر خواهد بود. خنجر را بايد نقاش برهوت امروزمان بدانيم. اگر با آثار پيشينش آشنا باشيم. به روايت خطي از ويراني ميرسيم كه سال به سال گستردهتر ميشود. از درختهايي با رنگهاي زنده و جوي آب روان، به تنههاي خشكيده و مرده، تا اين برهوت كه گويي گرد مرگ بر قامت و پيرامونش پاشيدهاند. هنر اينجا ناجي نيست. شايد آخرين صدايي باشد كه هنوز خاموش نشده. برهوت خنجر روايتگر اين مرگ تدريجي ميشود كه نه تنها بر سر زيست بوم [...] بلكه بر عصر و جامعه محتضر ما مهياي چيرگي ست.
نمايش اين مجموعه آثار در وسعت فضاي هنري هشت چشمه، گويي مجالي هر چند كوتاه به بيان اين ويراني باشد كه انسان معاصر از آشكار شدنش هراس دارد. ارتفاع طاقها و امتداد بلند طول فضاي هشت چشمه، ميزبان پنجرههايي شده كه اين هنرمندِ نقاش رو به واقعيت محضِ در حال وقوع ميگشايد. با در نظر آوردن امكانات نمايشي در اين فضا و توجه به مواجهه بدنمند با اثر، استفاده از بومهايي با طول و عرضي بسيار بيشتر از آنچه آثار در چارچوبشان شكل گرفته، بيشك بيننده را با صراحت و رسايي بيشتري به احساس و دركي كه هنرمند در بيان آن كوشيده رهنمون ميشدند. باشد كه فرصتي از اين دست در فضاي يگانه هشت چشمه، براي هنرمندان مستقل و روايتگران بيواسطه حقيقت همچون عباس خنجر بيشتر مهيا باشد.
* مجسمهساز