• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5569 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۸ شهريور

درباره فيلم جديد ماني حقيقي

تفريغ تفريق

ابراهيم عمران

نمي‌شود از كنار نام ماني حقيقي گذشت. البته به راحتي امكان ندارد وگرنه در اين فضاي سخت كه نام‌آور‌تر از او نيز فراموش شده‌اند. چهره كاريزماتيك و كمي هم بورژوايي ايشان مي‌تواند هر مخاطبي را كنجكاو كارهايش نمايد. البته تبختري در رفتار ايشان آنچنان مشاهده نشده است كه ذهن را مشوش نمايد. هرچند سال‌ها پيش نظراتي درباره برخي پرسش‌هاي خبرنگاران داشتند كه آنچنان به صواب و ثواب نبود! ماني حقيقي بازيگر، يك وجه دارد و سويه كارگرداني‌اش هم به حتم جداست. در بيشتر نقش‌هايي كه ايفا كرد نوعي سرخوشي و بي‌خيالي محض در كارهايش نمود دارد. انگار دنيا و مافي‌هايش براي او ارزشي ندارد. همه امور مي‌آيد و مي‌رود در نظرگاهش. هر چند در نقش‌هاي جدي‌اش هم رگه‌هايي از آسان‌گيري شرايط مشاهده مي‌شود. ولي در كارگرداني به راحتي از بازيگرانش «پذيرايي» نمي‌كند و «ساده» از كنار آنها رد نمي‌شود كه «كارگران (بازيگران) مشغول كارند» در ديدگاهش و شلختگي كمتر در فيلم‌هايش وجود دارد. در آخرين كارش كه گويا نسخه قاچاق آن را ديده‌ايم اما روايت خاصي شكل مي‌گيرد. داستاني كه شرح و بسط آن در سينماي خط‌كشي شده و داراي خطوط قرمز؛ بسيار شاذ و سخت است. هر چند ذهن ناخودآگاه در چنين مواردي دنبال نمونه‌هاي دست اول بي‌بديل خارجي‌اش مي‌گردد. ولي حمل بر آن مي‌گذاريم كه مابه‌ازايي وجود ندارد! هرچند به راستي نمي‌توان گفت قصه و داستان در سينما؛ بديلي بر آن نيست و هرچه ساخته مي‌شود به نوعي وامدار ساخته‌هاي پيشين است. با اين تفاوت كه طابق نعل بالنعل بودن، امري است جدا كه در اين مقال نمي‌گنجد. حقيقي و اميررضا كوهستاني داستان دو زوجي را روايت مي‌كنند كه شبيه هم هستند و چه مشكل‌سازتر از اينكه بتواني آن را در قالب درامي ايراني در بياوري! خوانندگان به حتم در مباحث تصويب بودجه با اصطلاحي آشنا هستند به نام «تفريغ» كه به معناي تحت‌اللفظي آن نظارت بر اجراي بودجه است. حال تفريق ماني حقيقي را بودجه سالانه‌اي در‌نظر بگيريم و مخاطبان را هم ناظر بر هزينه‌كرد آن. نتيجه چه خواهد شد؟ كم كردن و كاستن تفريق فيلم چه جايگاهي در پايان‌بندي فيلم دارد؟ و آيا مي‌توان داستاني تا اين اندازه حساس (البته در ايران) را تبديل به فيلمي كرد كه مخاطب را تا انتها راضي نگه دارد؟! به حتم تيم سازنده، بهتر از مخاطب به اين چالش‌ها واقف است. پس چرا درصدد آن بر آمده كه چنين داستاني را در مديوم سينما بيازمايد. در همين اواخر سريالي در شبكه خانگي پخش شده كه البته راقم اين سطور از فرط بي‌كيفيت بودن «قهوه‌اش» بعد از سه قسمت عطايش را به نمونه‌هاي «تركي»‌اش بخشيد! مقصود آن است كه نمي‌توان دو فرد شبيه هم باشند و انتظاراتي در ذهن به وجود نيايد! آن‌هم در اين سال‌هاي اينترنتي كه فضاي مجازي‌اش به راحتي نمونه‌هاي فراواني به دست مي‌دهد! اولين چالشي كه چنين فيلمي ايجاد مي‌نمايد در آوردن رابطه حسي و احيانا كشش جنسي‌اي است كه در بده و بستان فيلمنامه شكل مي‌گيرد. جلال و محسن و فرزانه و بيتا، چهار كاراكتري هستند كه شبيه به هم در زندگي روزانه دست و پنجه مي‌زنند. نويد محمد‌زاده‌‌اي كه دو گونه عصبيت و آرامش، همزاد اين سال‌هاي بازيگري‌اش بود، در اين فيلم؛ فرصت دارد اين دو نگره شخصيتي بارز خود را به نمايش بگذارد و يكي از نكته‌ها و شايد چشم اسفنديار فيلم همين حضور وي باشد. مخاطب ديگر آشناست با اين روش بازيگري‌اش و اصل داستان لااقل در اين كار به محاق مي‌رود. مي‌ماند ترانه‌‌اي كه بايد دو آواز را همزمان اجرا نمايد و چون كمي سانسورهاي مرسوم اين اجازه را به او نمي‌دهد؛ كارش سخت‌تر مي‌شود. مي‌ماند بازي بي‌كلام و ميميك و اكت خالي و مخاطبي كه بايد «شهرزاد» ديگري را بازيابي نمايد در ذهن. هر چند فرزانه و بيتاي فيلم آنچنان با هم تفاوتي ندارند و هر دو به نوعي در چنبره باورهاي مردان‌شان به زيست روزمره ادامه مي‌دهند، ولي وقتي بده و بستان فيلم درست از آب در نمي‌آيد و مخاطب در همان سكانس‌هاي ابتدايي پايان اين فرجام تلخ را حدس مي‌زند؛ ديگر پلان‌هاي اضافه‌اي است كه هدر مي‌رود. تو گويي هل دادن ماشين و ضربه به فرزانه و جلال در اواسط فيلم و شايد قبل‌تردر ذهن مخاطب جولان داده است و راش‌هايي است كه سوخته است و هرچه تدوين و فيلمبرداري كم نقص هم به كمك فيلم آيد؛ درماني نمي‌يابد. البته هنر بزرگي است كه در شرايط سخت اين فيلمنامه؛ بشود تا پايان مخاطب را راضي نگه داشت و شايد اگر نمي‌بود قاچاق اثر و حضور بازيگران نامي‌اش؛ در اكراني عمومي و مرسوم فروشي عادي نصيبش مي‌شد. حال بماند حضور برخي شخصيت‌ها در فيلم كه مشخص نمي‌شود بود و نبودشان چه از فيلم كم يا اضافه مي‌نمايد. البته به جز اسماعيل پوررضا كه چشم‌هايش كل داستان را تجزيه و تحليل مي‌كرد و عدم حرف زدنش هم شايد چنين برداشتي در ذهن مخاطب ايجاد مي‌نمود كه از كل قضيه اطلاع دارد و نيازي به واگويه تصنعي پسر بچه فيلم نبود كه ناباورانه دست به افشاگري پاياني بزند! كه اصولا معلوم نشد چه حسي او را وادار به اين گفته كرده است. ماني حقيقي هر چند در كارگرداني اثر كم نگذاشته است و آن بي‌تفاوتي‌اش در بازيگري را نداشت ولي فقط بازي گرفتن خوب (البته گاهي هم باري به هرجهت) نمي‌تواند درمان كليت كار باشد. نگاه شود به سكانسي كه نويد محمد‌زاده براي رضايت گرفتن و چرايي زدن همكارش كه مشخص نشد چرا كتك خورده است در كنار دوستانش ايستاده است. سعيد چنگيزيان و علي باقري، آن‌هم علي باقري‌اي كه مخاطب نقش‌آفريني بي‌همتايش در «دشت خاموش» را فراموش نخواهد كرد. حال در اين سكانس اين دو بازيگر به راحتي فناي كليت درنيامده فيلم مي‌شوند. يا بازيگر نقش نژند (گيلدا ويشكي) كه مشخص نمي‌شود نقش همسايگي‌اش با بيتا چيست. به حتم دست تيم اثر اگر باز مي‌بود اين پرسش‌ها هم پيش نمي‌آمد و تفريغ اثر درنهايت با تفريق معناداري به پلان‌هاي بهتري ختم مي‌شد. شايد تفريع نام بهتري مي‌بود براي اين كار كه ياد «مارلون براندو و جيك جيلنهال» نيفتيم كه باران‌هاي زياد فيلم هم نتواند آن را بشويد از ذهن! حساب و كتاب و سازمان بازرسي كه در اينجا مخاطب اثر هستند؛ نمره نهايي كار را در خواهند آورد كه تا چه حد هزينه‌كرد‌ها و خرج كردن‌ها بعد از تصويب، درست انجام گرفته است...!

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون