نگاهي به كتاب جديد مقصود فراستخواه
در جامعه ما ميان داوري و عملكرد اخلاقي فاصله افتاده است
كتاب «اخلاق در ايران؛ بين زمين و آسمان: كاربرد نظريات علمي در عامليت اخلاقي ما» نوشته مقصود فراستخواه، به تازگي (چاپ نخست 1402) توسط نشر كتاب پارسه منتشر شده است. اين كتاب از يك مقدمه، يك درآمد و 11 فصل تشكيل شده است. فراستخواه متفكر پركاري است كه در همه اين سالها از انديشيدن به ايران و جامعه ايراني بازنايستاده است. به نظر ميرسد پروژه فكري حاضر كه بهطور مشخص بر اخلاق مسووليت و اخلاق عامليت شهروندي تاكيد دارد، فراستخواه را به مثابه كنشگري مرزي كه ايدهاش تا اندكي پيش توسط خود او شرح و بسط مفصلي يافته، اينبار اما به گفتوگو با ملت و شهروندان در «ايوان جامعه» رهنمون كرده است. «ديوان دولت و ايوان جامعه»، تعبيري است كه فراستخواه براي كشنگري مرزي در ايران به كار ميبرد و در اثر مهم و ارزشمند اخلاق در ايران، مشخصا براي گفتوگو با مردم به ساحت جامعه گام نهاده است.
شكست اخلاقي
مقدمه كتاب توسط دكتر نعمتالله فاضلي نوشته شده است. او در مقدمه ميكوشد تا شرحي از نسبت مدرنيته و اخلاق به دست دهد و مسالهمندي اخلاقي بودن را در دوران مدرن به تصوير بكشد. انسان عصر مدرن به ويژه در غرب، در «عصر سازمان»ها زندگي ميكند و به نظر فاضلي، همين وجود داشتن تصلبهاي ساختاري و نظمهاي آهنين تا حدي اخلاقي بودن جامعه را ميسر ميسازد. امري كه در ايران به دليل فقدان دولت قوي و نهادهاي كارآمد، به سادگي امكانپذير نخواهد بود. به نظر فاضلي در ايران، فاصله ميان دو سطح اخلاقي ادراك شده و زيست شده، بالاست و از همين فاصله به «شكست اخلاقي» تعبير ميكند. (ص 24) به نظر فاضلي، ميان تلقي فراستخواه از سوژه اخلاقي كه در برابر ساختارهاي بيگانهكننده از جمله بازار يا ساختار سياسي مقاومت ميكند و درك آلن تورن از بازگشت كنشگر به عرصه تحولات اجتماعي و ميدان مبارزه، قرابت زيادي وجود دارد. (ص 31)
هفت باب ورود اخلاق
«در جامعهاي كه دچار بياخلاقي سيستماتيك شده باشد، بياخلاقي شكل قانوني پيدا ميكند.» (ص 39) اين جملهاي است كه فراستخواه در صفحه نخست درآمد كتاب، به آن تصريح كرده است. در اين قسمت، فراستخواه ميكوشد تا هفت باب در خصوص مداخل ورود به اخلاق ارايه دهد. در اين ميان، سه حوزه از مداخل نتيجهگرا، سه حوزه نانتيجهگرا و يك حوزه هم مربوط به نظريات عامليتگراست. اين هفت حوزه ورود به اخلاق بدين شرح است: اخلاق عقل سليم (تعهد به اخلاق عمومي جهاني، ارزشها و هنجارهاي جهانشمول نظير خيرخواهي، درستكاري، وجدان، عمل به تعهدات و...)؛ اخلاق فايده (حساسيت به نتايج اعمال خويش، بيشترين منافع براي بيشترين مردم، كمترين زيان به كمترين مردم)؛ اخلاق حقوق (حقوق بشر، آزاديها و حقوق مدني و...)؛ اخلاق عدالت (بختهاي برابر)؛ اخلاق وظيفه (احساس مسووليت شخصي)؛ اخلاق الهي/ديني (دين غايتگرا و دين شريعتگرا) و اخلاق فضيلت (خودفهمي، خودشكوفايي، فضايل ذهني و مدني). (ص 67)
دو بال بشري
فصل اول، «يكپارچگي شناختي و هيجاني؛ نظريه انسجام قوي» نام دارد. خرد و هيجان، دو بخش مكمل آدمي است و فراستخواه در اين فصل كوشش ميكند اين دو مقوله حيات آدمي را در نسبت با يكديگر توضيح دهد. مطابق نظريه انسجام قوي، مولفههاي هيجاني آدمي با پردازشهاي ذهني او در نسبت و رابطهاند. به تعبير فراستخواه، «عقل و احساس دو بال بشر هستند. يادگيري هيجان لازم دارد و بدون هيجان يادگيري اتفاق نميافتد.» (ص 82) اخلاق نيز در تعامل و تعاطي و تواماني اين دو بستر عقلانيت و هيجان است كه شكوفا ميشود. فراستخواه بر اين نظر است كه عواطف و احساسات آدمي را نميتوان به رويكردهاي روانشناختي تقليل داد، بلكه اساسا اينها از آن دست مقولاتي هستند كه به صورت اجتماعي و در نسبت و رابطه با ديگران ساخته ميشوند. او در اين خصوص به «لبخند اجتماعي كودك» در شكلگيري آرامآرامِ سازگاري او با مادر و محيط زندگياش اشاره ميكند. كودكي كه در نسبت با ديگران، فهم و عاطفهاش بهطور همبسته رشد كرده و شكوفا ميشود. (صص 97-98)
آگاهي زلال
فصل دوم، «حساسيت و انگيزش اخلاقي؛ نظريه رِست» نام دارد. اين نظريه ميكوشد تا به پرسشهايي نظير چرا كسي اخلاقي عمل ميكند؟ چطور ميشود كه اخلاقي عمل ميكنيم؟ و عناصر اين زيست اخلاقي چيست؟ پاسخ دهد. به تقرير فراستخواه، جيمز رِست فرآيند زيست اخلاقي را در چهار مرحله توضيح ميدهد: اول، حساسيت اخلاقي؛ دوم، داوري اخلاقي؛ سوم، انگيزش اخلاقي و چهارم، خوي و منش اخلاقي و مهارت شهامت اجرايي براي حيات اخلاقي. (ص 110) در حساسيت اخلاقي اصل بر نوعي «آگاهي زلال» است كه در ما نسبت به درست يا نادرست بودن اعمالمان پديد ميآيد. عناصر اين آگاهي، يكي علمِ به اين است كه اعمال ما در شادي و رنج ديگران تاثير ميگذارد. دومين نكته در اين خصوص تكرار نوعي رفتارهاي عادت شده است. فارغ از آنكه ميتوان به نحو ديگري نيز رفتار كرد. در حوزه انگيزش اخلاقي، رِست بر اين نظر است كه دانستهها و باورهاي ما بايد به سطح ميل برسد. تنها «در اين صورت باور در موقعيتهاي مشخص زندگيمان به لحظه عمل گسيل ميشود.» (ص 119) فراستخواه در پاسخ به اين پرسش كه براي اخلاقي عمل كردن بايد از فرد آغاز كرد يا جامعه، ميگويد پاسخ يكپارچگي است؛ به اين معنا كه كمال اخلاق وقتي ميسر ميشود كه ميان جهان دروني فرد و بيروني اجتماعي كه او را در بر گرفته، نوعي هارموني برقرار باشد. (ص 133)
متغيرهاي التفات اخلاق
نويسنده در فصل سوم، «نظريه رفتار برنامهريزي شده» را توضيح ميدهد. مطابق اين نظريه، اخلاق از نوعي التفات دروني آدمي نشأت گرفته كه فراستخواه از آن به «قصد اخلاقي» تعبير ميكند. او تاكيد ميكند كه نميخواهد به اخلاق نخبگان بپردازد و بيشتر از آن، همين زندگي روزمره و زمين پرسنگلاخ و ناهموار جامعه ايراني را مدنظر دارد. (ص 140) در توضيح نظريه، فراستخواه اشاره ميكند كه دستكم سه گروه متغير در پيدايش التفات اخلاقي موثر است: 1- متغيرهاي علّي؛ 2- متغيرهاي زمينهاي و نهادي و 3- متغيرهاي مداخلهاي. (ص 144) در اين فصل نويسنده به شرح مبسوط متغيرهاي علّي بسنده كرده و آنها را به سه نوع دستهبندي ميكند: اولين متغير علّي، باورها و نگرشهاي آدمي است. باور به عدالت يا آزادي از اين قسم ميتواند باشد. دومين متغير علّي، هنجارهاي دروني شده توسط فرد است. انسان از آنجا كه اجتماعي است، برخي ارزشهاي دروني خود را نيز وامدار زيستي از پيش اجتماعي است. سومين متغير علّي، حس كنترل شخصي و خودكارآمدي است. در اين متغير، مهم است كه فرد خود را صرفا قرباني ساختارها نداند و از خود به مثابه سوژهاي كنشگر، دركي مداخلهجويانه و انتخابگر در شرايط مختلف اجتماعي داشته باشد. (صص 145-153)
بخت اخلاقي
فصل چهارم، «نظريه بخت اخلاقي» نام دارد. در اين فصل فراستخواه ميكوشد تا دو متغير باقيمانده از فصل قبل يعني متغيرهاي زمينهاي و متغيرهاي مداخلهاي را ذيل نظريه بخت اخلاقي توضيح دهد. متغيرهاي محيطي، زمينهاي و شرايط اجتماعي هر كدام بر متغيرهاي علّي تاثير ميگذارند. در حقيقت فرد به واسطه زندگي در پرتو جهاني مشترك با ديگران، از شرايطي كه بر اين جهان مشترك حكمفرماست، اثر ميپذيرد. از متفكران مهمي كه ميتوان در خصوص نظريه بخت اخلاقي به آنها اشاره كرد، تامس نيگل است. اين نظريه توضيح ميدهد كه شانس افراد و گروههاي اجتماعي براي اخلاقي بودن ميتواند متفاوت باشد. (ص 173) نظريه بخت اخلاقي خود متشكل از عناصري نظير بخت منتجّه، بخت تشكيلدهنده، بخت اقتضايي و نيز بخت علّي است. (ص 174) براي مثال در بخت منتجّه ممكن است دو فرد كاري را بخواهند انجام دهند، اما بنا به امري تصادفي، فرد الف آن كار را انجام دهد و فرد ب انجام ندهد. (همان) در خصوص متغيرهاي زمينهاي، فراستخواه به نهادها و هنجارهاي اجتماعي كه اين نهادها توليد ميكنند، اشاره ميكند. اگر اين هنجارها رو به ضعف و افول رود، آنگاه فرد نيز در عمل اخلاقي دچار ترديد ميشود. (ص 175)
سوژگي كنشگر اخلاقي
فصل پنجم، «برنامه قوي در اخلاق؛ نظريه شناختي و اجتماعي» نام دارد. مولف در اين فصل قصد آن دارد كه بگويد اگر مطابق آنچه پيشتر گفته شد، وضعيت، امكانها و شرايط زيست اخلاقي ما در مخاطره باشد، آنگاه اساسا چه كاري از ما ساخته است؟ اگر ارزشهاي ما به پرسش گرفته شده يا در مباني و معناهاي غايي زندگي دچار ترديدهاي جدي شدهايم، چگونه ميتوانيم اخلاقي عمل كنيم؟ پاسخ فراستخواه به اين پرسش، سه برنامه اخلاقي متعارف، متوسط و قوي است. (ص 191) در حوزه برنامه متعارف اخلاقي، نويسنده را به نظام تعليم و تربيت جوامع ارجاع ميدهد. نهادهايي مانند خانواده، مدرسه و آموزش و پرورش. در خصوص برنامه متوسط اخلاقي، فراستخواه به قوانين براي حفظ حقوق و آزاديهاي شهروندان در جوامع توسعه يافته اشاره ميكند. در برنامه قوي، تاكيد او بيشتر بر سوژگي كنشگر اخلاقي است. هنگامي است كه ساختارها و نهادهاي رسمي از ظرفيت بالايي براي اخلاقيتر ساختن جامعه برخوردار نيستند. در اينجا وظيفه سوژههاي مسوول اجتماعي است كه با رسالتي كه بر دوش احساس ميكنند، براي نجات جان و جهانِ جامعه خويش دست به كار شوند. (صص 193-197)
تروماي فرهنگي
در فصل ششم، فراستخواه از اين ميپرسد كه معاني و اعمال اخلاقي چگونه ساخته ميشوند؟ به گفته نويسنده، اين نيازمند يك برنامه قوي اخلاقي است كه به تعبير الكساندر، «افرادي كه در نهادهاي محلي و همسايگي و فاميلي و سمني و مدني فعاليت داوطلبانه ميكنند»، آن را ميسازند و توسعه ميدهند. (ص 209) به باور فراستخواه در وضعيتي كه جامعه دچار «تروماي فرهنگي» شده و همبستگي رو به زوال ميرود، راه اين است كه «دنياي معاني ما در برابر يك دنياي واقعي ايستادگي كند.» در اين راستا، فراستخواه ميكوشد تا دنياي معاني مورد نظر خود را از ميراث ملي و ميهني ايرانيان، از شهر گرفته تا اساطير و پهلوانان و دليران و عياران، مقصود كند. «فريدون فرخ فرشته نبود، ز مشك و ز عنبر سرشته نبود، به داد و دهش يافت آن نيكويي، تو داد و دهش كن فرشته تويي» (ص 213) نويسنده در ادامه با الهام از بحث ترنر، معتقد است كه كدهاي فرهنگي بايد رشد كرده و به جان جامعه بنشيند. اينكه همه جامعه به قبح دروغ باور دارند و راستي را ميستايند. از خلال اين كدهاي فرهنگي عموميتيافته است كه جان جامعه صيقل ميخورد و ايستادگي جمعي اخلاقي، تعميق ميشود. (ص 217)
خودت را بشناس!
فصل هفتم، «نظريه انياگرام؛ تركيبهاي شخصيتي و تنوع تجربيات اخلاقي» نام دارد. مدل انياگرام، يك تركيب است. تركيبي از ابعاد ذهني، عاطفي و بدني. (منتال، اموشنال و فيزيكال) هر انساني تركيبي از اين سهگانه است. به نظر فراستخواه، «وظيفه ذهن اين است كه فكر، تحليل، سبك سنگين، ارزشيابي و داوري كند. دل نيز با فكر همراهي كند، به خوبي احساس كند و نهايتا بدن هم گسيل شود و انجام بدهد.» (ص 230) از گردش اين دايره انياگرامي و تركيبات مختلف ذهن و دل و بدن، 9 شخصيت مختلف پديد ميآيد. اين 9 تيپ شخصيتي كه هر كدام واجد ويژگيهايي هستند و نقاط قوتشان نيز به اختصار در پرانتز ميآيد، بدين قرارند: اصلاحگرِ كمالطلب (كنشگر و تحولخواه)؛ گشادهدست و ياريگر (اجتماعي و خونگرم)؛ پاي كار وكننده (سختكوش و پر دستاورد)؛ توي خود و رمانتيك (معناگرا و ژرفنگر)؛ مشاهدهگر و تحليلگر (متفكر و معقول)؛ پيجو و شكاك (محتاط و مسووليتپذير)؛ شيدا و هواخواه (خوشمشرب و برونگرا)؛ جلودار و چالشگر (برنامهريز و باشهامت) و بالاخره، سازگار و ميانجيگر (متواضع و صبور). فراستخواه بر اين نظر است كه آدمي با علم به اين تيپهاي شخصيتي 9 گانه، مدل خود را بشناسد و آن را تعالي بخشد. (ص 235)
صغير و كبير اخلاق
فصل هشتم، «اخلاق صغير و اخلاق كبير» نام دارد. در اين فصل فراستخواه توضيح ميدهد كه امر اخلاقي امري تصنعي و گلخانهاي نيست، بلكه تجلي و شكوفايي آن به دو عنصر «توجه و تجربه» نياز دارد. به نظر او، مشكل دنياي ما به ندرت توجه و ضعف در توجه و به بلوغ نرسيدن سطح توجهات آدمي است. در واقع، «مساله دنياي امروز اين نيست كه اطلاعات كم دارد، [بلكه] مساله دنياي امروز اين است كه نميداند به چه نوع اطلاعاتي توجه كند و چطور توجه كند.» (ص 267) انسان امروز دچار نوعي «پارادوكس فراواني» است. امروز از فراواني اطلاعات است كه آسيب ميبينيم، چون نميدانيم چگونه در توجهاتمان بايد اولويتبندي كنيم. (همان) تعبيري از هارتموت رزا در كتاب «شتاب و بيگانگي» هست كه ميگويد جهانِ امروز بيش از توانِ واقعي آدمي، تجربه عرضه ميكند. در نتيجه انسانِ امروز، هر لحظه با نوعي «اضافهبارِ اطلاعاتي» روبهرو است. فراستخواه بر اين نظر است كه اولين گام در احياي اصالت تجربه، اتخاذ نوعي رويكردِ پديدارشناختي است. به اين معنا كه مفروضات، كليشهها، دگمها و پيشفرضهاي متصلب ذهني خود را به تعليق درآوريم تا بتوانيم «ديگري» و هر قسمي از غيريت را آنگونه كه بر ما عيان ميشود، ببينيم. در چنين وضعيتي است كه به تعبير مارتين بوبر، رابطه ما از نسبت «من-آن» كه ابزاري و مبتني بر بيگانگي است، به «من-تو» كه مبتني بر فهم و همدلي است، ارتقا مييابد. (ص 272)
اخلاق به روايت فوكو
در فصل نهم با عنوان «تقرير فوكو از اخلاقِ مراقبت نفس و رهايي»، فراستخواه به مقولاتي از جمله اخلاق محتسبي، اخلاق قضاوت، اخلاق نصيحت، اخلاق رياضت، اخلاق شرافت، اخلاق مروت و اخلاق مراقبت نفس و رهايي ميپردازد. (ص 299) وقتي حكومتها متولي اخلاق و حقيقت شدهاند، اخلاق محتسبي به راه افتاده است. اخلاق قضاوتگري ناشي از نوعي كمالگرايي ما نسبت به ديگران است. انتظارات اخلاقي از همديگر را بيش از ظرفيت و امكانهاي واقعي افراد بالا بردهايم. تاثير اخلاق نصيحت نيز چندان پايدار نبوده و نميتواند كارآمد باشد. آن هم در زمانهاي كه مرجعيتهاي اخلاقي و نظم سلسلهمراتبي جامعه جاي خود را به روابط شبكهاي و همارزي داده و روابط عمودي تضعيف شده است. در اخلاق رياضت، انسان به نوعي با خود و دنيا بيگانه ميشود تا جايي كه ممكن است به ضد خويش بدل شود. (صص 300-305)
فراستخواه در ادامه، نوعي پروژه نقد پيش مينهد. اخلاق مراقبت نفس كه در اين زمينه به آراي فوكو ارجاع ميدهد. به نظر فوكو، «گوهر اخلاق، تكنيك نفس و مراقبه نفس است و اين فرصت و امكاني براي انسانيت فراهم ميكند كه براي رهايي از قدرت منتشر، كوشش كند. ساحتِ اخلاق ما را از اين سطوح شرطيشده و انفعالي زندگي و از اين وضعيت به انقياد آمده در قدرتِ منتشر رها ميسازد.» (صص 310-311) به باور فراستخواه اين تبلور نوعي عزتنفس در آدمي است. رويكردي زيباييشناسانه كه آدمي در خويشتنِ اصيل خود تجربه و شكوفا ميكند. فوكو در نقد چيست و پرورش خود، از گزنفون نقل ميكند كه «كوروش، اين حكيمِ حاكم، از فتوحات برميگردد و... ميگويد اكنون چه كاري مانده كه بايد انجام دهيم؟ آيا كار ما فقط مراقبت از امپراتوري و حفظ نظم و امنيت است؟ آنگاه خود پاسخ ميدهد كه نه، اينها كارهاي آساني هستند. كار دشواري هست كه وظيفه ما آن است و اينكه به خويشتن بپردازيم ...» (ص 315) فراستخواه با الهام از فوكو و با رويكردي زيباييشناسانه، انسان را همچون اثري هنري به تصوير ميكشد. انساني كه دستاندركارِ خلق خود به مثابه يك اثر هنري است. اين همان رويكرد اخلاقي است كه در آن انسان تعالي ميجويد و از خويش، چيز تازهاي خلق ميكند، درست مانند يك هنرمند به وقتِ خلق يك اثرِ هنري. (صص 326-327)
كشف امكانات جديد
فصل دهم، «هبيتوس و نظريه ساختيابي تكويني» نام دارد. در علوم اجتماعي، ما هميشه با دوگانه ساختار و عامليت و اثري كه اين دو بر يكديگر دارند، مواجه بودهايم. در اين فصل فراستخواه ميكوشد با ارجاع به نظريات بورديو، توضيح دهد كه بهرغمِ سترگي و تنومندي ساختارها، اما عامليتِ آدمي نيز بخش مهمي از طرح نهايي وضعيتي است كه ترسيم ميشود. به تعبير فراستخواه، «زندگي فقط بازي با امكاناتِ موجود نيست، بلكه زندگي كشف و خلق امكانات جديد است.» (ص 338) ساختهاي عيني عبارتند از: طبقه، قدرت، منزلت، دين رسمي، ايدئولوژي، سن، جنسيت، حكومت، خانواده و... و همه اين ساختها ممكن است مانعي بر سر اخلاقي بودنِ آدمي باشند. در چنين شرايطي، چه ميتوان كرد؟ با الهام از نظريه كنش بورديو، ميتوان گفت كه به همان ميزاني كه ساختهاي بيروني عينيت يافتهاند، ذهن آدمي نيز وجود داشته و ميان اين ريختارِ ذهني و آن ساختهاي بيروني، نوعي ديالكتيك برقرار است. به نظر بورديو، «ساختارهاي بيروني، خصيصهاي پيشيني و براي هميشه ندارند بلكه سرشتي تكويني دارند و ميتوانند با تغيير در ساخت و ريخت ذهني و عادتوارههاي انساني، كموبيش تغيير يابند و از نو به شكل ديگري ساخته شوند.» (ص 349)
براي اخلاقي زيستن
در فصل پاياني كه «مدوس اُپراندي اخلاق؛ راهبردها و تاكتيكهايي كه براي زيستن انتخاب ميكنيم»، نام دارد، فراستخواه ميكوشد تا اخلاق را با توسل به مفهوم مدوس اُپراندي (به معناي شيوههاي انجام امور، طريقه عمل و حل مسائل روزمره) توضيح دهد. (ص 365) مدوس اپراندي در واقع جزييات زندگي روزمره يك انسان معمولي است كه به زندگي و فعاليتهاي هر روزه مشغول است. به باور فراستخواه، مشكل جامعه ايراني اين است كه ميان قضاوت اخلاقي و پرفورمنس و عملكرد اخلاقي آن فاصله افتاده است. نويسنده اين فاصله را در 9 شاخص عملكرد موفقيتآميز، قاطعيت در ارزشها، آيندهگرايي، انسانيت، جمعگرايي بين گروهي، جمعگرايي درونگروهي، برابري جنسيتي، سلسلهمراتب قدرت و بالاخره، اجتناب از نااطميناني نشان ميدهد. در هر كدام از اين 9 شاخص، فاصلهاي ميان انتظارات و ارزشها و عملكردها مشاهده ميشود. (صص 370-373) در نهايت فراستخواه بر اين نظر است كه شكلگيري و تقويت اخلاق كبير در شهرهاي ما «نيازمند سازمان اجتماعي صنفي و حرفهاي و مدني و محلهاي و همسايگي در شهر است. بايد امكان مشاركت مردم در بهبود طريقه عمل و جزييات مدوس اپراندي حيات و مناسبات اجتماعي خودشان را فراهم بياوريم.» (ص 403)