ادامه از صفحه اول
پايان رقابت در توليد محتوا
حداكثر چيزي كه دلشان را به آن خنك كردهاند، استناد به آمار و ارقام برخي مناسك است به همين علت هر چه توان مالي و تبليغي و اعتباري دارند را خرج اينگونه مناسك ميكنند، غافل از اينكه مناسك بر فرض هم كه نمادي از دينداري باشد، شكل و صورت است و بايد در خدمت يك محتوا قرار گيرد. محتوايي كه امروز وجود ندارد، لذا مناسك تبديل به ظرفهاي بدون مظروف شدهاند. ظرفهاي خالي نشانه چيست؟ اين خالي بودن چنده موجب شده كه دوباره به روزشمار ظهور متوسل شوند كه نه با اعتقادات شيعي مطابق است و نه ربطي به وظايف حكومت دارد.
در اين ميان بدترين عملكرد نيز متعلق به صدا و سيماست. اخيرا فيلم كوتاهي از مصاحبه يك مجري با يك مقام سابق وزارت ارشاد ديدم كه مهمان برنامه در مقام نقد جدي و صريح سياستهاي رسمي و رسانهاي صدا و سيما بود ولي نكته جالب رفتار و گفتار مجري بود كه نه ميتوانست نظرات او را تاييد كند و نه قادر بود رد كند و با شيوههاي عجيب سعي در دور زدن موضوع داشت، اين برنامهها نشانهاي آشكار از خوردن كفگير به ته ديگ است.
خلاصه مطلب اين است كه ساختار سياسي اصلا دل خود را به مواجهه ضعيف كنوني با توليدات مشهود در توييتر و برخي پستهاي اينستاگرامي و تلگرامي خوش نكند، زيرا آنها آثار جانبي تحولات عميق فكري و فرهنگي و ارزشي است. واقعيت اين است كه نه از نظر مقابله امنيتي و احيانا قضايي موفق خواهند شد و نه از نظر مقابله فكري.
از سوي ديگر مواجهه با ابزارهايي چون سانسور يا اخراج از محيط كار و قطع حقوق و برخي محروميتها از حقوق عادي نيز عوارض خاص خود را دارد. در حقيقت اينها هيچ كدام مساله را حل نميكنند، بلكه موقتا پنهان ميكنند. هيچ راهي براي بازگرداندن مسير طي شده وجود ندارد، چه با اين مسير موافق باشيم و چه مخالف باشيم. مقابله با اين مسير و نتايج آن جز آنكه تنها را فرسوده ميكند و مقابلهكنندگان را به گناه واميدارد نتيجه ديگري ندارد.
ممكن نيست كه نيروهاي طرفدار وضع موجود به لحاظ نرمافزاري قادر به رقابت با اين جريان باشند. نمونه آن وزارت ارشاد و صدا و سيماست كه به شكل عجيبي ادعاهاي گنده ميكنند. در حالي كه در پلههاي اول خلاقيتهاي فرهنگي و رسانهاي نيز قرار ندارند. حضور در قدرت آنان را دچار توهم دانايي كرده است، البته اگر صادقانه چنين توهمي را ابراز كنند. پيشنهاد عملي بنده اين است كه يك گروه موجه و معتبر را انتخاب كنيد تا تصويري از مجموعههاي موجود در ايران و ايرانيان خارج از كشور كه مشغول توليد محتوا هستند، ارايه كنند هم به لحاظ كمّي و هم از منظر كيفي و اثرگذاري تا روشن شود كه بازي و رقابت حكومت، حداقل در اين عرصه به پايان رسيده است.
تواضع سياسي
اما بايد يك فضيلت معرفتي هم باشد، از جنس رابطهمان با آنچه ميتوانيم (و نميتوانيم) درباره دنيا، خودمان و ديگران بدانيم. هر عالِم اهلِ مراقبهاي دير يا زود به نقطهاي ميرسد كه ميفهمد، بهرغم تمام دانش و دركش، آن چيزهايي كه نه ميتواند بداند و نه ميتواند بفهمد چقدر مهيب و عظيمند. به واقع آن عالِم هر چه بصيرتش بيشتر باشد، ابعاد آن همه جهل و فهمناپذيري برايش هولناكتر ميگردد. كوتولهپنداري حالت طبيعي آن عالِمي است كه با خودش صادق باشد.
دو- اما آيا سياست (=قدرت) در ايران امروز ميتواند از چنين تواضع اكويي برخوردار باشد؟ به لحاظ نظري شايد پاسخ اين است كه رابطه ميان سياست و تواضع، رابطه ممكن است نه ممتنع. اما بيترديد، رابطه ميان سياست و تواضع در ايران امروز، گواه و مويد اين حكم نظري نيست. آنچه به نام سياست اين روزها تجربه ميكنيم، نوعي سياست فالوسي است. فالوس، در يك معناي موسع، فراتر از «قضيب» phallus است، اما قضيب نيز در اينجا، فراتر از قضيب است و به هر نوع سياست برهنه، خشن، فيزيكي، بداخلاق، هرز و هرزه، زورمدار، مظهر بيروني آلت و نمادي از قدرت و اقتدار مردسالارانه و در يك كلام، «گندهلاتي» دلالت ميدهد. در ساحت اين سياستِ قدرت-بنياد، هر كس قضيبش بزرگتر، قدرتش بيشتر. در فرهنگ و ادبيات اين نوع سياست، فالوس همان «ابرمولفه»اي است كه ساير مولفههاي نظري و عملي بدان راجع هستند، همان نقطه آجيدن و نخ كوك است كه تمام اجزاي نامتجانس اين نوع سياست را به هم بخيه ميزند، همان دال اعظمي است كه به ساير دالها معنا ميبخشد. پس، از اين منظر، سياست، يعني چگونه و چطور ميتوان مردمان را ابژهطلب و ميلِ فالوسي يك ديگري بزرگ كرد. زبان و فرهنگ چنين سياستي، همواره با نوعي ناسزاگويي، گندهگويي، دشنامگويي، ارعاب، تهديد، زور و خشونت و تاريخ آن، با انبوهي از دگرسازي و حذف و طرد عجين بوده است. بيترديد، حيات و بقاي سياستي چنين، در حفظ و تقويت فالوس آن است و تواضع همان تيغ تيز است كه كز بريدن آن را نبود حيا. لذا، در شرايط كنوني، تواضع در صورت و سيرت فارماكون افلاطوني (زهر و پادزهر و درد و درمانِ توامان) يا از جنس مفاهيم تصميمناپذير دريدايي ظاهر شده است كه موضوع ميل و اراده قدرت حاكم نيست، اما قدرت براي بقا و تداوم خويش، ناگزير و ناگريز از تن دادن بدان است. اكنون، با اين پرسش تاريخساز مواجهيم كه آيا قدرت عزم آن دارد تا براي نجات پوست خويش پوست بيندازد و خود را از خويش برهاند و با توسل به نوعي «ويرتو» (در بيان ماكياولي يعني دليري و خردمندي و انعطافپذيري اخلاقي قدرت كه قدرت را قادر به اتحاد بـا بخـت و كسـب شـرف و افتخـار و نـام بلنـد ميكند) خويش را از زوال و انحطاط رهايي دهد يا كماكان با اتكا و اتكال و اتصال به شمشير چوبين و شكسته فالوسي خويش و مست و شاد و بيعنايت به بدعهدي و بيمهري سپهر پير (يا به تعبير ماكياولي «بخت») آن ره ميروند كه ميروند و آنگونه ميروند كه ميروند. من نميدانم اما شما رهروان اين راه ميدانيد آيا، در اين راه كه ميرويد يكي درياي هول هايل و خشم توفانها و تفتهدوزخي ديگر نخواهد بود؟ ميدانيد آيا اين راه را سوي رستنگاه مهر و ماه راهي هست؟ اگر ميدانيد راهي هست، خوشا ديگر حال شما، اگر ترديد داريد، اندكي متواضع شويد و خويش را از خويش برهانيد.