• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5582 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۲۸ شهريور

من كه يك امروز مهمان توام، فردا چرا؟

اميد مافي

آن روز در آن اتاق سراسر سپيد در طبقه چهار شفاخانه رگ‌هاي دستانش پير شدند. براي همين لابد شعر، چيزي جز بيان حالات بي‌قراري دلش نبود؟ دل كه بي‌قرار شد، بر كالبد تن كوبيد و آتش‌فشان كلمات از ذهن به زبان و قلم فوران كرد و در قامت شعر جاري شد تا پشت حوصله نورها و زير باران تابستاني تهران بهانه يار را بگيرد و نجوا كند: 
آمدي، جانم به قربانت، ولي حالا چرا
بي‌‌وفا، حالا كه من افتاده‌‌ام از پا چرا؟
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل، اين زودتر مي‌خواستي، حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام، فردا چرا؟ 
در غروب واپسين روزهاي شهريور شهريار ملك ادب ايران با پاهاي تب‌آلود و صورت تب‌آلود در بستر، بر بالين عشق چنين خواند تا روزگار يار كمي ارديبهشتي شود و دسته گل‌هاي ناتمام پامچال بوي نا بگيرند. اين‌گونه شد كه محمدحسين بهجت‌تبريزي در شبي كامل كه ماه سپيد بود و ملافه‌ها سپيد تمام كرد و در برهنگي شب فرشته مرگ را در آغوش كشيد. آن ‌سوتر يار افراخته با سيمايي افروخته و قلبي هزار پاره تنش فلس شد و خودش ماهي حوض‌هاي لاجورد تا اشك در چشمان شعله‌ورش شعله شود و انبوه بيد مجنون‌ها باغچه روياهايش را پر كند تا زندگي لب طاقچه عادت از يادها برود و هيچ كس نداند چه كسي در غروب‌هاي بي‌فروردين موهاي مرا و تو را خواهد بافت؟  ديگر تيرگي شب، ستاره‌ها را خوار و ذليل نمي‌كرد كه پيرمرد تمام كرد. همراه عاشقانه‌اي آرام تا ايل گلي برابر تابوتش خبردار بايستد و سهند مجلسي براي تجليل از او فراهم آورد. مجلس ختمي با يك ظرف ميوه و هزار بيت شعر كه ضمادي بر سال‌هاي ناسور و بي‌سرانجام گذاشت و مرهمي بر زخم غربتِ غريب و قريب سال‌هاي بي‌قامت قرابت و قرار و بي‌قراري... 
اي نور به قبرت ببارد آقاي شهريار كه مقبره الشعرا و محله سرخاب سرگرم آتش و هيمه براي پاييز و قطران تبريزي و اسدي طوسي و خاقاني جملگي در حال آفرينش رمانتيك‌ترين غزل‌ها تا وقتي سماور ذغالي خانه‌ات به جوش آمد شاعران در كنار ارس اسب‌هاي كهر را بشويند و نرگس‌ها در ابتداي برگريزان و توامان با فصلي سرد بر آينه‌ها ببارند و جهان را زيبا كنند.
روز شعر و ادب هم گذشت. پس تا مجال هست مجوز دهيم خورشيد كش بيايد و بياسايد و ماه مدعو نازنين آسمان لقب بگيرد و بنفشه‌ها باران و بالنگ و آتش و عشق و انگور را بر ما عرضه كنند كه راست اين است: چشمانت انگورها را به رسيدن مي‌خوانند همراه آلوها و خرمالوها گرانسنگ رفيق!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون